تنها مرگ میتواند انسان را متقاعد کند
ارباب شریف مردی است که همهی اهالی محل او را میشناسند و تا کمر برایش خم میشوند. هرکس کوچکترین آشناییای با او داشته باشد، برای منفعت شخصی هم که شده به او احترام میگذارد؛ چرا که تقریباً مطمئن است که ارباب شریف در جایی میتواند به دردش بخورد؛ اما حالا دیگر «برف پیری به سر و رویش نشسته است و تنها رمقی از زندگی دارد؛ بوی گورستان میدهد. تنها با خاطرات زنده است.»[1] بهار دوباره آمده و همهجای خانهی بزرگ و پر زرق و برق ارباب شریف دارد دوباره جان میگیرد؛ تمام گیاهان دارند دوباره سبز میشوند؛ اما ارباب شریف دیگر قرار نیست طراوت قبلی خود را بازیابد. نفسهای آخرش را میکشد و خاطراتش را مرور میکند. صدایی غریب از دور شنیده میشود؛ صدایی که تنها او میشنود و عذابش میدهد. صدایی که در تمام زندگی، روح و روان او را تسخیر کرده بود.
کتاب سه کتاب[۲] مجموعهی داستان کوتاهی از احمد محمود است که در سال 1393 پس از سالها توسط انتشارات معین دوباره چاپ شد. این کتاب مجموعهای از سه مجموعه داستان کوتاه مجزا به نامهای مول، دریا هنوز آرام است و بیهودگی است که به ترتیب در سالهای 1336، 1339 و1341 نوشته شدهاند. هرکدام از داستانها هویت و اشخاص خاص خود را دارند؛ اما «مرگ» در تمامی آنها نقشی کلیدی ایفا میکند: یا کاراکترهای اصلی میمیرند و یا زندهاند، ولی تنها نفس میکشند. چنانچه محمود میگوید «عرفا هرکس نفس نکشید مرده است؛ اما نه! مردههای زیادی هستند که نفس هم میکشند و من یکی از آنها هستم...»[۳] این حضور پررنگ مفهوم مرگ منجر به خلق لحظاتی بحرانی و خاص میشود که در آن انسانها یا دست به اعمال غیرعادی و به دور از شخصیت اصلی خودشان میزنند و یا رازی بزرگ را فاش میکنند. مثلاً وجود ارباب شریف را خاطرهای شرمآور تسخیر کرده و جانکندنش را سنگین و سخت کرده است. علت اهمیت مرگ در بخشهای مختلف کتاب به روشهای مختلف و از زبان کاراکترهای متفاوت بیان میشود:
تنها مرگ است که میتواند آدم را متقاعد کند ... من خوب میفهمیدم چرا... وقتیکه مرگ سر برسد و آدم دستوپایش را رو به قبله بکشد و هیچ نفهمد، همه چیز تمام میشود. همهی آرزوهای طلایی که رنگ سراب گرفته است و مدام به جان آدم نیش میزند، میرود و در سیاهیها گم میشود. آدم به جای خودش مینشیند، دفترچهی زندگیاش هم گذاشته میشود و مثل اینکه هیچ حادثهای رخ نداده است. [۴]
در داستان کوتاه دریا هنوز آرام است، احمد محمود برای نشان دادن عدم اهمیت دنیا و کائنات نسبت به مرگ یک انسان عادی از تعبیری منحصر به فرد استفاده میکند. او یکبار در ابتدای داستان و بار دیگر در انتهای داستان، دریا را توصیف میکند که هنوز آرام است. بااینکه کاراکتر معرفی شده تلف یا کشته شده؛ اما دریا هنوز آرام است. هرچه بشود هم دریا به کار خود مشغول است؛ عنصر خاصی از اجزای جهان قرار نیست به خاطر مرگ یک انسان تغییر کند.
فضاسازی احمد محمود به علت سبک خاص او در توصیف، به شیوهای تازه انجام میشود. اشیاء به هنگام توصیف او جان میگیرند و جهان او به شکلی به تصویر کشیده میشود که گویی مغازهها و دکانها نیز با میل و ارادهی خود کاری انجام میدهند و یا تصمیمی میگیرند. البته این مسئله در هر داستان متفاوت است و از زاویهی دید کاراکتر اصلی داستان تاثیر میگیرد. مثلاً کاراکتر اصلی داستان کوتاه مسافر، جوانی است که به زمین و زمان بدبین است و از همه چیز بیزار شده است. آنقدر که این بدبینی به نگاه او به برفهای روی مغازهها هم رسیده و گمان میکند که آنها هم از زیر بار برفها فرار میکنند:
«برف روی هم نشسته بود و همهجا را سفید کرده بود؛ سایهبانهای دکانهای حلیمپزی، بقالی، قصابی و نانواییِ روبرو داشت از زیر برف شانه خالی میکرد و فاصله به فاصله تق و توق صدا میداد. از توی دودکش حمامی که زیر زمین ساخته شده بود، دود سیاهی بیرون میزد و دودهها را روی برف به اینجا و آنجا پخش میکرد.» [5]
بیشتر کاراکترهای این سه مجموعه داستان در زندان هستند؛ چه زندان مادی و حکومتی و چه زندان روحی و ذهنی خود. این اهمیت زندان را نمیتوان بیتأثیر از زندگی خود احمد محمود دانست. در سال 1332 و پس از کودتای 28 مرداد، محمود به زندان افتاد و بعدتر به علت عدم امضای توبهنامه و عدم همکاری با حکومت پهلوی، زمان زندان و تبعیدش بیشتر شد.
در ظاهر کاراکترهای محوری داستان، دشمن آشکار و خونینی دارند که بدبختیهایشان را میتوان به گردن آنها انداخت؛ اما در واقع چنین نیست و در بطن داستان میتوان مشاهده کرد که نیروی خودویرانگری آنهاست که حال و روز فجیعشان را رقم زده است. غرور مفرط یا اعتیاد بیش از حدشان است که آنها را به ورطهی نابودی میکشاند. سه کتاب روایتی است از برشهای مختلف زندگی آدمهای مختلف؛ برشهایی که گاه پایانی تلخ و ناگهانی دارند. آنقدر ناگهانی که گاهی ممکن است مفهوم «پایان باز» به ذهنمان خطور کند؛ اما ابداً اینچنین نیست. پایانبندی داستانها صرفاً شوکه کننده هستند و گویی محمود برای فرار از تلقین قضاوت شخصی خود، پایانبندیها را اینچنین انجام داده است. نه قضاوتی انجام میدهد و نه مسئولیتی دربارهی هیچیک از کاراکترهای داستان خود میپذیرد. تمام ملزومات قضاوت را به ما میدهد و نتیجهگیری را به عهدهی خودمان میگذارد.