.
به بهانه سالروز تولد صادق هدایت
انتشار : 1402/12/01

نفرین بازگشت


 شیما بهره مند 
«مردن در مقابله با مرگ»، تعبیری است که موریس بلانشو در مورد «ادبیات»1 به کار می برد. از دید او، ادبیات و مرگ نسبت وثیق دارند و ادبیات در محل تلاقی مرگ و مردن خلق می شود. «مرگ را نمی شود نوشت، ولی نوشتن همواره مردن است». در میان نویسندگان وطنی، صادق هدایت از هر نویسنده ای به تعبیر بلانشو از نوشتن، نزدیک تر است. درد نوشتن که نویسنده را از آن گریز نیست؛ همان دردی که بلانشو آن را «همواره مردن» می خواند. «زبان چون عارضه ای نویسنده را به مرض زبان، مرضی علاج ناپذیر، ناگریز و رو به مرگ مبتلا می کند». آن کس که می نویسد یا به ساحت کلام پا می گذارد، دیگر به عارضه زبان گرفتار آمده است. نویسنده به مرض زبان دچار است. و به قول صادق هدایت، به عادتی مزاحم که خواندن باشد: «خواندن کتاب برایم یک عادت شده، یک عادت مزاحم، اما وقتی که به خانه می روم بی اختیار باز به سراغ کتاب می روم. می دانم که همه بدبختی هایم از همین خواندن و نوشتن است اما دست آخر می بینم کار دیگری نمی توانم کرد».2 انجوی شیرازی از نزدیک ترین اقارب هدایت، بعد از سالیان دراز سکوت درباره هدایت در یادداشت هایی که سال 1350 برای مجله «فردوسی» می نویسد، از زجرهای هدایت سخن می گوید، از ادبار روزگار و به قول انجوی «عقارب» دور و اطراف هدایت تا اوضاع فرهنگ و نشر که به قاعده و سامان نبود و مشغله معیشت، و استقلال هدایت که به رغم خاندان پرنفوذش هیچ علقه و علاقه ای به قدرت و تنعماتش نداشت و در این میان، یکی از آن رنج ها، گذشتن از کتاب هایش بود. به روایت انجوی، هدایت که با کتاب زندگی می کرد، به ناگزیر دو بار کتاب و کتابخانه اش را فروخته بود تا سفر کند، شاید کمی از زخم ها و زجرهایش خلاص شود. «شادروان صادق هدایت دو بار کتاب و کتابخانه اش را فروخت. یک بار آن دفعه بود که فیلش یاد هندوستان کرد و راهی آن دیار شد (که من هنوز وی را ندیده بودم و سعادت زیارتش نصیبم نشده بود)، یک بار هم این دفعه بود که بودم و دیدم -و کاشکی نبودم و نمی دیدم- که او از فروختن کتب عزیزش چه رنجی برد و چه افسردگی و ملالی پیدا کرد، زیرا که هدایت با کتاب زندگی می کرد. آلام و زخم های زندگیش را با خواندن کتاب التیام می بخشید. از این رو فروش کتاب یکی از دردناک ترین حوادث زندگی او بود». همین جاست که انجوی از هدایت نقل می کند که به مرض خواندن دچار آمده و می داند که همه بدبختی هایش از همین خواندن و نوشتن است. بلانشو در تفسیر کار آنتونن آرتو،3 پا را فراتر می گذارد و نه تنها نوشتن را نوعی مردن می داند بلکه از نسبت رنج و اندیشه سخن می گوید؛ «اینکه حقیقت اندیشیدن نمی تواند چیزی جز ویرانگری باشد؛ اینکه آنچه اندیشه بدان می پردازد همان چیزی است که در اندیشه، از اندیشه روی می گرداند و به نحو پایان ناپذیری خود را در آن به پایان می رساند؛ اینکه زجر کشیدن و اندیشیدن در خفا به هم وصل گشته اند تا همان طور که زجر وقتی به سرحدات خود می رسد، قدرت تاب آوردن رنج را از میان می برد و در حال نابودسازی خود، زجر را به تصویر می کشد، همین امر در مورد اندیشه هم صادق خواهد بود». روابطی غریب که بلانشو معتقد است چه بسا نویسنده در سرحدات زجر به آن برسد. «آیا ممکن است چنین باشد که منتهاالیه اندیشه و منتهاالیه زجر هر دو آفاق یگانه ای را بگشایند؟ آیا زجر می تواند در نهایت امر، اندیشه باشد؟». رنجی که هدایت دست آخر تاب تحملش را نیاورد و در سرحدات زجر به مرگ خودخواسته او ختم شد و پیش از آن به شاهکارهایی چون «بوف کور» بدل شده بود. مردن مکرر حین نوشتن، امکانی است که مرگ را به تعویق می اندازد و این تعویق در مورد هدایت تا اواخر آذر ماه 1329 به طول می انجامد؛ روزی که «برای معتقدان و یاران هدایت تلخ و فراموش نشدنی بود». روایت انجوی از واپسین سفر هدایت چنین است: «هدایت که کارد به استخوانش رسیده بود و دیگر نمی توانست این اداها را تحمل کند فقط اصرار داشت که زودتر راهی شود، می ترسید باز هم اتفاقی بیفتد. سه هزار تومان از فروش کتاب هایش داشت، نهصدونود تومان هم حقوق دو ماهه اش را گرفته بود، اما با این مبلغ که نمی شد به فرنگ رفت ولی او آن قدر خسته و عصبی بود که می گفت: هیچ چیز نمی خواهم. شما با همین پول فقط یک بلیط هواپیما بگیرید، باقیش با خودم...». عاقبت، هدایت با هزار جور دلیل و برهان راضی می شود که «از چهار نفر از یاران محترم خود» مقداری به عنوان وام قبول کند تا وقتی که قرارداد تجدیدچاپ کتاب هایش امضا شد، این مطالبات پرداخت شود. خلاصه هدایت با بلیط و مبلغ مختصری ریال به اضافه حواله کمیسیون ارز و حواله مرحوم سیدمحمود طاهری، روانه فرودگاه می شود و از خیر بردن ارز می گذرد، مبادا در فرودگاه به دردسر تازه ای بیفتد. به این قرار، آن بعدازظهر اواخر آذرماه 1329 آخرین دیدار او با دوستانش بود که در آن دیدار هم، هدایت با بی حوصلگی تمام و خستگی و با حالتی عصبی و رنگ پریده، دوستان و وطنش را ترک کرد و در مقابل آرزوی موفقیت و درخشش و بازگشت به وطن از طرف دوستانش، فقط گفته بود: «برگشتن و بازآمدنی در کار نیست، شما هم این نفرین را به من نکنید. مملکت را هم چه عرض کنم، خلاصه مرگ هست و بازگشت نیست». بعد خنده ای عصبی کرده و از کنار دیگران رد شده و رفته بود. اما «سایه سنگین» یا «اشباح» صادق هدایت تا هنوز هم بر دوش ما و فرهنگ ما سنگینی می کند.4 و به رغم تمام سرکوب ها و خروارها تهمت و افترا و البته مقادیری ستایش های بی مایه، این سایه همچنان محو نشده است و «قدرت نمادین» خود را حفظ کرده است. با این اوصاف اگر در سالروز تولد صادق هدایت (28 بهمن 1281) هم از مرگ می نویسیم، نه به خاطر خودکشی او است که «به قول لاکان به یک معنا تنها کنش موفق است»، بلکه به سبب نسبت نزدیک هدایت با «مردن» بلانشویی است که در سرحدات زجر به اندیشه و چه بسا به مرگ می رسد.

1. «ادبیات و مرگ»، موریس بلانشو، ترجمه لیلا کوچک منش، نشر گام نو

2. «صادق هدایت به روایت انجوی شیرازی»، به کوشش ولی الله درودیان، نشر نیلوفر

3. «مقالاتی در مورد آنتونن آرتو»، ژیل دلوز و موریس بلانشو، ترجمه مهدی سلیمی و سمانه مرادیانی، نشر ژرف

4. «اشباح هدایت»، مراد فرهادپور، کارنامه، اردیبهشت 1382 شماره 34

 

منبع: روزنامه شرق