.
نام نویسنده: گیسو فغفوری

گاهی جنگ برسرت آوار می‌شود، بدون این که بدانی یا برایش آماده باشی . ناگهان وضعیت تغییر می‌کند، کسی که با او دوست بودی، غریبه می‌شود و آن چیزی که به راحتی در اختیارت بوده ، حالا از تو دور است و غیر قابل دسترس.

احمد محمود دوسال پس از اشغال شهرهای جنوبی ایران توسط ارتش عراق، درباره اهواز در سه ماه اول جنگ نوشته است. پسر ارشد یک خانواده اهوازی در یکی از محله‌‌های این شهر راوی این اشغال و تغییر رفتار مردم و واکنش آنها دربرابر جنگ می‌شود. ‌

نویسنده که به نوشتن آثار اجتماعی واقع گرایانه شناخته می‌شود، آن چنان دقیق و با جزییات شخصیت‌ها را خلق و فضای شهر و روابط را توصیف می‌کند که انگار ما درون این اتفاقات هستیم. او با کلمات ساده، جملاتی که قرار نیست متفرعن به نظر برسند، ما را تحت تاثیر قرار می‌دهد. مخاطب با چشمان این پسر ، همه چیز را می‌بیند و با وقوع جنگ ناخواسته آشنا می‌شود. احساسات مختلف، خشم و امید، ترس و تنهایی را تجربه می‌کنیم .


زمین سوخته از جمله بهترین رمان‌هایی ایرانی است که به جنگ می‌پردازد .. این رمان از منظر راوی درونی و راوی قهرمان روایت می‌شود. کتاب به برادر نویسنده، «محمد» تقدیم شده است و احمد محمود در جایی گفته است که می‌دانسته این اثرش به زودی مورد توجه قرار نخواهد گرفت. او تنها دوسال پس از آغاز جنگ این اثر را نوشته است.

بخش‌هایی از کتاب زمین سوخته

*ئی جنگ، ئی جنگ لعنتی مثه یه جانور خونخوار داره جوان‌ها رو میخوره – بار سنگینش رو دوش آدمای یه لا قباس – حرف مفت می زنی برادر. جنگ جنگ امپریالیستیه – ضد امپریالیستیه. ما داریم با آمریکا می جنگیم! – با آمریکا می جنگیم اما ئی جوانهای عراقی هستن که جسداشون تو بیابان‌ها خوراک جانورا میشه – دلت برای عراق میسوزه؟ – دلم برای همه اونایی می‌سوزه که ناخواسته طعمه جنگ شدن.

فرق نمی‌کنه… ما می‌تونیم کنار همدیگر زندگی کنیم. همدیگر را دوست داشته باشیم. اما حالا؟ زندگی داغون شده… تکه پاره شده… هر خانواده خوزستانی سه چهار تکه شده تو سه چار تا شهر… تو سه چار تا اردوگاه… پدر اونجا، پسر تو جبهه، دختر تو بیمارستان، مادر تو اردوگاه… تف!


*-ها سلمان… چرا برگشتی؟
سلمان خسته است. حال حرف زدن ندارد. پیرتر به‌نظر می‌رسد. موی سفیدش بیشتر شده است. استخوان گونه‌هایش بیرون زده است.

-چرا برنگردم؟… تو می‌دونی تو اردوگاه زندگی کردن یعنی چی؟… مثل غربتی!… مثل کولی هر روز یه جا، هرهفته یه جا. از ئی شهر به اون شهر. تا آدم بخواد جا بیفته و با محل آشنا بشه مثل اجل معلق بالا سر آدم سبز میشن که یالا باید جمع کنین برین جیرفت، برین کرمان، زنجان، مشهد، تبریز… آدم از جان خودش سیر میشه! آدم ذله میشه!

عبد چنیبه برگشته است.
-ها عبد! چرا برگشتی؟
-اومدم همینجا بمیرم. اومدم خاک اینجا را بوس کنم و بمیرم.


-ولی عبد اینجا…
-سگش شرف داره!
-نمی‌فهمم عبد، آخر چرا؟ … چطور ترکش خمپاره شرف داره به …


-باید بری تا بفهمی. جنگ‌زده مثل مهمون، سه روز اول محترمه. بعد مثل مرده یواش یواش بو می‌گیره و میشه سربار جامعه!… روزای اول مثلا تو یه مدرسه جاش میدن. غذاش میدن. از مسجد مقرری ماهانه بهش میدن. بعد از چن روزی که گذشت اول غذا قطع میشه. بعد تلفن مدرسه را قطع می‌کنن. بعد برق. بعد مقرری و اگر یه کم بی‌زبان باشی آبش را هم می‌برن. تا حرف بزنی می‌شی مفت‌خور و سربار جامعه. یه ریزه بیشتر حرف بزنی می‌شی بادکنک!

-بادکنک؟!… بادکنک دیگه چیه عبد؟
-هیچی!… می‌گن جنگ‌زده‌ها شهر و متورم کردن! ورمش کردن! بادش کردن! آر دست اگر بگی بابا ما هم آدمیم، روزی برای خودمان کاری داشتیم، حرمتی داشتیم، جا و مکانی داشتیم… زبانم لال، می‌شی ضدانقلاب!… من قربان همی گلوله توپ میرم. قربان همی خمسه خمسه… بهتر از اینه که بشم ضدانقلاب!