اگر «همسایهها» بهترین كار احمد محمود نباشد، بیتردید از مشهورترین آثار او است. كمتر كسی هست كه نام «همسایهها»ی احمد محمود را نشنیده باشد. با اینكه رمانهای «درخت انجیر معابد» و «داستان یك شهر» در مرتبه بالاتری از «همسایهها» قرار دارند، نام احمد محمود با «همسایهها» عجین شده است. «همسایهها» بیش از هر چیز به دلیل حضور شخصیتهایی مانند خالد، بلور خانم، امان آقا، شفیق و بیدار در یادها مانده است. اینك بحث درباره «همسایهها»، بحث درباره كتابی كلاسیك است كه برای بسیاری حالوهوایی نوستالژیك دارد. با امیرهوشنگ افتخاریراد درباره رمان «همسایهها» به گفتوگو نشستهایم.
احمد غلامی: ترجیح میدهم برخلاف گفتوگوهای دیگر ما با هم، این بار شما آغازکننده بحث باشید.
امیرهوشنگ افتخاریراد: «همسایهها»، کتابی است درباره سفر آگاهی؛ از چنان قدرت قصهگویی و آرایههای داستانی برخوردار است که توانسته در تاریخ رماننویسی ایران، خوانندگان عام و خاص را به هم برکشد و جایگاه رشکبرانگیزی به خود اختصاص دهد و به یک گونه رمان ایرانی بدل شود. به خاطر همین جایگاه است که توجه منتقدان به این رمان جلب شده تا از زوایای مختلف به تحلیل آن دست بزنند. اما چرا درباره رمانی که اکنون جایگاه تثبیتشدهای دارد و به اثری کلاسیک تبدیل شده، میتوان همچنان حرف زد؟ «همسایهها»، چنانکه امروزه باب است رمانی نیست که در مقاطع زمانی مختلف، به تأویلهای گوناگون تَن بدهد. چراکه رمان از روشنایی و وضوحی برخوردار است که کمتر در این زمینه قابل بحث است. اما از منظر قصه در مقابل جوهره شعری، به نظرم همچنان رمانی است که باید از آن دفاع کرد، در هر قالب ادبی اعم از رئالیسم، ناتورئالیسم، رئالیسم اجتماعی، رئالیسم سوسیالیستی و قسعلیهذا طبقهبندی شود. پیش از پرداختن به رمان «همسایهها» بد نیست اشاره کنم که در نقد عموما دو رویکرد غالب است: نقد استعلایی و نقد درونماندگار. نقد استعلایی، واجد اصول و قواعدی است که بیرون از یک اثر هستی دارند و ناقد با بهره از آنها بهعنوان معیار به نقد اثر میپردازد تا سره را از ناسره تمیز دهد و بهاصطلاح، اثر را با صافیِ اصول ازلی-ابدی پاکسازی کند. این نقد غالبا رایج است چراکه اصول و قواعد در حکم معیار سنجش سهلالوصول است. اما نقد درونماندگار، اصول و قواعد را از ورای اثر نمیگیرد بلکه این اصول را در چارچوب خود اثر مییابد، از خلال تناقضات و تضادهای درونی ساختار اثر، بهعبارتی، منطق درونی اثر را رهگیری میکند، از این راه منتقد معتقد است که حرکت فکر به فراسو برود نه با اصولِ استعلایی. توضیح این مطلب لازم است زیرا در برخورد با یک اثر عموما نوعی خلط مبحث صورت میگیرد. از این همینجاست که گاه - فرضا- منتقدی درباره احمد محمود، او را از رئالیسم اجتماعی بر حذر میدارد و آرایههای داستانی یک رمان نو را گوشزد میکند. و این شیوه نقد بدترین نوع نقد است. اما برگردیم به رمان «همسایهها»؛ از این سؤال آغاز کنیم که رمان «همسایهها» چیست؟
به نظر من، رمان «همسایهها»، یک سفر آگاهی است، رمانی است درباره مراحلِ تکوینِ فراشدِ آگاهی، در معنای هگلی- مارکسی. بهواقع، مشخص است که احمد محمود، برای نوشتن این رمان، تربیت ذهنی یافته است، میداند آگاهی که از ذهن فرد آغاز شده باشد با آگاهی که واقعیت اجتماعی سرچشمه آن است، متفاوت است. آیا او توانسته در این سفر آگاهی، رمان را روی پاهایش بایستاند؟ این پرسشی که نیازمند کشف منطق درونی رمان است.
اگر رمان را دوایر تودرتو در نظر بگیریم، نخستین دایره، دایره آگاهیِ نارس و خام است. نخستین برخورد آدمی با ابژههای پیرامونش. از قضا، سنی که برای شخصیت اول داستان در نظر گرفته شده، سن بلوغ است، سنی که فرد در مرحلهای گام میگذارد که قرار است قدرت تشخیص او شکل بگیرد، سنی که فرد در آستانه ورود به اجتماع است، شفافیت و بهاصطلاح معصومیت دوره کودکی پایان یافته، و حالا قرار است که او با واقعیت زندگی آشنا شود، کژتابیها و تیرگیها و بازیهای قدرت در اجتماع را بازشناسایی کند و روابط اجتماعی را بتواند طبقهبندی کند. خالد، قهرمان رمان «همسایهها»، در آستانه بلوغ است. نخستین صحنههای رمان از خانه آغاز میشود، پس مرحله اول آگاهی که ناپخته و نارس است، کندوکاو در خانهای است با اتاقهای متعدد دورتادور حیاط. تکنیک روایت رمان اول شخص است از نظرگاه خالد با زبان مضارع. انتخاب این زمان، برای نشان دادن فراشد تکوین آگاهی مناسب است. همهچیز از منظر دو چشم فرد در آستانه بلوغ روایت میشود. جملات غالبا کوتاه هستند. تکنیک نگارش رمان را باید به دوربینی مانند کرد که قهرمان داستان دستش گرفته، و روایتگر پیرامونش است. دوربینی که گاه به گذشتهای میرود و خواننده را از سابقه صحنه روایت باخبر میسازد. رمان «همسایهها»، از معدود رمانهای ایرانی است که بهسادگی قابلیت تبدیل شدن به فیلم را دارد. نخستین روابط خالد با جامعه کوچک همسایهها ساخته میشود. نویسنده چندان علاقه ندارد درباره مدرسه خالد حرفی بزند، چراکه یحتمل او با «اجتماع در حکم مدرسه یا دانشگاه» همداستان است. این رویکرد ماکسیم گورکی است. از قضا، رمان «همسایهها»، همسایهی «مادر» گورکی است. در «مادر» گورکی هم با یک سفر آگاهی مواجه هستیم: تطور آگاهی شخصیتها، آگاهیشان از جایگاهشان در مناسبات اجتماعی و اراده به قدرت و تغییر. آیا رمان «همسایهها»، یکسره یک رمان رئالیسم سوسیالیستی است؟
غلامی: یکی از شگردهای احمد محمود «جمعسازی» یا «قلمروسازی» است. در اغلب رمانهای این نویسنده، جمعها یا قلمروهایی از آدمهای یک طبقه شکل میگیرند که در عین اینکه متعلق به یک طبقهاند و فقر در زمانه و زندگی آنان محوریت دارد، اما آدمهای این قلمرو را میتوان به جامعهای بزرگتر تعمیم داد. این قلمروسازی شاید الگوسازهای از جامعهای فراختر نیز باشد، البته با حذف برخی از طیفها که در یک جامعه، اندک و خاصاند. شگردِ قلمروسازی در همه رمانهای احمد محمود به طرز خاصی نمود پیدا میکند. در «درخت انجیر معابد» جامعهای در پیکره درختی بزرگ شکل میگیرد که کارکردی استعاری مییابد. در داستان «مدار صفر درجه» نیز قلمرویی بسامان میشود که چندان دور از فضای داستان «همسایهها» نیست، فقط در آنجا با قلمرویی وسیعتر با طیفهایی متنوعتر از آدمها روبهرو هستیم. در «داستان یک شهر»، یک شهر بندریِ مرزی، قلمرو است: قلمرو تبعیدیها. احمد محمود در اغلب رمانهایش ابتدا دست به قلمروسازی میزند و آرامآرام در مسیر داستانش قلمروزدایی کرده و باز به ایجاد قلمروهای دیگر دست میزند. در داستان «همسایهها» و یا بهتر است بگوییم در همه داستانهای احمد محمود، آدمها ساخته و پرداخته شدهاند که حضورشان به معنای داستانی لق نیست. نویسنده شخصیتهای بسیاری را خلق میکند و بااینکه رمان او بر سبک و سیاق رمانهای واقعگرای سنتی است اما هرگز دچار اطناب در شخصیتپردازی نمیشود، چراکه همه شخصیتها در مسیر ماجراها و رخدادهای زندگیشان هویت مییابند. برای نمونه رحیم خرکچی، پیرمردی که زمانی ستایشگر دولت بود در مسیر داستان، دل از دولت میکند و با کسانی که مورد ظلم واقع شدهاند همدل میشود. اینجاست که احمد محمود برای گریز از یکجانبهنگری در مواجهه با نابرابری، آگاهانه این پیرمرد را که زندگیاش مبتنی بر تجربه زیسته خود است، در کنار بیدار مینشاند و خالد همان حرفهایی را از او میشنود که از بیدار. احمد محمود با زیرکی نشان میدهد دستگاه ظلم به یک میزان همه را علیه خود برمیشوراند. اگر خالد در مسیر آگاهی است و بیدار و شفق آگاهانه در حال مبارزهاند، رحیم خرکچی و محمد مکانیک با تجربه زیسته خود که متأثر از بیعدالتی است به آگاهی دست مییابند. شاید آگاهی نشئتگرفته از تجربه زیسته و جدال با بیعدالتیها، معنایی عمیقتر و جدیتر به آدمهای داستان احمد محمود میبخشد که خالد نمونه بارز آن است.
افتخاریراد: قلمروسازی در آثار محمود که حکم اجتماع را دارد، اللهبختکی نیست، دقیقا نشانگر چیرهدستی او در ساختن عمارت قصه است. احمد محمود قصه را بر کرجی سوار نمیکند تا به امان خدا در دریا رهایش کند بلکه -شاید- به جهت تربیت ذهنیاش در حزب توده یا تجربهاش از دانشکده افسری، به قصه، دیسیپلین میدهد، امری که در داستاننویسی این چند دهه اخیر جایش خالی است. اما به سفر آگاهی برگردیم: نخستین شخصیت داستان، زنی است که با فریاد به صحنه وارد میشود. بهواسطه بلور خانم که وجه ممیزه شخصیتش بین درد و لذت تقسیم میشود (چون یا از شوهرش کتک میخورد و یا در حال عشوهگری است)، مسئله ظلم در رمان دراماتیزه میشود. یعنی زنی که شبیه زنهای همسایهها نیست و نمیخواهد همچون همجنسهایش زندگی کند، حتی زنان دیگر هم او را نمیپذیرند. اما کارکرد دیگر این زن، در رابطه با بلوغ و آگاهی خالد است. بنابراین، بلور خانم مثلثِ ظلم- بلوغ- آگاهی را شکل میدهد. اما آگاهی نارسِ خالد، تنها آگاهی شخص او نیست، خالد جامعه است. احمد محمود برای این جامعه ساختاری متصور است. اوج این ساختارگرایی در رمان «مدار صفر درجه» است. محمود در فیلم مستند «احمد محمود نویسنده انسانگرا» از کتابچه شناسنامه و جدولی صحبت میکند که جزئیات شخصیتها را نشان میدهد. شاید این ساختارگرایی به جهت، علمگرایی در مارکسیست- لنینیسمِ آن زمانه است و محمود پرورده این مکتب بود. محمود در مسیر آگاهی خالد یا همان جامعه نوبالغ بهسمت پختگی که سرانجام آن باید حلولِ اینهمانیِ نظر و عمل یعنی انقلاب باشد و نوعی تحقق «دانش مطلق»، شخصیتهایی را میگمارد تا هم روند تکامل خالد را برجسته کند و هم شکاف بین اقشار و طبقات جامعه را نشان دهد. در یک کلام، به گفته خود محمود، «ظلم» را عیان کند. بنابراین، خالد در مرحله اول سفر آگاهی، با دوربینش اتاقها و شخصیتهای «حیاط دنگال» را مرور میکند، بلور خانم، در آستانه بلوغ خالد ایستاده است.
دومین مرحله آگاهی، بیرونرفتن خالد از این حیاط است، پا به کوچه و خیابان میگذارد که دایرهای بزرگتر از حیاط است. خالد میخواهد درسش را ادامه دهد و دیپلم بگیرد اما به پدر او توصیه میشود که بس است: مرد کسی است که وقتی به شانهاش میزنی، گرد و خاک از آن بلند شود. بنابراین کار، که سنتا در اذهان مردم حک شده، (از منظر مردم) جوهره آدمی است. آدم به کار زنده است. نقش کار در رمان «همسایهها»، حیاتی است. چراکه کار در رابطه مستقیم با ظلم است. در کار، استثمار و بهرهکشی هست اما مهمتر از آن، موجب بیگانگی کارگر میشود. پدر خالد نمیتواند تنها نقش نانآور خانواده را بازی کند، بنابراین خالد باید راهی اجتماع شود تا کار کند. خالد در قهوهخانه کار میکند. طبیعتا این نوع کار، متفاوت از کار کارگری صنعتی است و کار در قهوهخانه تناسب دارد با آگاهی نارس. در کار صنعتی، مسئله تولید انبوه کالا مطرح است و وابستگی روزافزون جامعه به این کالا. کارگر صنعتی با بیگانگی خودش از کارش آشنا میشود. منطقا خالد در مرحلهای نیست که طبیعت کارش، به بیگانگی از نوع صنعتی منجر شود. به عبارتی، تفاوتی تاریخی هست بین کار قهوهخانه تا کار کارخانه. بنابراین ظلمی را که خالد در خانه شاهد است، از نوع ستمی نیست که کارگر متحمل میشود. اما قهوهخانه در آثار احمد محمود نقش برجستهای دارد.
در «مدار صفر درجه» نیز قهوهخانه، قلمرویی است که آدمهای مختلف در آمدوشد هستند. قهوهخانه، چیزی نظیر رسانه را باز میکند، شخصیتها میآیند و میروند و اخبار دهانبهدهان منتشر میشود. قهوهخانه در تقاطع گذرگاهها و راهها قرار دارند، آدمهای جور واجور میآیند، گاه گذرا و گاه محل پاتوق؛ از دلال و قاچاقچی و خلافکار تا سیاسی و پیشهور و دورهگرد و اهالی محل و کسبه محل. در هر حال، نوعی اطلاعرسانی و محل آگاهیبخشی است. قهوهخانه برای خالد که کنجکاویهایی هم دارد، شاید مهمتر از مدرسه، وسیله آگاهی است. محمود، شخصیت خالد را در موقعیتی قرار داده که چاره ندارد جز درسگیری از اجتماع؛ مسیر مدرسه بسته است و تنها محلی که خالد میتواند به منابع آگاهی دست یابد یا وسیله رساندن او به منابع آگاهی باشد، قهوهخانه است. اگر خالد را در مدرسه قرار میداد، چهبسا خوانشی هگلی از آن باید به دست میدادیم. زیرا هرچه باشد مدرسه، بیشتر نمایانگر ذهن است اگرچه واحدی از نهادهای اجتماع است. اما خالد باید از پراکسیس اجتماع آغاز کند، از کوچه و بازار. رمان سال 45 نوشته شده، و سال 1353 چاپ شده است و سپس توقیف شده و اجازه نشر نیافته تا سال 57 تجدید چاپ شد و پس از آن، مجوز رسمی انتشار نگرفت. توجه به مقاطع زمانی مهم است، اینکه نقش و اهمیت مدرسه و دانشگاه در دهه چهل در جامعه ایران را با امروز مقایسه کنیم. نهتنها عموم خانوادهها به دلیل فقر و جهل، کمتر تمایل داشتند کودکان خود را به پرورش فکر در مراکز تحصیلی بفرستند بلکه مسئله کار در مقام جوهره انسان و نانآوری برای خانواده، زندگی را در عمل اجتماعی باید آموخت نه در مدرسه، ترجیعبند عموم خانوادهها بود. بنابراین، اینکه محمود نقش قهوهخانه را بیش از مدرسه برجسته میکند، بیوجه نبوده است و بازنمایانگر اجتماع آن روز بوده است. به هر جهت، قهوهخانه، (همانطور که بلور خانم) وسیلهای برای تکوین آگاهی خالد بهواسطه واقعیت اجتماعی در رمان «همسایهها» به کار گرفته شده است.
غلامی: بحث «قلمرو» را با بخشی از بحثهای تو گره میزنم. تو از قهوهخانه میگویی که بهعنوان رسانه عمل میکند. اینگونه است و البته کمی بیشتر. قهوهخانه یک قلمرو است. قهوهخانه در داستانهای احمد محمود یک مختصات استراتژیک دارد. در «داستان یک شهر»، داستان بیش از همه در قهوهخانه میگذرد. دو قهوهخانه یکی در شهر و دیگری در کنار بندر، که هر یک کارکرد خود را دارند. پیداست که قهوهخانه در آثار محمود تشخص دارد، در صورتی که در آثار دیگر نویسندگان ایرانی، قهوهخانه چندان جایگاهی در تکوین شخصیت آدمها ندارد. در صورتی که در آثار محمود خاصه در «همسایهها»، اینگونه است. قهوهخانه در سهراهی بندر قرار دارد. سهراهی حوادث. همانگونه که گفتی این قهوهخانه محل تجمع آدمهای متفاوت با چهرههای متفاوت است، اما در مجموع محمود همچون نویسندگان دیگر نگاهی منفی به قهوهخانه ندارد. قهوهخانه برای او قلمرو تصادم آدمها و افکارشان است. در قهوهخانه امان آقا، شخصیت بینظیری به نام عنکبوت وجود دارد که شاید اشارهای تلویحی به عنکبوتِ صادق چوبک در «سنگ صبور» باشد. عنکبوت اگرچه شیرهای و مافنگی است، مظهر تجربه زیسته خود است. عنکبوت از پشت نقابِ همه آدمهایی که در این قلمرو آمدوشد دارند باخبر است. از مردی که با آرامشی دروغین نشسته و تسبیح میگرداند گرفته تا تلخکامیهای محمد مکانیک، هیچیک از چشم عنکبوت پوشیده نیست. کسی که خالد دربارهاش میگوید: «حرفهای عنکبوت مخصوص خودش است. مثل حرفهای هیچکس نیست... حرفهای پدرم مثل حرفهای حاج شیخ علی است... حرفهای محمد مکانیک مثل حرفهای بیدار است.»
عنکبوت آگاهی زیسته است، آگاهی تاریخی و به تجربه درآمده است. در قلمرو «قهوهخانه» است که از «قلمرو همسایهها»، قلمروزدایی میشود. در اینجا محمد مکانیک حرفش اثرگذار است و طنین دارد. حتی امان آقا، دیگر آن آدم تلخگوشتِ تندمزاج در محدوده قلمرو همسایهها نیست. امان آقا در قلمرو قهوهخانه نقاط تازهای را نشانهگذاری میکند، گیرم چندان نزدیک به خالد و محمد مکانیک نباشد اما خوی خوش او در این قلمرو است که اجازه هرگونه تضاد و درگیری را به دیگران میدهد. احمد محمود، این قلمرو را درست و هوشمندانه به کار گرفته است. دستگاه حبس صدا میرود و جای آن را رادیو میگیرد. اگر حبس صدا، زمان را متوقف میکرد، رادیو رسانه تازهای است که اینک میتواند کاتالیزور جنبشهای اجتماعی باشد، و از همه مهمتر اینکه با آمدن رادیو و بهخفارفتن حبس صدا از آن قلمروزدایی شده و قلمرو تازهای به بار مینشیند که نشاندهنده دیگ جوشان جامعهای در حال سررفتن است.
افتخاریراد: خالد کمکم قلمروهای تکاثف در اجتماع را شناسایی و میسنجد. روابط آدمها در «حیاط دنگال» را میبیند و مناسبات کوچه، بازار و قهوهخانه را از نظر میگذراند. چرا احمد محمود، این استعداد کنجکاوی را نسبت به دیگران ساکنین حیاط، فقط به خالد بخشیده است؟ گذشته از کارکرد قهرمان داستانی، خالد باید یکی از نمایندگان طبقه خود باشد و محمود در این شیوه بیان چیرهدست است و توانسته است مجموعهای از رویدادهای تاریخی را که خود از نزدیک شاهد بوده و در آنها نقشآفرین بوده، در قالب رمان درآورد. «همسایهها» البته رمان تاریخی نیست، اما رمانی است درباره تاریخ و نقش تکوین آگاهی در تاریخ. خالد دلش میخواهد از آنچه پیرامونش رخ میدهد، سر درآورد: «دلم میخواهد زودتر سر از کار این جماعت درآورم. دلم میخواهد زودتر بدانم توی این کاغذها [اعلامیههایی که در خیابان توزیع شده] چه نوشته شده که پاسبانها بهزور از دست مردم گرفتنشان» و اینجاست که یکی از نقاط اوج داستانی شکل میگیرد. پاسبانها یا پلیس نقشی در این سفر تاریخی دارند. نخستین رویارویی جدی خالد با پلیس زمانی است که ضربهای از آنها دریافت میکند. و این ضربه، شبیه ضربه یادآوری است به یک حافظهای که چیزها را از یاد برده است. افلاطون میگوید ما چیزی یاد نمیگیریم بلکه چیزها را به یاد میآوریم، چیزی که تذکر نامیده شده است.
اگر قرار است فرد از جایگاه طبقاتی خود آگاه شود، نیازمند یک ضربه است. و این ضربه، یکی از تکنیکهای داستانی در این ژانر رئالیسم اجتماعی و مشتقات آن است. در اغلب اینگونه داستانهاست که قهرمان داستان با یک منظره یا رویداد ضربهوار مصادف میشود و او را در مسیر شناخت طبقاتی خود میاندازد. او ابتدائا مثل نوبالغی که نمیداند در بدنش چه تغییراتی و چگونه رخ میدهد، صرفا شاهد تغییراتی است. حس گناه میکند و خود را متمایز از دیگران میبیند. میداند مثل سابق چیزها برایش طبیعی نیست تا اینکه فورانی در بدنش ظاهر میشود. یعنی یک ضربه که از موقعیت بدنش آگاه میشود. تقارن بلوغ و آگاهی طبقاتی در خالد همراه با یک ضربه (تماس با بلور خانم و سیلی از پلیس) در این رمان خوش نشسته است. پلیس، خالد را میزند و خالد از این ضربه موقعیت طبقاتی خود را به یاد میآورد. بنابراین، ضربه پلیس، مرحله سوم آگاهی خالد در رمان «همسایهها»ست، پلیس که نهتنها مجری و ناظر قانون فرادستان جامعه است، بلکه عنداللزوم و گاه دلبخواهی، خود قانون را تفسیر یا وضع و اجرا میکند. خالد درمییابد که پلیس هرچه هست نظمدهنده جامعه نیست، بلکه مجری اوامر طبقه فرادستان است: «یک عده پاسبان باتون به دست دواندوان میآیند»؛ «پاسبان مثل سد سکندر ایستاده است و کسی نمیتواند نتق بکشد» اینها توصیفی است که خالد از پاسبان دارد. کسی که به بهانه ایجاد نظم میزند.
غلامی: رمان «همسایهها» قلمرو تئوری و عمل است، متناسب با دوره و زمانه خودش. اگر بگویم این رمان در ستایش جنبش یا به معنای دقیقتر تلاش برای تحققبخشیدن به جنبشی مردمی است، چندان دور از واقعیت نگفتهام. هیچ رویکرد اصلاحطلبانهای در رمان «همسایهها» وجود ندارد، گویا وضعیت قابل اصلاح نیست. مردم دو رویکرد را دنبال میکنند: برخی در پی حفظ وضعیت موجودند، چراکه از تغییر وضعیت موجود نگرانند و میترسند اوضاع خرابتر از آنی بشود که هست. و برخی دیگران به دنبال تغییر کلی وضعیتاند. تفکر بینابینی وجود ندارد. رمان «همسایهها» رمانی عملگرایانه است. رمانی در ستایش اقدام به جنبش (انقلاب). از این منظر بهواسطه «همسایهها» میتوان به تاریخ اجتماعیِ مردم نگاهی دقیق انداخت. تنها چیزی که در مخیله مردم آن دوران نمیگنجد، اصلاح است. آنان بهجز تغییر به چیز دیگری رضا نمیدهند. احمد محمود در این رمان بیش از هر رمان دیگرش به عمل انقلابی دل بسته است. عمل انقلابی در رسیدن به خودآگاهی طبقاتی. عمل انقلابی در/ با رسیدن به خودآگاهی انقلابی. خالد ابتدا با غریزه طبقاتی خود وارد گود مبارزه میشود. غریزه طبقاتی، ذهنی و خودجوش است اما او برای مبارزه نیاز به موضع طبقاتی دارد. موضع طبقاتی عینی و تعقلی است، یعنی عملگرایی با آگاهی. این بینش خواسته یا ناخواسته در رمان «همسایهها» مستتر است: «بدون تئوری انقلابی، جنبش انقلابی نمیتواند وجود داشته باشد اما بدون جنبش انقلابی نیز تئوری انقلابی نمیتواند وجود داشته باشد. مبارزه طبقاتی مارکسیست لنینیستی دو روحاند در یک بدن» («لنین و فلسفه»، لویی آلتوسر، ترجمه سیدجواد طباطبایی).
اما احمد محمود خودش از دشواری جامعه ایران آگاه است. او میداند برای یک جنبش مردمی (انقلابی) همگرایی همه طیفهای متکثر لازم است. طیفهایی که رویکردهای متفاوتی دارند. تمام تلاش نویسنده رمان «همسایهها» این است که به امری مشترک دست یابد. فارغ از دستهبندیهای سیاسی و ایدئولوژیک و در جایجای رمان نیز بر این نکته تأکید میکند. رمان «همسایهها» از بطن زندگی واقعی مردم برمیخیزد و گرفتار سمتگیریهای ایدئولوژیک و سیاسی نمیشود. احمد محمود میداند با جامعهای متکثر از مردمی روبهرو است که یک طرف آن کارگر دیندار سنتی همچون رحیم خرکچی است و سوی دیگر آن بیدار و شفق است و سوی دیگر آن خالد و محمد مکانیک و عنکبوت. اگر رمان «همسایهها» گرفتار سطحینگریهای چپگرایانه نمیشود از آنروست که محمود، آدمهایش را بهخوبی میشناسد و به درونماندگاری عمل آنان میاندیشد: «درونماندگاری دلالت دارد بر اینکه این جهان هیچ فراسویی ندارد؛ دلالت دارد بر اینکه زندگی کردن (حرکت، آفریدن) فقط درون این جهان، همین پایین ممکن است؛ دال بر این هستی است که خودمان را در آن مییابیم -و هستیای که نمیتوانیم خودمان را از آن خلاصی بخشیم، زیرا از آن ساخته شدهایم و چون هر آنچه انجام میدهیم چیزی بیش از تأثیرگذاری بر هستیمان نیست. هستی ما که همواره هستی در عین عمل ما نیز هست». («اسپینوزا و ما» نوشته آنتونیو نگری، ترجمه فؤاد حبیبی و امین کرمی). رمان «همسایهها» رمان جنبش است و هر جنبشی مستلزم تئوری، عمل و حرکت است. اما در رماننویسی آنچه مهمترین ویژگی محسوب میشود، آگاهی نویسنده به آدمهای داستانش است، آدمها و زندگیشان و تجربه زندگیشان و آمال و آرزوهایشان و عقایدشان، اینکه چگونه میتوان به امر مشترکی در میان آنان پی برد. احمد محمود، ظلم و نابرابری و بیعدالتی را که بر همه لایههای جامعه اثر میگذارد برمیگزیند و بر آن تأکید میکند. از اینروست که داستان او بیش از آنکه جنبه ایدئولوژیک داشته باشد، جنبه انسانی و مردمی دارد.
افتخاریراد: به مسئلهای اشاره کردی که جای درنگ دارد چراکه همه منتقدان تقریبا بر سر آن متفقالقولاند که دلیل آن، البته ساختار رمان است. پیش از آنکه به دیگر دوایر آگاهی این رمان اشاره کنم تا ساختار درونی آن روشن شود باید اضافه کنم: گفتوگو ندارد که «همسایهها» در زمانهای نوشته شد که پیکار سیاسی با رژیم وقت میرفت که شدت بگیرد. مارکسیسم-لنینیسم، علم مبارزه بود و از اینرو غالب پیکارگران این علم را میآموختند و احمد محمود هم ازجمله آنها بود. بنابراین، مشخصا از ایدئولوژی خاصی پیروی میکرد و نباید تحت عنوان انسانگرایی احمد محمود، آن را بیرنگ کرد یا به قولی آن را زیر فرش مخفی کرد. (اساسا هیچ انسانی نیست که برّی از ایدئولوژی نباشد، کتمان این نکته مشکوک است. منظور صرفا بایدونبایدهای حزبی یا «برادر بزرگتر» نیست، ایدئولوژی، امروزه راههای مخفی است که در ناخودآگاه فرد بهواسطه شیوه تولید (اعم از تولید کالا، فرهنگ، و غیره) مؤثر است و سمتوسوی اعمال او را تعیین میکند و باید تفاوت آن را با جهانبینی در نظر داشت. توضیح بیشتر این مطلب جایی دیگر میطلبد).در آن زمان، عموم خوانندگان این رمان نهتنها آن را ضعف رمان نمیدانستند بلکه برای آنها نقطه قوت بود.
اما چرا این رمان همچنان خواندنی است و با وجود اینکه ایدئولوژی در تاروپودش بافته شده، همچنان از آن بهعنوان یک رمان موفق یاد میشود. به نظرم من، دلیل عمده آن، قصهگویی قدرتمند محمود است که اجازه نداده ایدئولوژیِ حاکم بر آن، به شکل زننده خودنمایی کند. هوشنگ گلشیری در مقالهای بهتفصیل به تریلوژی محمود یعنی همسایهها، داستان یک شهر و زمین سوخته پرداخته است. داستان یک شهر و زمین سوخته بیشتر از همسایهها زیر ضرب گلشیری است. ایرادات تکنیکی داستان (مثلا خلطشدن نظرگاه اول شخص و دانای کل) بهعلاوه ادامه تمایلات حزبی عمدهترین نقد گلشیری به این دو رمان است. گلشیری بهدرستی میپرسد در این دو رمان اخیر، چرا آن شخصیت همسایهها که میتواند وجهی تاریخی هم داشته باشد، در اثر شماری رویدادها مثلا لورفتن حزب توده پس از کودتا و کشتهشدن عده کثیری از اعضاء و غیره دوپاره شده، اما در این رمانها خبری از او نیست (هوشنگ گلشیری، «باغ در باغ»، حاشیهای بر رمانهای معاصر (2)، رمان و تعهد سیاسی خاص. صص 390-334). خالد در همسایهها اجازه شک ندارد، محمود حق دارد که او را نه مردد که مصمم نشان دهد، این انسان با اراده یک رویداد تاریخی است اما پس از شکست نهضت ملی ایران و وقایع پس از انقلاب، دیگر شخصیت باید به چندپارگی خودش اعتراف کند مگر اینکه بخواهد نوعی تظاهر حزبی کند. اما رمان همسایهها تقریبا از دستگاه نقادی گلشیری سربلند بیرون میآید. در حالی که به نظر من، ایدئولوژی روان در همسایهها، غلیظتر از آن دو دیگر است اما زننده نیست.
ما حتی امروز هم که «همسایهها» را میخوانیم، حرفهای راوی و رفقایش را در زمانه خودش موجه میدانیم. اینکه گفتم رمان «همسایهها»، همسایهی «مادر» گورگی است به این دلیل است که هردوی آنها نهتنها واجد آرایههای قصهگویی است بلکه مبلغ و مروج افکار حزب حاکم نیست. هر دو رمان درست است که حامل ایدئولوژی مشخصی است اما بهواقع علیه قدرت رسمی زمانه خود هستند. مادر 1906 نوشته است، تقریبا ده سال پیش از تأسیس شوروی و همسایهها سال 1353 چاپ شد، چهار سال پیش از انقلاب. غالب ادبیات داستانی شوروی که پس از تأسیس شوروی نوشته شد و در خدمت تبلیغ حزبی بودند، تحقیقا کالای یکبار مصرف در همان زمان خودشان بودند، چیزی از آنها باقی نمانده چراکه داستان را در قالب جلیقه تنگ حزبی بازنمایی کردند، نه ایدئولوژی را در بطن داستان تزریق کنند، ضمن اینکه اولی مدافع قدرت رسمی و دومی ناقد قدرت رسمی بود. بنابراین، ضعف احمد محمود در بیان ایدئولوژی خاصی در همسایهها نبود که در زمانه خودش بر اریکه نشست. همه منتقدان و داستاننویسان صحنه جوشیدن دیگ بهموازات دعوای حسن خرکچی و زنش و متعاقب آن، قتل زن، را از بهترین تکنیکهای داستان ایرانی برمیشمارند. رمان همسایهها به نظر من، تا حد زیادی این تعریف از هنر را برآورده میکند: دخل و تصرف در واقعیت به نفع حقیقت. اما برگردیم به سفر آگاهی: خالد با اعضای یک حزب مخالف دولت (مرحله آگاهی چهارم) آشنا میشود، پلیس را کارگزار دولت و فرادستان میداند و همزمان به دختری عشق میورزد (مرحله آگاهی پنجم). برای این سه مرحله آگاهی نمیتوان مراتبی معین کرد چراکه تقریبا همزمان رخ میدهند اما از آنجا که هر کدام مرحلهای در تکوین آگاهی خالد نقش دارند برای نشاندادن انسجام درونی منطق ساختار رمان نیاز است که به آنها اشاره کرد. اما مرحله آخر آگاهی زندانرفتن خالد است که رمان همسایهها در این مرحله آگاهی پایان مییابد.
غلامی: بهعنوان جمعبندی باید بگویم تلاش کردم با تعبیر «قلمرو»، رمانِ «همسایهها» را تحلیل کنم. «قلمرو» بهمثابه جزء یا اجزایی از یک کلیت. درواقع این جزء از کلیت است که حقیقتِ کل را نمایندگی میکند و به قول کارل هرتزینگر که در مقدمه کتاب «تأملی در وحدت اندیشه لنین» نوشته لوکاچ آورده، میگوید: «روش لنین در تحلیل، بر خصلتیابی کلیِ دوران و نشاندادن جزء یا اجزایی از کلیت است که حقیقتِ کل را نمایندگی میکنند و فَراروی کل و شُدآیندش از رهگذر آنها، پراتیک میشود. این فراروی نه چون امر خودبهخودی، بلکه با کارگزاری سوژهای روی میدهد که خود و عملش نیز بخشی از همان کل میبایست درک گردد». سعی کردهام نشان بدهم قلمرو در اینجا، همان جزء از کل است.
نقطه درخشان رمانِ «همسایهها» این ایده لنین است که به معنای واقعی در بستر رمان تحقق مییابد: «تحلیل مشخص، از شرایط مشخص». این ایده و بینش درستی که احمد محمود از باورهای آدمهای داستانش و شرایط جامعه دارد، موجب شده است تا برخوردی آگاهانه با رویدادها و مواجهه آدمها با یکدیگر داشته باشد و در دام جزماندیشی که خاصیت اینگونه رمانهاست نیفتد. دیگر اینکه نقطه کانونی بحث رمان «همسایهها»، عملگرایی است. عمل برای تغییر که با رویکرد لنین در سیاست نسبت وثیقی دارد: «آدمها در عمل میتوانند بیاموزند. آنان فقط در جریان مبارزه در راه منافعشان آگاه میشوند. مبارزهای که شالوده اجتماعی و اقتصادیاش مدام در حال تغییر است و بهتبع آن شرایط و حربهها نیز مدام تغییر میکند». («تأملی در وحدت اندیشه لنین»، گئورک لوکاچ). با این اوصاف نمیدانم چقدر مجاز هستیم بگوییم رمان «همسایهها» بیش از هر چیز دیگری، در همسایگی لنین قرار دارد. البته با تأکید مجدد بر اینکه این همسایگی آسیبی به ادبیت و زیباییشناسی اثر وارد نکرده است.
افتخاریراد: به دلیل ضیق وقت نمیتوان بیش از این ساختار درونی «همسایهها» را همراه با تناقضاتش تشریح کرد. ناگفته نماند که دغدغه هر نویسندهای در مواجهه او با واقعیت اجتماعی، چگونگی بیان یا بازنمایی واقعیت اجتماعی است و هر رمانی یا اثر هنری، بازسازی شیوه تولید حاکم بر جامعهاش و مناسبات اجتماعی میان طبقات است. اما این موضوع بدین معنا نیست که تخیل نویسنده یکسره به تعطیلات تاریخی برود، برخلاف، تخیل نویسنده نوعی عمل مداخلهگرانه و مشارکتجو در تاریخ است. اینکه گفتم کار نویسنده، دخل و تصرف در واقعیت به نفع حقیقت است از همین منظر است. رویارویی هر نویسنده با واقعیت اجتماعی، میزان مقهورشدن او در برابر آن یا قدرت بیان و بالنتیجه تغییردادن آن در اثرش متبلور میشود و سرنوشت اثر را تعیین میکند. گئورگ لوکاچ در «رمان تاریخی» از بالزاک نقلقول میکند که: «جامعه فرانسه باید تاریخنگار باشد و من اما منشی آن». منظور لوکاچ در معنای مارکسی همان شیوه تولید حاکم بر جامعه و مناسبات اجتماعی است. اما اینکه نویسنده در برابر این شیوه تولید، یکسره منفعل و پذیرنده باشد، به خلق یک اثر هنری منجر نخواهد شد. لوکاچ میگوید ارائه تصور درست از واقعیت و مشارکت و مداخله در رخدادها، غالب نویسندگان را با وضعیتی غامض اما قابل حل رویاروی میکند. چگونه میتوان این وضعیت غامض را حلوفصل کرد؟ لوکاچ در پاسخ میگوید: خود زندگی. نویسندهای که در رابطه تنگاتنگ با زندگی مردم باشد، و با گرایشات موجود در حیات اجتماعی آشنا باشد یا بهگونهای آنها را تجربه کند که گویی خود او این گرایشات را زندگی کرده است. در این صورت است که نویسنده میتواند این گرایشات در حیات اجتماعی مردم را بازآفرینی و «بازتولید» کند. («رمان تاریخی» لوکاچ، ترجمه انگلیسی از هانا و استنکی میچل، انتشارات پنگوئن 1969، صص. 330 تا 331).
این حکم لوکاچ، یک حکم کلاسیک مارکسیستی در داستاننویسی است که در مورد رمان «همسایهها» صادق است. احمد محمود در این رمان نشان داد که گرایشات و مناسبات اجتماعی جامعهاش را بهخوبی میشناسد و تعارضات طبقاتی را درونی رمان کرده است. حال آیا باید توقع دیگری از احمد محمود داشت؟ آیا باید به او ایراد گرفت که چرا تعارضات درون- طبقاتی یا تضادهای درونی فرد را به تصویر نکشیده است؟ چرا کلنجار رفتنها و تردیدهای خالد یا شخصیتهای دیگر را به صحنه نیاورده است و خط مبرز خیر و شر ترسیم کرده است؟ من این ایرادات را چندان وارد نمیدانم چون طرح این پرسشها را نقد استعلایی میدانم. نه به دلیل علقه فکری خودم به این جریان فکری است بلکه به خاطر ساختار درونی خود رمان است. همانطور که گفتم این رمان، سفر آگاهی است. احمد محمود مراحل به بلوغ رسیدن خالد را با بهکارگرفتن همه امکانات و عناصر داستانی به زیبایی تصویر میکند. در مسیر رسیدن به خودآگاهی، خالد همانطور که دستورات حزبی از «بالا» میرسد، در کار پاکسازی راه ذهن است. در این شرایط منطقا جای تردید فردی یا توجه به تعارضات درون- طبقاتی وجود ندارد. به نظر من، خالد که انسانی کنجکاو و حقیقتجوست پس از آزادی از زندان و رفتن به سربازی، در سفر آگاهی خود، تازه تردیدها و تضادها سر او هوار خواهند شدند. به نظر من کاملا واقعی است که یک فرد، ابتدا به موقعیت طبقاتی خودش آگاه شود و سپس ایمانش را نسبت به آن مستحکمتر کند یا در آن چندوچون کند. این واقعیتی است که احمد محمود بهدرستی در همسایهها «بازتولیدش» کرده است.
اما نکته آخر: آنچه در «همسایهها» جایش خالی است، نشاندادن نفت در حکم شیوه تولید حاکم و تفاوتهای کارگر صنعتی و کارگر غیرصنعتی و تعارضات آنها و تصویر جزئیاتی از حیات روزمره مردم است، یعنی چه کالاهایی با چه برچسب تجاری استفاده میکردند، توصیف جزئیتری از پیادهروها و خیابانها و مغازهها که پس از دههها، تصویر زندهتری از آن دیار در ذهن خواننده بیدار کند.