.
نام نویسنده: شاهرخ امینی

شاید اغراق نباشد اگر احمد محمود را تنها نویسنده ایرانی بدانیم که سیر پختگی و مهارت و تکامل همسو با زمانه را در مراحل نویسندگی‌اش به وضوح می‌شود دید. این ویژگی از آن رو پیدا و برجسته است که چه بسیار نویسندگان در ابتدای فعالیتشان، در میانه راه و یا حتی در اواخر دوره‌ی فعالیت ادبی با خلق یک یا دو اثر ادبی درخشان خود‌ی می‌نمایند و دیگر تمام. لیکن تحول و ترقی مداومی که همراه تاریخ نوشتاری هر نویسنده بوده و دوشادوش او در حرکت منطقی خود قرار گرفته معلول دو دلیل است. ۱ـ اراده و خواست خود نویسنده ۲ـ مهارت و تجربه‌ای که از ذهن وقاد وی پیرامون زیبا‌شناسی برمی‌خیزد، که این دو در وجود احمد محمود به تمامی قابل تشخیص است.

ناگفته پیداست که صرف پرداختن به «چگونه نوشتن» یک نویسنده شاید حق مطلب را به تمامی نتواند ادا کند چرا که «چه نوشتن» است که می‌بایست بستر مناسب را برای سبک و طرز نویسندگی آماده کند. مضمون و محتوای اثر اگر چنانچه پای نویسنده‌ی خبره و کار آزموده در میان باشد، معین می‌کند قالب و ظاهر کار را. اما هنر چیزی نیست که بتوان برای آن فرمول تراشید. با آنکه بحث رابطه‌ی شکل و محتوا بحثی قدیمی و کاملاً پذیرفتنی است، لیکن به دور از هر گونه انتزاعی دگم باید به کار هر هنرمندی به مداقه و داوری پرداخت.

محمود از نویسندگان نسل دوم به حساب می‌آید که پس ازسپری شدن بیش از دو دهه دوره تنک و خلوت رمان جدی در فضای ادبیات، رمان قابل تامل و تعمقی را به نام همسایه‌ها در اوایل دهه پنجاه روانه بازار می‌کند. وی که پیش از این پنج شش مجموعه داستان را در اهواز و تهران به چاپ رسانده بود در بین نویسندگان و جامعه کتاب‌خوان به خوبی شناخته شده بود.

اما این شناخت از محدوده‌ای که او را نویسنده‌ای رئالیست که از بطن جامعه و افراد دایم در کار و تلاش شخصیت‌هایش را می‌سازد، از رنج‌های همیشگی آنان می‌نویسد و ازبومی بودن فضاهایش، فراتر نمی‌رود، و نباید هم برود. چرا که کلیت داستان‌های کوتاه پیش از همسایه‌ها اغلب به دلیل نوع پرداخت آن‌ها ما را با نویسنده‌ای آشنا می‌سازد که هر چند مسلط به ساختار و شیوه بیان داستانی و چیدمان عناصر درست آن است ولی در دو سه مجموعه داستان اول (مول، دریا آرام است و بیهودگی) به قول حسن عابدینی در صد سال داستان‌نویسی، گرته‌برداری‌هایی از آثار متقدم ایران می‌کند و احتمالاً برای هم‌رنگی با شرایط آن سال‌ها (نیمه‌ی سی تا نیمه‌ی چهل) سایه‌ی مرگ و نومیدی فضای اغلب داستانهایش را می‌پوشاند و آدم‌ها نیز متاثر از این اتمسفر در مقابل خود جز یاس و حرمان نقطه امیدی و فردای روشنی نمی‌بینند.

اما در «پسرک بومی و غریبه‌ها» با این فضا فاصله گرفته وبه تدریج داستان‌ها رنگ و بوی کارگری جنوب ایران و درگیری‌ها و مسائل مربوطه را به خود می‌گیرد. خطه جنوبی مملکت ما با وجود نفت و صنایع و پالایشگاه‌ها و مراکز پخش آن و به دنبال آن حضور پررنگ و فعال آمریکاییان و اروپاییان همواره فضایی متفاوت با سایر نقاط ایران دارا بود. این حضور طولانی‌مدت خارجیان نیازمند کتب و نشریات انگلیسی‌زبان و سینماهایی با آخرین فیلم‌های هالیوود‌ـ‌باشگاه‌ها و کلوپ‌های مربوط به افسران و شرکت نفتی‌ها و حتی تلویزیونی با برنامه‌های اختصاصی و کنسرت‌ها و گروه‌های هنری بود که برای اجرا عموما به خوزستان سفر می‌کردند. همه و همه تاثیر بی چون و چرای خود را بر فرهنگ مردم جنوب ایران می‌گذاشت و از آنجا که ادبیات و به ویژه نوع داستانی آن بیشتر از هر پدیده دیگری با مسائل و عناصر اجتماعی ارتباط و معنی می‌یابد، پس دور از انتظار نبود اگر آثار هنری برآمده از آن فضا رنگ و بوی خاص خود را بنمایاند و داستان‌نویسانی برخاسته از آن فضا از جمله احمد محمود، با دستمایه قرار دادن مصائب و رنج‌های توده مردم و خانواده‌های کارگری و گرفت و گیرهای خاص خود از سویی و مدرنیته‌ای که ظاهر و حاضر در گوشه گوشه شهرهای آن وادی با شدت و ضعف رخ می‌نمود از سویی دیگر، مهر و نشان خود را بر این آثار می‌زند. در این بین و در شرایط غیبت چندین ساله‌ای که رمان‌نویسی جدی در ایران دچارش شده بود (غیر از چندتایی که جمع آن از انگشتان دست هم کمتر بود همچون سووشون، اوسنه بابا سبحان و… ) احمد محمود رمان «همسایه‌ها»را چاپ می‌کند. رمانی که به خاطر شخصیت اصلی‌اش خالد و حوادث و گرایشاتی که وی را به سمت جریانات سیاسی سوق می‌دهد، بعد از چند سال ممنوعیت و خمیر شدن توسط ساواک چاپ شد و مورد استقبال کتاب‌خوانان روشنفکر و نیمه‌روشنفکر و حتا مردم علاقه‌مند قرار گرفت.

کشش داستانی، نثر روان با زبانی روایی و انتخاب زاویه‌دید اول شخص که به ارتباط عاطفی خواننده با اثر کمک بیشتری می‌کند از پارامترهای موثر در اقبال مردم از این رمان بود. همچنین احمد محمود در این رمان به شیوه مرسوم خود، با نگاهی رئالیستی به بیان داستان خود می‌پردازد و بی هیچ شکستگی زمانی و مکانی آن را در خطی مستقیم به پیش می‌برد. بدین معنا که در همسایه‌ها، با رمانی شخصیت‌محور مواجه می‌شویم که در نقطه مرکزی حوادث و جریانات قرار می‌گیرد و روند تحولات رو به رشد «خالد» مابین نوجوانی و جوانی در پس‌زمینه هیجانات و اتفاقات جامعه هم‌سو می‌شود و حتا ضرباهنگ زبان راوی نیز دستخوش و متاثر از همین دگرگونی‌های درونی شخصیت اول داستان می‌شود.

پس از نوشتن همسایه‌ها باید زمانی بیش از ده سال بگذرد (تاریخ انتشار همسایه‌ها چند سالی پس از نوشتن آن انجام می‌گیرد) تا در سال‌های شصت و شصت و یک و دو رمان زمین سوخته و داستان یک شهر از محمود وارد بازار کتاب شود. سال‌هایی که تب کتاب و کتاب‌خوانی در جامعه به شدت بالا بود و هر یک به سرعت به چاپ‌های بعدی رسیدند.

داستان «زمین سوخته» به حوادث و تلخی‌های جنگ ایران و عراق می‌پردازد؛ جنگی که با انتشار کتاب تقریباً یک سال از وقوع آن می‌گذشت و هنوز تنور آن گرم بود و این دستاویزی شد برای عده‌ای از منتقدان که از زمان «همسایه‌ها» با نویسنده آن زاویه داشتند.

حال شتاب ‌زدگی در نوشتن از حادثه‌ای مهم مانند جنگ را برنمی‌تابیدند، چرا که می‌بایست مشمول گذشت زمان شود تا عیب و هنر آن و عوامل و علل موجد آن و کلیت سرنوشتش برای جامعه تا حد ممکن روشن شود. این نگاه البته در جای خود درست و منطقی است لیکن از آنجا که داستان بر اساس تاثیرات حوادث آن بر شخصیت‌ها پی‌ریزی شده و می‌توان گفت که لایه‌های پنهان جنگ به لحاظ عاطفی و انسانی نقش اول را بازی می‌کند و فجایع مخرب آن پیش و بیش از آنچه که به چشم می‌آید و ظاهری است، درون انسان را در چنبره مصایب خود درهم می‌فشرد، می‌توانست در آن زمان هم نوشته و منتشر شود؛ که شد. این اثر، اکنون و آینده هم برای خوانندگان جدید جذابیت خاص خود را به همراه خواهد داشت و گرچه موضوع و زمان آن به جنگ مربوط است اما تاریخ مصرفی برای آن نمی‌توان متصور بود. در این رمان هم نویسنده، همچون همسایه‌ها، بیان رئالیستی را در قالب زمانی تقریباً متوالی ارائه می‌کند و خلق به ظاهر شتاب‌زده اثر از ساختار محکم و زبانی روان و بی‌نقص برخوردار است. اما در «داستان یک شهر» موضوع داستان به سال‌های گذشته برمی‌گردد. چرا که در واقع ادامه زندگی «خالد» قهرمان همسایه‌ها محسوب می‌شود. این داستان از دو بخش متفاوت تشکیل شده است اما قدرت نویسندگی محمود در پیوند دوگانگی قصه آن‌چنان است که آسیبی به ترکیب کلی آن نمی‌زند.

روستا (بندر) گناوه در دهه سی با چند خانه گلی و چند کپر در کنار دریا و یک پادگان کوچک تنها لوکیشن‌های بخش تبعیدگاهی داستان است اما همین فضای کوچک از خامه‌ی نویسنده‌ای چون احمد محمود باید به نمایش درآید تا خواننده آنچنان حس وابستگی به آنجا و آدم‌های آنجا و هوای دم کرده و شرجی‌اش و ماجراهای همان افراد ساده پیدا کند که تا مدت‌ها پس از اتمام کتاب کماکان دلش در هوای آن مکان‌ها بماند.

آونر زیس در کتاب «پایه‌های هنرشناسی علمی» خود می‌گوید: «یک کل ارگانیک در بر گیرنده اندیشه، مضمون و ارزش‌گذاری که در یکدیگر ذوب شده باشند، محتوای یک اثر هنری را می‌سازند.» پیوند عناصر فوق در درونمایه آثار محمود به بهترین حالت خود را به عرصه می‌رساند و در تکنیک ارایه آن نیز رئالیسم احمد محمود تنه به «رمان نو» می زند. در واقع جسارت او در بیان داستان‌ها، به ویژه چند کتاب آخر او مثل مجموعه داستان «دیدار»- رمان «مدار صفر درجه» و «درخت انجیر معابد»، که از زبان و بافتی کاملاً نو برخوردارند، چشمگیراست. در رمان مدار صفر درجه که پیش از درخت انجیر معابد نوشته شده، سایه به سایه خط اصلی داستان، لایه‌ای پنهان‌تر به شکل نمادین به پیش می‌رود. در این رمان هم مانند همسایه‌ها، خط سیر زمانی داستان، خطی بی‌اعوجاج است اما نحوه بازگویی داستان و بیان چند لایگی آن در تمایز آشکار با همسایه‌ها قرار می‌گیرد.

در مدار صفر درجه تعدد شخصیت‌های موثر داستان که هریک معرف لایه‌ای از طبقات پایین و متوسط جامعه هستند، هم گام با تغییرات محسوس در بافت قدیم شهر و تاثیرات این تغییرات ب رروی پرسوناژها از تک‌محوری‌شدن شخصیت اصلی ـ‌باران‌ـ برخلاف خالد در همسایه‌ها جلوگیری می‌کند. در این رمان هم شهر اهواز به عنوان نمادی از کل جامعه، تب و تاب‌های پنهان و آشکار اجتماعی را از چند سال قبل تا زمان وقوع انقلاب گاه‌به‌گاه به نمایش می‌گذارد.

خلق شخصیت‌های فراوان و متفاوت از رفتگر محل گرفته تا بزاز و کتاب‌فروش و کارمند دولت و نیز تیپ‌های انقلابی پنهان‌مانده‌تر، همگی به قدری جان‌دار و زنده ترسیم شده‌اند، که بعید است هر خواننده‌ای با آن‌ها احساس پیوند نکرده و با آلام و شادی‌هایشان همزادپنداری نکند. موفقیت نویسنده در خلق این شخصیت‌ها به دلیل معرفی آنان نه توسط توصیف که در جریان کار و عمل و در دیالوگ‌های آنان قرار می‌گیرد. به گفته آلکس تولستوی در «رسالت زبان و ادبیات» هرگز نباید ده صفحه برای تصویر قهرمان، بیان سن وسال، وضع ظاهر و نحوه رفتار، و اینکه چگونه آدمی است اختصاص داد… این روش درست نیست… تصویر قهرمان باید در جریان عمل، تلاش، مبارزه و رفتار وی نمودار شود.»

 

رمان «درخت انجیر معابد» که آخرین رمان منتشرشده محمود به حساب می‌آید از نظر فرم و محتوی در پله بالاتری از همه کارهای پیشین او قرار می‌گیرد. در درخت انجیر معابد ما دیگر با «رمان نو» سر و کار داریم اما روح مدرن حاکم بر رمان به معنی فاص‌ه گیری از واقعیت‌گرایی مورد علاقه و نظر نویسنده نیست. درون‌مایه رمان که مبتنی بر نقش خرافات و ترویج رمالی و جادوگری از جانب کس یا کسانی که از هر سو سرخورده و وامانده‌اند شکل می‌گیرد. فرامرز آذرپاد جوانی است که بر خلاف «خالد» و «باران» از خانواده‌ای اشرافی است که باز بر خلاف باران و خالد به جای پیوستن به جریانات انقلابی، پس از مرگ پدر و خودکشی خواهر و جدا شدن مادر با عمه پیرش، شاهد فروپاشی خانه و خانواده خود می‌شود. اما فرامرز به دلیل هوش و ذکاوت فردی چند سالی در قالب پزشک و سپس مرشدی غیب‌گو هوادارانی پیدا می‌کند تا بین تحمیق مردم از سوی خود و زمینه پذیرندگی خرافات از سوی آنان جنبشی اجتماعی را رهبری کند که این جنبش خود ماهیتی پوچ با شعارهای بی معنی و رفتاری خشونت‌آمیز را نمایندگی می‌کند. در این رمان که اوج و حضیض اشرافیت جامعه ایران طی حدود سه دهه دیده می‌شود، زمان دستخوش تغییراتی است که از لابه لای دفتر خاطرات خواهر فرامرز و رویاهای عمه تاج الملوک، به گذشته می‌رود و برمی‌گردد. در این اثر در بخش‌های پایانی کتاب برای تاثیر و نقش مخرب اوهام بر فکر و ذهن مردم، نویسنده دست به آفرینش فضایی سوررئال می‌زند تا ریشه درخت انجیر سراسر یک شهرک را بپیماید و تمام ادارات، مدارس و مراکز دینی و فرهنگی را به تعطیلی بکشاند. نثر موجز و زدودن حروف و کلمات اضافه در جملات و نیز استفاده از شگردهایی زیرکانه با زبان جهت ارائه لهجه جنوبی، بی آنکه کمترین دست‌اندازی برای خواننده غیربومی ایجاد کند، در این رمان به چشم می‌آید. «تاج الملوک، چه چه بلبل می‌شنود» با حذف «را» مفعولی بعد از بلبل. یا «می ایستد میان‌جای سالن و نگاه دورتادور می‌کند.» با حذف «به» بعد از نگاه. «افسانه ایستاده است چپ فرماندار». «پای پله ماند کوتاهی می‌زند» و یا دیالوگ‌هایی با لهجه بومی:

-ها ممّد – پول می‌خوام سی بچه کفش بخرم» یا «خو بِ درد آدم می‌خوره، زن… رفاقت با‌ی آجان هم غنیمتِ ئی که بِ ناسلامتی سرهنگِ» همانطور که از نمونه‌ها پیداست محمود علاوه بر زبان، رسم‌الخط ویژه خود را هم به دست آورده بود. این حرف درستی است که نه برای رئالیسم در ادبیات و نه برای رمان و داستان نو نمی‌توان چارچوب مشخصی را تئوریزه و فرمول‌بندی کرد و برای هر جریان صفت خوب یا بد به کار برد. ادبیات مانند هر پدیده دیگری الزاماً باید به سمت نو شدن حرکت کند اما نه لزوماً با طرد سایر نحله‌ها. احمد محمود به تصور خیلی‌ها جزء معدود نویسندگانی بود که جهت حرکتی‌اش همواره به سمت نو شدن بود، اما هیچ‌گاه مقهور جریانات مد روز نشد. کما اینکه در همان سال‌های دهه چهل و پنجاه با آنکه درون مایه اغلب آثارش مردم فرودست جامعه و نیز گرایش شخصیت‌هایش به سمت انقلابی‌گری و روشن‌فکری سیاسی بود، اما نه نویسنده‌ای صرفاً سیاسی شد و نه جمله‌ای شعاری می‌توان درنوشته‌هایش یافت. به گمان من زندگی اگر کمی بیشتر به او وفادار می‌ماند، و رمانی مدرن‌تر از درخت انجیر معابد می‌نوشت، بازهم نقش ایدئولوژی مردم‌گرایانه‌اش را در قاموسی هنرمندانه شاهد می‌بودیم.