همین الان از میان شرجی و گرما و بوی زهم ماهی و دریای لنگه بیرون آمده ام. دو هفته در حال خواندن کتاب «داستان یک شهر» «احمد محمود» بودم. لذت تمام کردن یک کتاب معروف، قطور و کلاسیک و خوب ایرانی هنوز در جانم است.
همه جا از این کتاب تعریف و تمجید شده و فقط یک جا عباس عبدی فقید در وبلاگش نقد جانانه ای بر آن نوشته است.
داستان یک شهر از زبان راوی اول شخص به نام خالد که کمتر از آن اسم برده می شود روایت می شود. اینگونه که یافتم داستان یک شهر ادامه رمان همسایه هاست. از همان جایی که همسایه ها تمام شده، داستان یک شهر آغاز شده است. داستان یک شهر روایت برعکسی دارد. یعنی از پایان شروع می شود و برمی گردد به عقب و گذشته ها را روایت می کند.
در کتاب حرکت در مه، محمد حسن شهسواری اشاره می کند که اکثر رمان های ایرانی خاطره هستند که به جای رمان به خوردمان می دهند. این جمله به شدت توی ذهنم تکرار می شود که این رمان هم خود زیسته ای از روزگار خود نویسنده در زمان هایی که به قول خودش دچار بازی سیاست شده بوده است. روایت دستگیری و شکنجه و اعدام افسران حزب توده که راوی نیز یکی دانشجویان توده ای است و بعد از زندان و شکنجه به بندر لنگه تبعید می شود.
روایت زمان و مکان خطی و مستقیم ندارد که از نقطه ای آغاز و به نقطه ای پایان یابد. گاه از پایان، میانه شروع می شود و گاهی زمان و مکان گم می شود.
جزئی نگری و بیان ریز به ریز و مو به موی اتفاقات، حرکات، گفتار و کردارها صحنه های داستان را چنان در ذهن شکل می دهد که انگار در حال تماشای فیلم هستی. انگار بوی شرجی از توی کتاب می شنوی و سوزش عرق را در گلویت حس می کنی و بوی دریا و ساحل در اطرافت موج می زند. توصیفات زیبا و ملموس بدون تکرار است. کم پیش می آید توصیف تکراری در کتاب پیدا کنید. شخصیت های کتاب زیاد هستند. هر چند بلد و پررنگ نیستند و چندتایی از انها به سمت تیپ شخصیتی سوق پیدا می کنند. تا شخصیتی وارد داستان می شود ریز به ریز توصیفات ظاهری اش ردیف می شود . مثل اکثر رمان های کلاسیک که معرفی شخصیت همان اول کار است نه مثل داستان های مدرن که یا ظاهر شخصیت اهمیت ندارد و اصلا ذکر نمی شود یا کم کم شخصیت را همراه با رفتارش و کنش و واکنش هایش می شناسیم.
راوی آدم مرموزی است. از خودش، خانواده اش، دلتنگی ها و دلبستگی هایش و گذشته اش هیچ چیز نمی گوید. احساساتش را کم بروز می دهد. قسمت هایی از داستان از زاویه دید انتخاب شده تخطی کرده است و این مشکل با دقت فراوان احساس می شود. دقیقا در صحنه هایی که راوی از سوراخ کلید یا درز و شکاف پنجره اتفاقات زندان را شاهد است و روایت می کند. و این عیب در صحنه بعد از اعدام افسران توده و هجوم مردم به پادگان نمود بیشتری پیدا می کند. با دید گسترده ای که روایت می شود از نگاه راوی قابل توجیه نیست.
نکته دیگر سفیدنمایی افسران دستگیر شده ی حزب توده است و مقاومت و شجاعت آنها که تا حد بالایی به مقدس مابی کشیده شده است و در مقابل به سیاه نمایی افسران و سربازان مقابل آنها پرداخته شده است. نکته ای که در اکثر رمان های جنگ و سیاسی دیده می شود.
و در آخر اشاره می کنم به مطول بودن رمان و عدم تعلیق قوی که بتواند خواننده را یک نفس تا انتها بکشاند. می شد خیلی از قسمت های کتاب را کوتاه کرد. صحنه های غیرلازم دارد. شخصا صد صفحه ی پایانی را خواب آلود و بدون تمرکز کافی خوانده ام هر چند پایان بندی قابل پیش بینی رمان را دوست داشتم. وفاداری به خاطره کار دست نویسنده می دهد.
سبک «احمد اعطا» معروف به احمد محمود سبک رئالیسم اجتماعی است. نمود فقر هم فقط اقتصادی هم فقر فرهنگی وجه تشابه داستان هایش است. داستان جنوبی و گرم و عرق ریزان که واقعیت محض زندگی های خالی و کوچک و درد نداری را روایت می کند.