.
نام نویسنده: ناهید نقشبندی

شهر کوچک ما یکی از داستان‌های موفق احمد محمود نویسنده‌ی اهل اهواز است که در مجموعه داستان غریبه‌ها و پسرک بومی به چاپ رسیده است. راوی این داستان کودکی است که مشاهدات خود را بیان می‌کند. انتخاب چنین راوی موجب شده که نویسنده بتواند فاصله خود را از شخصیت‌ها حفظ کند. افکار و احساسات کودک کمتر دخالت و نقشی در جریان داستان دارد. او تنها راوی اتفاقاتی است که آن‌ها را در داستان به تصویر می‌کشد.

داستان شهر کوچک ما، همچون بسیاری از داستان‌های کوتاه دیگر محمود، موضوع محور است. شخصیت‌ها تنها به اندازه‌ای که بتوانند موضوع و اتفاقات را پیش ببرند به تصویر کشیده می‌شوند. کمتر پیش می‌آید که در این داستان نویسنده به حالات درونی شخصیت‌های خود بپردازد. شخصیت‌ها تنها عواملی هستند برای نشان دادن و پیش بردن موضوع. محمود قصد ندارد تا با شناخت و باز کردن درونیات شخصیت به روانکاوی یک فرد بپردازد. بلکه بیشتر قصد دارد تا ما را با شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی دوران خود از طریق روایت زندگی‌های روزمره آشنا کند. او تصویر پرداز قهاری است و گویی از این استعداد خود آگاه بوده، زیرا که آگاهانه از این توانایی خود چه برای شخصیت پردازی و چه در ایجاد فضا بهره گرفته است. تصاویری که او در داستان‌های خود می‌آورد متعلق به سبک رئالیسم هستند. اتفاقات و فضا به گونه‌ای که هستند شرح داده می‌شوند. آنچه در میان تصاویر رئال محمود در شهر کوچک ما قابل تامل است نشانه‌وار بودن آن‌‌هاست. هنگام خوانش اولیه جملات و توصیفات به نظر همانند که هستند. دگل فولادی، خواندن کتاب انوار توسط پدر، نخل‌‌هایی که بریده می‌شوند، تمامی در واقعیتی ملموس روایت می‌شوند. اما این توصیفات رئال می‌توانند ما را به درک بهتر فضای ذهنی نویسنده و شناخت بیشتر جامعه‌ی او برسانند. زیرا که نویسنده از فضاهای موجود در جهت ایجاد فضای ذهنی استفاده کرده و این فضاها همسو با اتفاقات موجود در داستان هستند.

داستان شهر کوچک ما با تصویر افتادن نخل‌های بلند تو درهم و غبار گرفته‌ای که از بن جدا می‌شوند آغاز می‌شود. نویسنده از همان ابتدای متن ما را با فضایی رو به ویرانی مواجه می‌کند. نخل‌های غبار گرفته زمانی که با باقی اجزای متن مورد بررسی قرار می‌گیرند، می‌توانند مردم محلی که خسته و تسلیم از خانه و کاشانه خود بیرون می‌شوند را نشان دهد. مردمی که در پشت نخلستان ریشه دوانده‌‌اند و حالا دارند از ریشه‌هایشان جدایشان می‌‌کنند.

تسلیم بودن و بی قدرتی این مردم علاوه بر درختانی که در سکوت قطع می‌شوند در تمام متن داستان تشدید می‌شود. به عنوان مثال در همان خطوط اول از بزرگتر‌هایی حرف زده می‌شود که در زمان قطع درخت‌ها تنها در سایه چینه‌های گلی نشسته و در سکوت و حسرت نظاره‌گر تهی شدن نخلستان هستند. همچنین وضعیت تسلیم شدن نیز در رفتار شخصیت‌هایی چون پدر راوی، خواج توفیق و … هویدا است.

نویسنده تنها با نشان دادن چند عمل کوچک از شخصیت‌ها آن‌ها را به نقد می‌کشد. به عنوان مثال پدر راوی در موقعیت‌های مختلف در حال خواندن انوار یا اسرار قاسمی است و عکس‌العملی نسبت به جریان‌هایی که در اطرافشان رخ می‌دهد نشان نمی‌دهد. به نوعی نویسنده با تکرار این رفتار فرار از واقعیت و پناه بردن به مذهب و خرافات را به نقد کشیده است. دیگر شخصیتی که نویسنده با نشان دادن او در چند صحنه کوتاه شخصیت او را به نقد کشیده است خواج توفیق است. این شخصیت نمادی از تیپ مردهای بی‌غیرت است. مردی که در خانه می‌نشیند بساط بافور و تریاکش را به راه می‌اندازد و زن خود را به قاچاق و درآوردن پول در موقعیت‌های خطرناک وا می‌دارد.

شخصیت‌هایی که احمد محمود در داستان شهر کوچک ما آورده هرکدام نماینده یک تیپ شخصیتی از جامعه‌ی زمان اوست. جامعه‌ای که با بحران‌‌های اقتصادی و هجوم بیگانگان در سرزمین خود مواجه هستند. محمود با آوردن چنین تیپ‌هایی قصد دارد جامعه‌ی نا‌آگاه و از پیش تسلیم شده را برای آنچه که بر سرشان می‌آید سرکوفت زند. درست است که قدرت دشمنان زیاد است و کوچکترین مخالفت‌هایی همانطور که در داستان نشان داده شده به بدترین شکل سرکوب می‌شوند با این‌حال سکوت، ترس و بی‌غیرتی افراد جامعه برای نویسنده غیر قابل قبول است. نویسنده برای نشان دادن این خصوصیات از دیالوگ‌هایی که در خانه ناصردوانی صورت می‌گیرد بهره می‌برد. دیالوگ‌‌هایی که تنهایی، دور بودن و تک افتادگی مردم، یک صدا نبودن و ترس آن‌ها را نشان می‌دهد. مردمی که پشت همدیگر را نمی‌گیرند. مکالماتی که پراکنده و تک افتاده‌اند مانند نخل‌هایی که کمی پیش از شروع این مکالمات و در راهی که راوی با پدر خود به سمت خانه ناصردوانی می‌رود مشاهده می‌کند: "از قهوه خانه که رد شدیم، تاریکی بود و پارس سگ‌ها بود و نخل‌های تک افتاده بود که نور فانوس مرکبی رو تنه‌هاشان لیس می‌زد و سایه‌ی ماتشان می‌افتاد رو زمین و ما که می‌رفتیم، سایه‌ها، دور تنه‌ها می‌چرخید." نخل‌ها در ابتدای متن نیز توانسته بودند با مردم محلی رابطه برقرار کنند و به نوعی نشانگر آن‌‌ها باشند و در این تصویر نیز می‌توانند نمایانگر مردمی تنها و تک افتاده باشند که کورسوی امیدی در دلشان روشن می‌شود و بعد دوباره ترس و وحشت آن‌ها را در دل خود فرو می‌برد و دورشان حلقه می‌زند. به این ترتیب نویسنده پیش از شروع جلسه نتیجه آن را نمایان می‌کند.

یکی از نشانه‌هایی که محمود به طور مرتب به آن باز می‌گردد تصویر سایه دگل فولادی است. تصاویری که در داستان تکرار می‌شوند به علت ناتوانی نویسنده از ایجاد صحنه‌ها و تصویر‌های متفاوت و جدید نیست بلکه این تکرار خود مهر تاییدی است بر اینکه او به صورت آگاهانه این تصاویر نشانه‌وار را در متن استفاده کرده است. دگل فولادی اولین بار در همان صفحات اولیه داستان به تصویر کشیده می‌شود:

«سایه‌ی دگل فولادی بلندی که در متن آبی آسمان نشسته بود، رو چینه‌ی گلی خانه ما می‌شکست و می‌افتاد تو حیاط دنگال و تا لب گودال خانه که مخمل قصیلی علف‌های خودرو رنگش زده بود سر می‌خورد.»

دگل فولادی نمادی از قدرت بیگانه‌گان است. و حالا سایه این دگل تا توی حیاط خانه رسیده است. انگار که قدرت دشمن تا توی خانه‌های آن‌ها کشیده شده باشد و دست و پای آن‌ها را حتی در خصوصی‌ترین بخش زندگیشان که خانه است نیز بسته باشد.

دومین باری که با سایه دگل فولادی مواجه می‌شویم زمانی است که مفتش‌ها توی خانه به دنبال جنس‌های قاچاق آفاق می‌گردند. «سایه‌ی دگل فولادی می‌شکست رو چینه‌ی خانه‌ی ما و می‌افتاد تو حیاط و می‌راند تا لب گودال خانه که آن روز مخمل قصیلی علفهاش زیر لگد مفتشها پامال شده بود.» تفاوتی که در تصویر دوم وجود دارد له شدن علف‌های نو رس داخل حیاط خانه است. علف‌های نو رسی که به گونه ای نشانگر آزادی‌های پنهان و خوشی‌های کوچک اهل منزل است. مانند امرار معاش آفاق از طریق پارچه‌های قاچاق و خواندن اسرار قاسمی پدر که حالا دیگر کنارش گذاشته زیرا که خطر را بیخ گوش خود حس کرده‌اند؛ شاید حتی دیرتر از آنچه که باید. برای آخرین بار با تصویر دگل فولادی در سطور آخر داستان مواجه می‌شویم. زمانی که آفاق مرده و مردهای خانه دستگیر شده‌اند.

«سایه‌ی دگل میدانگاهی شکسته بود رو چینه‌ی خانه‌ی ما و بعد شکسته بود رو سر جمعیت و انتهاش افتاده بود رو علفهای خودروی گودال وسط خانه و صدای دستگاه مخلوط کننده بود که گاه اوج می‌گرفت و گاه فرو می‌افتاد.» در این تصویر سایه‌ی قدرت تماما رو سر مردم را گرفته است و نه تنها قدرت حرکت بلکه، امید رهایی و راه جویی را نیز از آن‌ها گرفته است. آفاق که نمونه‌ی یک زن شجاع و نترس بود به قاچاق پنهان در شرایط بحرانی می‌پرداخت، آفاق با موهای شبق مانند زیبا و براقش مرده و حالا این موها تنها چیزی است که از زیر عبای سیاهی که بر روی او انداخته‌اند بیرون افتاده. نویسنده با تصویر مرگ آفاق و سپس سایه دگل، تباهی، شکست و ویرانی را به نمایش می‌گذارد.

در نهایت نویسنده به زیبایی داستان را به پایان می‌رساند. تصویر پایانی کبوتر خانه‌ی راوی را به نمایش می‌گذارد که مثل حباب کف صابون رو تیغه‌ی صاف و براق بولدوزر از هم پاشیده می‌شود. در این تصویر کبوتر سفید سرگردان بر روی خرابه‌های خانه پرواز می‌کند و نمی‌داند که به کجا برود. با این تصویر سرگردانی و ویرانی به نهایت و اوج خود می‌رسد و نتیجه تمام سکوت‌ها، ترس‌ها و حتی مخالفت‌ها در نهایت به پوچی و سرگردانی و ویلانی می‌رسد.

"ته کوچه را نگاه کردم، پدرم را ندیدم. او رفته بود و من مانده بودم با بار سنگینی که بایستی به دوش می‌کشیدم."

محمود با آوردن این جمله در پایان داستان رنج و ظلمی که بر دوش نسل بعدی نیز سنگینی می‌‌کند را به نمایش می‌گذارد. انگار که این ظلم‌ها پایانی ندارند و از نسلی به نسل بعد ادامه می‌یابند.

در نهایت باید گفت احمد محمود با استفاده از عناصر طبیعی و فرهنگی جنوب توانسته مجموعه‌ای جدید از نشانه‌های مختص به خود را برای به تصویر کشیدن مسائلی چون صنعت نفت، هجوم شرکت‌های آمریکایی، آلودگی‌های زیست محیطی ناشی از استخراج نفت، فقر و بدبختی مردم فرو دست جنوبی و … را در داستان شهر کوچک ما پدید آورد. این تصاویر ساده و واقعی در حجمی اندک موجب درک بهتر موقعیت‌های بحرانی اجتماعی و سیاسی است که نویسنده آن‌ها را زندگی و درونی کرده است و در عین حال هر یک از این نشانه‌ها می‌توانند در درونی کردن احساسات این مردم به کمک خواننده بشتابند.