اسماعیل فصیح یکی از نویسندگان پرمخاطب دهههای ۱۳۶۰ و ۱۳۷۰ بود. حسن میرعابدینی درباره او میگوید: او کنج عزلت گزیده بود اما مصداق واقعیِ یک نویسنده حرفهای بود که «نوشتن» را به عنوان سرنوشت خود برگزیده بود.
به گزارش ایسنا، دوم اسفندماه سال ۱۳۱۳ در محله درخونگاه تهران (شهید اکبرنژاد فعلی، نزدیک بازار تهران) بچه چهاردهمی یا شانزدهمی یک خانواده به نام اسماعیل فصیح متولد شد که به عنوان رماننویس و مترجم مشهور است و ۱۴ سال پیش در ۲۵ تیرماه ۱۳۸۸ از دنیا رفت.
دوران تحصیلات ابتدایی را که حدودا تا پایان جنگ جهانی دوم در ایران طول میکشد، در دبستان عنصری گذراند و سپس در دبیرستان رهنما به تحصیل پرداخت. با پرداخت مبلغ ۵۰ یا ۱۰۰ تومان دوران دکتر محمد مصدق برگه معافیاش را گرفت و برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت. سال ۱۹۶۱ در شهر مزولا به دانشگاه مانتانا میرود و مدرک ادبیات انگلیسی میگیرد و همانجاست که ارنست همینگوی - نویسنده معروف آمریکایی - را میبیند و با او گپی دوستانه و کوتاه میزند. سپس به دانشگاه میشیگان میرود؛ اما به دلایلی مقطع کارشناسی ارشد را نیمهکاره رها میکند و به تهران میآید و بعد از پنج، شش ماه وارد صنعت نفت میشود.
در سال ۱۳۴۲ به مؤسسه انتشاراتی فرانکلین میرود و همراه با نجف دریابندری، با استخدام در شرکت ملی نفت با صادق چوبک آشنا میشود. سال ۱۳۴۶ اوین رمانش را با عنوان «شراب خام» مینویسد و پیشنویسش را به دریابندری میدهد و سال ۱۳۴۷ آن را منتشر میکند که با استقبال روبهرو میشود.
فصیح در سال ۱۳۵۹ با شروع جنگ تحمیلی بازنشسته شد و بعد از آن رمانهای «ثریا در اغما»، «درد سیاوش» و «زمستان ۶۲» را منتشر میکند.
او نویسندهای پرکار اما گوشهنشین و گریزان از مصاحبه بود و درباره این موضوع گفته بود: «این پرهیز از مصاحبه، واقعیتی است. نویسنده کارش را روی کاغذ میآورد و میدهد ناشر چاپ میکند. هر چه هست، همانجا در کتابها و نوشتههاست و اگر من بخواهم درباره آثارم صحبت کنم، مثل کار همینگوی میشود که مثلا برای هر صفحهای پاورقی میدهد و به خواننده میگوید که اشتباه نکنی، مقصود من این است. پس هر چه هست، در کتابها و نوشتههای یک نویسنده است و هر خوانندهای برداشت خود را دارد.»
.حسن میرعابدینی، منتقد ادبی و پژوهشگر در مجله بخارا (۱۳۸۴) درباره او مینویسد: «اسماعیل فصیح نویسندهای محفلی نبود و کمتر تن به مصاحبه میداد؛ طبیعتاً در صفحات روشنفکرانه مطبوعات نیز جایی نداشت. همچنان که، شاید، چیرگیِ فرامدرنیسمی ناپخته بر فضای ادبی این سالها، کار فصیح را، چنان که باید و شاید، مقبول طبع گروههایی از روشنفکران نساخت. او کنج عزلت گزیده بود اما مصداق واقعیِ یک نویسنده حرفهای بود که «نوشتن» را به عنوان سرنوشت خود برگزیده بود؛ درک مدرنی از رمان این مدرنترین و مدنیترین ژانر ادبی داشت، به این معنا که آن را در پیوندی پویا با زندگی اجتماعی میدانست. بدین سان، داستانگوی چیرهدست و عزلتگزیده ما، از طریق رمانهای خود، با مهمترین مسائل زمانه، مثل انقلاب و جنگ و مهاجرت، درگیر بود. به طوری که تاریخنگارانی که بخواهند درباره چهار دهه اخیر تحقیق کنند، اگر به رمانهای فصیح این تاریخنویسِ دلِ ایرانیان بیتوجه بمانند، درکشان از کمّ و کیف زندگی درونیِ مردم ما ناقص خواهد بود. زیرا از ورای چرخه رمانهای فصیح، که همه آنها حول سرنوشت اعضای یک خانواده تهرانی ـیعنی خانواده آریان میگردند، تصویری هنرمندانه و تأملبرانگیز از راههای رفته و رفتارهای مردم این روزگار، سر بر میکشد. همه نوشتههای او، اعم از رمان و داستان کوتاه، را نوعی وحدت مضمونی به هم میپیوندد تا مناسبات زندگی شهریِ ایرانیان، از ۱۳۰۰ شمسی تا امروز، را جلوهگر سازند.»
رمانهای «فرار فروهر»، «باده کهن»، «اسیر زمان»، «پناه بر حافظ»، «کشته عشق»، «طشت خون»، «بازگشت به درخونگاه»، «کمدی تراژدی پارس»، «لاله برافروخت»، «نامهای به دنیا»، «در انتظار» و «گردابی چنین حایل» و مجموعه داستانهای «دیدار در هند»، «عقد و داستانهای دیگر» و «نمادهای مشوش» از دیگر آثار منتشرشده اسماعیل فصیح هستند.
او علاوه بر نوشتن این رمانها و مجموعه داستانها، آثاری را نیز به زبان فارسی برگردانده است که «وضعیت آخر»، «بازیها»، «ماندن در وضعیت آخر»، «استادان داستان»، «رستمنامه»، «خودشناسی به روش یونگ»، «تحلیل رفتار متقابل در رواندرمانی» و «شکسپیر» از مهمترین آنها هستند.»