.
نام نویسنده: فرهاد خاکیان‌دهکردی

بر آن شدم تا به‌صورت مصداقی تعدادی از داستان‌های معاصر فارسی را که در آنها رابطه مشهودی بین ادبیات و امر انسان‌دوستی هست، بررسی کنم. واضح است که انتخاب‌ها به‌جهت حضور واضح آن عنصر ذکر شده در محتوای اثر است و این انتخاب‌ها ابدا حضور انسان‌دوستی در باقی آثار را نفی نمی‌کند. صرفا در حد دانش نگارنده به مسأله می‌پردازد.

اوایل دهه ٧٠ مجموعه داستانی از طرف انتشارات نگاه به قلم احمد محمود منتشر شد که نام آن مجموعه داستان «قصه‌آشنا»  بود. در آن مجموعه، داستان درخشانی هست به اسم «خَرکش» که ماجرای زندگی علی عندلیب است. سیر به قهقرا رفتن این آدم را نشان می‌دهد؛ بی‌آنکه قصه ابدا به سانتی‌مانتالیسم دچار شود. روایت این داستان، تک‌گویی پر از کنایه و ضرب‌المثل است که به‌مدد زبان صیقل‌خورده‌ راوی در امتداد یک ساخت محاوره، توانسته درونیات او را که متشکل از خشم و آز و نفرت او نسبت به بخشی از پدیده‌هاست، بازآفرینی کند.

در روایت داستان «خرکش» راوی یا همان علی عندلیب، پایه  روایت را از کودکی می‌گذارد تا این‌طور طرح داستان از همان آغاز زندگی او شروع شود. اما سوال کلیدی این است که این داستان در کجا اصلی‌ترین نمودش را در مواجهه با امر انسان‌دوستی کسب‌می‌کند؟

علی عندلیب از انجام هیچ فعلی‌ روگردان نیست؛ ضمنا او مدام درصدد فرافکنی است. شخصیتی به اسم «حمدالله موفو» وارد داستان می‌شود که در سال‌های آغاز زندگی علی عندلیب و بعدتر، تمامی ناکامی‌ها راوی به گردن او انداخته می‌شود. علی عندلیب بارها به‌صورت موتیف‌وار اعلام می‌کند که فلان کار را به اصرار حمدالله انجام دادم. این فرافکنی مستتر در کار، البته خود را درون محتوای اثر منعکس کرده اما در فرم روایت نیز مشهود است که فصل‌های زندگی علی عندلیب به‌واسطه حضور حمدالله است که تعین پیدا می‌کنند.

زندگی علی عندلیب پلکانی است به‌سمت قهقرا که در هر پاگرد، او با احضار حمدالله وی را مقصر اعلام می‌کند. طبیعی است که هیچ دروغگویی اعلام نمی‌کند که فعل دروغ کار درستی است؛ بنابراین مایل است خود را از تهمت دروغگویی برهاند، در این داستان هم علی عندلیب اگرچه مدام خود را نسبت به زندگی هولناکی که دارد، واقف اعلام می‌کند؛ ولی این فرار به جلو برای او کافی نیست، به جهت توجیه خود مدام حمدالله را به میان قصه می‌کشاند تا در ادامه روایت حضور حمدالله کمتر شود و باقی پدیده‌ها با مال‌ها و چهارپایانی که به ارث برده یا تاکسی‌اش، مقصودهای عندلیب باشند برای همین فرافکنی پیش‌رونده‌ای که اتفاقا در ساخت قصه، از چشم مخاطب، داستان را جذاب‌تر هم می‌کند.

عندلیب در پایان قصه از حلقه دوستان، خانواده، شهر و همه… رانده شده است و ما در انتها با یک چرخش در نظرگاه داستان متوجه شرایط هولناک فعلی و شغلش می‌شویم. این سوال برایمان پیش می‌آید که او می‌دانست تمام آنچه انجام می‌دهد، سنگی است که به سرنوشتش پرت می‌کند، پس چرا ادامه می‌دهد؟  برای پاسخ به این سوال باید آن قصه را خواند تا چگونگی اجرای امر فرافکنی را کشف کرد. شاید در داستان دیگری آنچه امر انسانی را مغشوش کرده، مساله‌ دیگری باشد، ولی در این داستان خاص بی‌شک فرافکنی است.

داستان «خرکش» احمد محمود نمونه‌ای الگوست از یک وضعیت. از بروز و ظهور طبقه‌ای از اجتماع که شاید از آغاز محکوم به نوعی خاص از زیست در جامعه باشند. این داستان برای موفق‌بودن، در ذات خود جدای از امر بالا، مهم دیگری را نیز به درستی لحاظ کرده و آن چیزی نیست جز انتخاب یک پروسانژ ویژه که اگرچه نمانده‍ایی است برای طبقه خود، اما فردگرایی ویژه‌ای که درون خود دارد، او را از حالت یک تیپ جدا کرده و بدل به کاراکتری داستانی می‌کند، آن‌طور که تاثیرگذاری‌اش صد چندان شود و بیشتر از هر متریال دیگری، یک داستان را مروج امر انسان‌دوستی اعلام کند.

احمد محمود در این داستان شر را باز آفرینی می‌کند. او صرفا ادبیات را در محتوا، به محدوده‌ای خاص از مفاهیم متعلق نمی‌داند و با دست‌اندازی در موضوع‌هایی اجتماعی آنها را به داستان بدل می‌کند. در باقی آثارش هم قطعا همین‌طور است. در پاسخ به این سوال می‌کوشم که آیا ادبیات برای تاثیرگذار بودن خود در ترویج صلح، صرفا باید در محتوا به ستایش آن بپردازد یا این‌که می‌تواند مانند داستان« خرکش» با بازآفرینی امر شر و بررسی چرایی و چگونگی وقوع آن یک پیش‌آگاهی عمومی را به مخاطبانش القا کند؟ و ابدا نه آن‌که چون اخبار حوادث صرفا انتقال خبر دهد. این شیوه برخورد با متن به شدت، معنای مستتر در لایه‌های زیرین را تاثیرگذار‌تر جلوه می‌دهد. گو این‌که احمد محمود در لایه‌‌رویی قصه،‌ علی عندلیب را تعریف می‌کند، مخاطب است که به علت باهوشی نویسنده، مطلقا نمی‌تواند از آنچه در لایه‌های زیرین در جریان است، شانه خالی کند.

این نوع از داستان، این ساختمان منسجم که پرداخته شده از شر است؛ به خودی‌خود، نمایانگر اندیشه‌ای است که اگر چه از گذشته در فلسفه‌ هنر بوده است، اما در عصر حاضر با به‌وجود آمدن اصطلاح «ادبیات متعهد» کاربردش زیرسوال رفته است. مهم نیست هر از چندگاهی اصطلاحی باب شود، مهم‌تر پی بردن به همین خاصیت است. به تعهد ادبیات به امر بازآفرینی و اندیشه‌ورزی تا این‌طور دیگر پرداخت به هیچ موضوعی بیرون از اختیار ادبیات نباشد. ادبیات قادر به انتخاب است تا آن‌طور که احمد محمود، نویسنده‌ فقید فارسی، علی عندلیب را از میان خیل افراد هم‌مسلکش انتخاب می‌کند. زندگی‌اش را به‌صورت گزیده با وسواس روایت می‌کند و آنچه در آخر به دست می‌دهد، کیفیتی منحصربه‌فرد است در امر قصه‌نویسی که البته رابطه ادبیات با انسان را نیز به وضوح نشان می دهد.