احمد محمود، که نام حقیقیاش احمد اعطا است، در چهارم دی ماه ۱۳۱۰ در اهواز دیده به جهان میگشاید. دوران کودکی، نوجوانی و جوانی را در خوزستان میگذراند، در جنوب، در محیطی آکنده از آفتاب، رایحه دریا و نخلستانهای انبوه. احمد محمود به دلایلی دوره دبیرستان را تمام نمیکند، به سیاست روی میآورد و به زندان میافتد. در بیست و دو سالگی، شش ماهی را در زندان میگذراند و بعد آزاد میشود و سپس بار دیگر به زندان میافتد و پس از مدتی به بندر لنگه تبعید میشود. محمود در مدت دو ماه زندان، نزدیک به صد جلد کتاب میخواند. این کتابها را بیشتر نیمه شبها تا صبح مطالعه میکند و به دنبال همین مطالعه است که شوق نوشتن در او زنده میشود و هنگامی که از زندان بازمیگردد، تمام ذهنش را به خود مشغول میدارد.
محمود نخستین داستانش، «صبح میشه»، را در ۱۳۳۴ در مجله امید ایران به چاپ میرساند. پس از آن سه مجموعه داستان مول (۱۳۳۸)، دریا هنوز آرام است (۱۳۳۹) و بیهودگی (۱۳۴۱) را انتشار میدهد. این داستانها که به یأس و دلمردگی نهفته در آدمها اشاره دارد و گزارش گونهاند، ظاهراً از تجربههای نویسنده برنیامدهاند، بهتر گفته شود، نویسنده آنها را تجربه نکرده است، بلکه بیشتر تحت تاثیر آثار صادق هدایت و صادق چوبک نوشته شدهاند.
محمود سپس در ۱۳۴۷ باچاپ مجموعه داستان زائری زیر باران، صدای خود را پیدا میکند. آدمهای آثار او را بیشتر خیل بیکاران، تهیدستان و آدمهای آوارهای تشکیل میدهد که جز دربه دری، سیه روزی و محرومیت، نصیبی از جامعه ندارند. در داستان زیر باران، مراد را در صف اهدای خون میبینیم که آمده است تا در ازای هفده تومان، چند سی سی از خون خود را بفروشد. دیگران نیز، که در کنار او در صف انتظار میکشند، حال و روزی بهتر از او ندارند. مراد سپس هفده تومان را در بازی قمار از دست میدهد. او حالا کنار جوی خیابان و پشت به دیوار نشسته و سراسر زندگیاش را که جز ناکامیهای پیاپی نیست، در چند برش کوتاه از نظر میگذراند. در پایان داستان، ما مراد را میبینیم که زیر باران، باد، تاریکی و تنهایی رفته رفته او را احاطه میکند و نبضش لحظه به لحظه به کندی میگراید.
در «شهر کوچک ما»، داستان دیگر محمود، که در مجموعه پسرک بومی آمده است، داستان از زبان کودکی نقل میشود و ما از چشمان اوست که شاهد قطع درختان تنومند نخل و ویران شدن خانههاییم. در واقع از چشم حساس او است که ما شهر را میبینیم که ذره ذره بلعیده میشود. اوج داستان زمانی است که پسرک راوی سرانجام کبوترخانه خود را ویران میبیند و شاهد پرکشیدن زیباترین کبوتری است که داشته.
پرکشیده بود تا بالای خانه ما که زنجیرهای پهن بولدوزور میکوبیدش.
احمد محمود با نوشتن داستان «شهر کوچک ما» در به دری و بیپناهی آدمهای پیرامون خود را با جذابیتی کمنظیر تصویر میکند.
ته کوچه را نگاه کردم. پدرم را ندیدم. او رفته بود و من مانده بودم با بار سنگینی که بایستی به دوش میکشیدم.
داستانهای سه مجموعه زائری زیر باران، غریبهها و پسرک بومی در واقع پیشدرآمدی است بر رمان بزرگ احمد محمود، یعنی همسایهها. خالد، در داستان همسایهها، در فصل نخست، کودکی است که در یک خانه همسایهنشین زندگی میکند. در این خانه خانوادههای گوناگون، در اتاقهای گرداگرد حیاط، که در وسط آن حوضی نیز به چشم میخورد، چیزی به اسم زندگی را پشت سر میگذرانند. زندگی آدمهای خانه به نوعی به هم گره خورده است. روزی گناهی از خالد سر میزند و پایش به کلانتری باز میشود. در آنجا به تصادف با گروهی مبارز آشنا میشود. پس از مدتی پدرش ناچار عازم کویت میگردد تا در آنجا به کار مشغول شود و حالا خالد، که حالا چهار کلاس بیشتر درس نخوانده، نانآور خانواده میشود و در قهوهخانه امان آقا، یکی از همسایههای خانه، به کار میپردازد. او اکنون پانزده ساله است و با همین سن و سال کم، پایش به فضای مبارزه و دنیای پنهانی آدمهایی باز میشود که در اندیشه تغییر وضع موجودند. دنیای خالد با حضور در قهوهخانه و آشنایی با شفق و آدمهای مبارز دیگر، بزرگتر میشود. رفته رفته به مسائل سیاسی دل میبندد، روزنامه میخواند، کتاب مطالعه میکند و در مییابد که تنها راه بهبود شرایط زندگی آدمهای پیرامونش، مبارزات پنهان است. او در این راه تاوان هم میپردازد. بازداشت میشود و به زندان میافتد. محمود در اینجا با برشهای کوتاه و استادانه، زندگی او در زندان و کابوسهایش را نشان میدهد و رنجهای هول آور فضای زندان را عریان میکند. تا این که سرانجام روزی میشنود:
زودتر اساسیهتو جمع کن … حکم آزادیت اومده.
دوران محکومیت حالا به آخر رسیده. در پایان رمان او را میبینیم که از در زندان بیرون میرود. هنگام خروج از زندان، کسی صدایش میزند. سر بر میگرداند. دوستش را میبیند که به دستهایش دستبند زدهاند. دو پاسبان او را میآورند، اما فرصت نمیکند با او حرف بزند.
میرود تو شکم در بزرگ زندان و در پشت سرش بسته میشود.
همسایهها به حق یکی از چند رمان بزرگ ادبیات معاصر ایران به شمار میرود. دو رمان دیگر محمود، یعنی داستان یک شهر (۱۳۶۰) و زمین سوخته (۱۳۶۱)، که همراه با همسایهها، رمانهای سه گانه را تشکیل میدهند، هیچگاه به پای رمان همسایهها نمیرسند. به جرأت میتوان گفت که رمان همسایههای محمود در میان دیگر آثار او و نیز در میان آثار نویسندگان دیگر، کمنظیر است. این رمان که از غنای یگانه برخوردار است، درواقع نقطه اوج آثار محمود به شمار میرود. محمود هر چند رمانهای دیگری را نظیر درخت انجیر معابد و مدار صفر درجه به ادب فارسی ارائه داشته، اما دیگر هیچگاه نتوانست اثری همتراز همسایهها بیافریند.
نویسنده رمان همسایهها، که در آغاز دوران نویسندگی صرفا به برشهایی از زندگی پیرامون خود بسنده میکرد، رفته رفته به لایههای زیرین توجه نشان داد و با رئالیسم کاونده خود، راههای تازهای در داستاننویسی معاصر ایران گشود و با گامهای مطمئن در آنها به پیش تاخت و به غنای ادب معاصر ایران افزود.