.
نام نویسنده: بهزاد نوری

مدار صفر درجه در سال ۱۳۷۲ به چاپ رسید. داستان در سال های ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۷ در شهر اهواز اتفاق می‌افتد. شخصیت اصلی این کتاب باران نام دارد.

خلاصه کتاب مدار صفر درجه
مدار صفر درجه از زاویه دیدی واقعی و بومی آغاز می شود. در یک نیمروز شرجی، در رود کارون، دو کوسه با هم حرکت می کنند و باله‌های گُرده‌شان به موازت هم – همچون تیغی برنده، آب کارون را می شکافد. بابان را که در گرما تن به آب سپرده، شکار می کنند. باریکه خون کمرنگ شد – کم رنگ تر و دیگر نبود.

این صحنه آغازین رمان، نخستین ضربه‌اش را بر دانستگی خواننده فرود می آورد و او را به دنبال خط سیر داستان می کشد. بابان. پسر دوم نوروز، نان‌آور خانواده، طعمه کوسه‌ها می شود. نوروز، سال‌ها پیش، در هنگامة اوج‌گیری جنبش ملی، در تظاهرات خیابانی کشته شده است. پسر اول خانواده ، برزو، ناخلف و همیشه مزاحم مادر و خواهر و برادر است. اکنون خاور، مادر خانواده، باید زندگانی فرزندان را سرآوری کند؛ خانواده‌ای آسیب دیده از لایه‌های فرودست جامعه که در حوزه تأمین معاش، در بند تنازع و آسيب اجتماعی افتاده است. بی بی سلطنت، مادر نوروز، پیرزنی است آشفته حال و تجسم گذشته و شوربختی و با کردار خود، گذشته دردناک و مرگ غم‌انگیز نوروز را همیشه فرا می خواند. خانواده، دختری به نام بلقیس دارد که با نوذر اسفندیاری ازدواج کرده است. این اشخاص، و باران، پسر کوچک خانواده، در خانه‌ای واحد به سر می برند. بلقيس و نوذر سال‌هاست در حسرت داشتن فرزند می سوزند، تا اینکه باقیس پس از پانزده سال باردار می شود.

نقدی بر مدار صفر درجه
در رمان «مدار صفر درجه» تولد و رشد جسمی و فکری شخصیت اصلی رمان، با تولد و رشد تفکر و مبارزه سیاسی در ایران، از مرداد ۱۳۳۲ تا بهمن ۱۳۵۷، در دو لایه همراه و همزمان پیش می رود تا یکی آیینه دیگری شود. این خصوصیت از آنجا ناشی می شود که در این رمان بسیاری از شخصیت ها و حوادث در عین واقعی بودن، معنایی مجازی و کنایی نیز دارند و این هر دو وجه به شکلی دقیق درهم تنیده شده اند.

بدین ترتیب خانه قدیمی و فقرزده ای که «باران» در آن به دنیا می آید با اعضای پیوسته و ناهمگون خانواده ای که در آن زندگی می کنند و حوادثی که بر آنها می گذرد، در عین حال که خود جزیی از شهر، استان و کشوری است که در آن واقع است، نمادی است نه چندان پنهان از كل جامعه ای که به آن تعلق دارد. وضعیت نابسامان خانه، از شکست مبارزه ای که پدر در آن شرکت داشته و از عواقب ناهنجاری که به خاطر آن تحمل کرده است و بالاخره از مرگ او خبر می دهد و باران کوچک ترین فرزند خانواده، با نجابت و سلامت نفس و اتکاء به کار و زحمت خود، مظهر رگه اصيل مبارزه نسل پیشین است که پس از آن شکست به شیوه ای متفاوت، یکبار دیگر از سر گرفته شده است.

در حقیقت، باران با دلبستگی اش به خانه و احساس مسؤولیت و حمایتش از مادر و خواهر و با تفاوت آشکار شیوه زندگی اش با برادر و پسرعموها (قشر فاسد و مبتذل و سودجو) و با تلاشش برای یافتن راهی متفاوت از آنچه «نوذر» پیش پای او می گذارد، اصالت مبارزه ای را که با آن همراه است، به اثبات می رساند. همچنانکه وقتی فرصت طلبان و گوشه نشینان هرکدام در پی بهره برداری از اوضاع و احوال جديدند و خوش باوریهای نوذر _ که با شخصیت متزلزل و ساده دلی هایش مظهر اکثریت مردم است_ بوش لمبوی گوشت خوار را به جان ماهی های قرمز حوض خانه انداخته و ترس و دستپاچگی هایش جان خود او و کودکی را که سال ها چشم انتظارش بوده، به هدر داده، این باران است که همراه با «مائده» نوزادی را که از میان آتش و خون گذرانده اند، به خانه می آورند تا جانشین جنینی شود که چند روز پیش از آن، مرده به دنیا آمده است و قرار است ادامه دهنده همان رگه اصيل مبارزه باشد، چرا که در خانه قدیمی همیشه باید از نو شروع کرد. این جاست که مفهوم عنوان کتاب بر خواننده آشکار می شود.

رمان با زاویه دید بیرونی به شیوه دانای کل روایت می شود.

قسمتی از کتاب مدار صفر درجه 
به آهنگ خواند: «به به از این سیرابی – مخلص بلقيس خودم / چاکرتون کُره بز – در شکم این زنم.» و زد زیر خنده. بلقیس گفت – «خدایا توبه!»

نوذر گفت:

خوب شعر گفتم؟

بلقیس گفت: حیا کن نوذر!

سی چه حیا کنم؟

و کشید جلو و خم شد – «شکمت بیار پیش، می خوام رجز خوانی سهراب گوش کنم!» بلقیس موی انبوه سر نوذر را چنگ زد و پس راندش – «ئی کارا خوبیت نداره نوذر – پنجاه سال‌اَ عمرت رفته مثل بچه‌هایی هنوز.» نوذر قد راست کرد – «بیخود پیرم نکن، چل و سه سال – تازه چند ماه هم مانده.»

بلقیس گفت:

جان به جانت کنن، همینی که هستی؟

نوذر لیوان را برداشت. با کف دست زد رو سینه – «سالارِ کُل!» و ته لیوان را به حلق ریخت و سبیل را پاک کرد.