اثر تازه احمد محمود (داستان یک شهر) یک درس مشکل داستاننویسی است. راوی حکایت، افسر وظیفهای است که به خاطر کشف ارتباطهای سیاسیاش از درجه محروم و به بندر لنگه در حاشیه خلیج فارس تبعید شده است. آنجا، با پیوند عاطفی خاموشی، با سربازی اهل کرمان (علی) رفیق شده است. زندگی این دو یکنواخت و تکراری است. صبح در پادگان حاضری میدهند ، ظهر اغلب در خانه و زیرِ نسیمِ بادگیر، غذائی فراهم میآورند (مثلاً ماهی سرخ میکنند) بعد از ظهر در گرمای سخت و نور کور کننده به باغ غبار گرفته و بینوایی میروند و در اتاقی خنک دمی از افیون میگیرند، شب به پشته در حاشیه شهر میروند و به گونهای دیوانه آسا بادهگساری میکنند. گاه این گذران آخر شب به عشرتی دیگر (مثلاً خانه «شریفه») میانجامد.
در جوار این تکرارها، دهها شخصیت فرعی که هر یک حدیثی دارند و مانند کلافی سردرگم در زندگی هم فرو رفتهاند به چشم میآیند که آنها نیز حدیث خود را مکرر میکنند، در تماشای چنین محیطی اگر هم خواننده را لذتی باشد در تازگی آن است که با یک بار تماشا کهنه میشود اما درس مشکل داستاننویسی در اینجاست. احمد محمود بارها و بارها همین دور تسلسل را به رشته تحریر کشیده، همین یکنواختی را ترسیم کرده… لکن همواره گیرا و خواندنی. خواننده خسته نمیشود و گرچه شاید به این مکررات اعتراض کند، اما دست از کتاب نمیکشد. این هنر نویسنده است. شیوهای سهل و ممتنع.
آدمهای فرعی کتاب که مثل شخصیتهای یک رمان پلیسی هر یک عملکردی در پیشبرد ماجراهای فرعی دارند با تکرار بهموقع حرفها، تکیه کلامها، واکنشها و خویهایشان، حالت آدمکهای خیمه شب بازی میگیرند، اما با هزار توی حدیثهای خود ساختمان هزار و یکشبی داستان را تدارک میبینند. توصیف لحظه به لحظه از یک جامعه کوچک، در گوشهای از این سرزمین، در تاریخی مشخص، همان طور که ما را با جزئیات اجتماعی و روانی و زیستی محیطی که نمیشناختیم آشنا میکند، به شیوهای افسونگرانه علاقه ما را به سرنوشت این آدمهای گوناگون بر میانگیزد.
داستان یک شهر یک رمان ژنریک فارسی است. و بهترین اثر احمد محمود. اما دو نکته در اینجا هست:
اول این که راوی حکایت که بخش بزرگی از این رمان بلند را به خود اختصاص داده عملاً در پیشبرد ماجرا نقشی ندارد. نمیتوان پذیرفت که یک کاراکتر مرکزی این همه منفعل باشد (اشعار به این نکته را مرهون آقای رضا سیدحسینی، داستانشناس معاصر هستم). دوم اینکه داستان یک شهر به ظاهر دنباله زندگی خالد، قهرمان کتاب همسایههاست. (که البته این نکته بخودی خود اهمیتی ندارد). از آنجا که زمان آغاز این داستان چند سالی پس از خاتمه زمانی همسایهها قرار گرفته است، نویسنده برای پیوند این دو سرگذشت از شگرد تداعی یادبودها سود جسته است. به این ترتیب که از نخستین فصول کتاب، در ذهن راوی، گاه خاطرات کوتاه و مبهمی، تصاویر گریزان و سریعی، زنده میشود. مثل این که در اتاقی تاریک یک لحظه چراغ برق روشن و سپس خاموش شود، این شگرد که اقتباسی از مونتاژ سینمایی است، با منطق همان مونتاژ تصاعد و رشد میکند، یعنی به تدریج در لابلای داستان امروز، برق، لحظههای بیشتری روشن میماند، گذشته واضحتر میشود و حافظه خواننده با اتصال تصاویر پراکنده عکس پیوستهای از گذشته راوی به دست میآورد و آن را به اندازه لازم میشناسد.
این تداعیها از چند سطر در ربع اول رمان شروع میشود و در ربع سوم آن به چند صفحه میرسد. تا اینجا همه چیز با منطق اختیار شده نویسنده توجیهپذیر است. چرا که ضرب یادآوریها چه از نظر حجم و چه از نظر پرداخت، شتابناکتر و کم رنگتر از اصل داستان است. اما ناگاه در ربع چهارم رمان، چند فصل کامل به این یادآوریها میپردازد، چندان که سه ربع پیشین یکسر در سایه آن میافتد. قصه خالد و علی در بندر لنگه معلق میماند. تا ما با قلمی پر پرداخت و جزیینگر، قصه زندان و اعدام افسران حزب توده در تهران را بخوانیم. آنگاه که طول نامتوازن یادآوریها، ما را از حال و هوای بندر لنگه و جامعه آشنای آن بیرون میآورد، نویسنده طی فصلی کوتاه ما را به آن جا برمیگرداند تا عاقبت دو قهرمان اصلی اثرش را سرهم بندی کند. اما اینک ما دیگر به دیدار این دو رغبتی نداریم. چون آنان برای ما بی اهمیت شدهاند، و فاجعه سنگینتری، فاجعه شخصیشان را بیرنگ کرده است. نویسنده در واقع با این کار میکوشد تا رمان خود را نفی کند.
من فکر میکنم که احمد محمود با تجربهتر از آن است که ناآگاه به چنین تخریبی دست زند. به گمانم قسمت اعظمی از بخشهای مربوط به بازداشتگاه افسران، الحاقی است. یعنی پس از خاتمه رمان، در پرتو امکانات تازه، به آن افزوده شده است. و به دلیل شتاب در چاپ کتاب، نویسنده نتوانسته تمهید تکنیکی مناسبی برای آن بیاید. احمد محمود باید بداند که رماننویسی مثل او، در مقابل ادبیات، مسئولتر از آن است که این چنین تسلیم احساسات شود. او میتوانست با تعمق و شکیبایی بیشتر، عقاید و عشقهایش را در داخل نظام داستان جاسازی کند. داستان یک شهر در نظام کنونیاش، یارای یک ربع حجم فصلهای پایانی کتاب را هم ندارد. و این فصول یا باید به نسبت کل کار، کوتاهتر شود یا تمام حکایت از سر نوشته شود.