.
یک نفر و چند اسم!
انتشار : 1402/12/15

در روزهایی که تلویزیون نبود و سینما هنوز گروه‌های کوچکی را جلب می‌کرد چاپ داستان‌های مستعان در مجلات ضامن فروش معتبری برای آن‌ها بود. زمانی که ادبیات پیش‌رو امکان نشر و مخاطب نداشت، او یکه‌تاز میدان نویسندگی بود.

به گزارش ایسنا، ۴۱ سال پیش یعنی ۱۵ اسفند ۱۳۶۱ یکی از معروف‌ترین پاورقی‌نویسان ایران از دنیا رفت؛ حسینقلی‌ مستعان که در سال ۱۲۸۳ در تهران متولد شده بود.

از مکتب‌خانه تا روضه‌خوانی

او تحصیلات خود را از چهارسالگی در مکتب‌خانه شروع کرد و از همان زمان به تشویق پدرش به تحصیل زبان فرانسه و عربی نیز پرداخت. در شش‌سالگی برای گذراندن تحصیلات ابتدایی به مدرسه «اسلام» رفت: «آن‌ها می‌خواستند مرا در کلاس اول بپذیرند، اما قبول نکردم. به مدرس شرف مظفری رفتم و امتحان دادم و در کلاس چهارم مشغول تحصیل شدم. کلاس پنجم را در تعطیلات تابستان خواندم و کلاس ششم را به پایان رساندم. نخستین سالی بود که وزارت فرهنگ آن زمان، گواهینامه رسمی می‌داد. وقتی خواستم به دوره متوسطه بروم و در دارالفنون درس بخوانم، پدرم چون خیلی تعصب مذهبی داشت، مانع ادامه تحصیلم شد زیرا فکر می‌کرد اگر در دارالفنون درس بخوانم دهری و بی‌دین خواهم شد.»

برخلاف پدر، مادر موافق نظر فرزند بود و برای تحصیل پسرش، پول و لباس و لوازم زندگی مهیا کرد. بعد از پایان تحصیلات متوسطه، یک روز، پدر مستعان در اوج عصبانیت، او را از خانه بیرون کرد.مستعان خود درباره این دوره گفته بود: «طی چند سال با [تحمل] صدمات بی‌پایان خود را به پایان [دوره تحصیلی] متوسطه رساندم که ناگهان پدرم که از این امر ناراضی بود، یک روز که به خانه آمدم در اوج عصبانیت در را به رویم بست و گفت حق نداری به خانه بیایی.» پس از این ماجرای زندگی مستقلانه و پر از رنج و مشقت مستعان شروع شد؛ از تهران رفت و مجبور شد چهار-پنج‌ سال زندگی ماجراجویانه‌ای را با تمام مشقات آن بگذراند. «این زندگی برایم نیروبخش و آموزنده بود. کارهایی پیشه کردم. پیشخدمتی کردم و حتی روضه خواندم. وقتی در هفده-هجده‌ سالگی به کار پرداختم، یک مرد کوبیده و دنیادیده بودم.»

اولین خبرنگار عکاس مطبوعات ایران

 او پس از پنج سال کار و سرگردانی به خانه بازگشت درحالی که به بیماری مالاریا مبتلا شده بود. طی مسافرت‌هایش در روزنامه‌نویسی هم تجربیاتی کسب کرده بود. پس از بهبودی، درصدد برآمد کار روزنامه‌نویسی را آغاز کند. ابتدا در روزنامه‌های «نسیم شمال»، «رعد» و روزنامه «اتحاد» و اندکی بعد در روزنامه «ایران» به کار مشغول شد (از سال ۱۳۰۰ ش به بعد). از آن به بعد تمام مراحل روزنامه‌نگاری را در روزنامه ایران طی کرد و در این روزنامه همه‌کار انجام داد: صندوق‌داری، حسابداری، خبرنگاری، نویسندگی و معاونت سردبیر و سردبیری. علاوه بر  نوشتن مقالات گوناگون، آثار نویسندگان بزرگ جهان همچون ویکتور هوگو را نیز ترجمه می‌کرد و داستان‌هایی بی‌امضا و پاورقی‌هایی می‌نوشت. خود او می‌گوید که افزون بر این‌ها «عکاسی و مصاحبه با رجال را انجام می‌دادم. من اولین خبرنگار عکاس مطبوعات در ایران بودم و اولین خبرنگاری بودم که برای تهیه گزارش‌های بزرگ به نقاط مختلف اعزام شدم.» او در این سال‌ها آثاری مانند «افسانه»، «عنتر شجاع عرب»، «علی بابا» و ترجمه‌های «بینوایان» و «یهودی سرگردان» را منتشر کرد.

یک نفر و چند اسم!

از سردبیری تا قطع همکاری با مجلات

 او از سال ۱۳۱۰، سردبیر روزنامه ایران بود و بعد از وقفه‌ای در سال ۱۳۱۴، سردبیری مجلات «مهر» و «مهرگان» را نیز علاوه‌بر روزنامه ایران برعهده گرفت. داستان‌نویسی مستعان در مجله مهرگان با نام مستعار «ح.م.حمید» به‌طور جدی شروع شد. در سال ۱۳۱۸، مستعان بر اثر فشار کاری، مدتی از کار سربیری روزنامه‌ کناره‌گیری کرد و امتیاز مجله «راهنمای زندگی» را گرفت که حدود دو سال منتشر می‌شد. در اوایل دهه ۲۰، مستعان مجددا مدیر روزنامه «مهر ایران» شد که همان روزنامه ایران با عنوانی دیگر بود اما پس از مدتی، با این روزنامه قطع رابطه کرد. مستعان مدتی هم روزنامه‌ «اخبار» و هفته‌نامه «دستور» را منتشر کرد اما از سال ۱۳۲۵ تصمیم گرفت تنها به عنوان داستان‌نویس با مجلات همکاری کند. با مجله «تهران‌مصور» بیش از ۱۰ سال همکاری کرد و بعد از آن هم در مجلات دیگری، داستان‌های متعددی منتشر کرد. این همکاری بیش از ۱۰ سال ادامه یافت و به گفته خود «اختلاف سلیقه شدید بین من و مجلات که غالبا به جلفی و سبکسری پرداخته بودند، به وجود آمد و من تصمیم گرفتم که دیگر با مجلات همکاری نکنم.»

 او در آن سال‌ها داستان‌های «آفت» و «شهرآشوب» را در بالغ بر ۳۰۰ شماره مجله تهران‌مصور منتشر کرد. آثاری مانند «دلخسته»، «گناه مقدس»، «آتش به جان شمع فتد» و «مثل خدا که مال همه است» مستعان نیز در سال‌های ۱۳۳۷ تا ۱۳۴۹ منتشر شده است.

یک نویسنده با چندین نام

 مستعان برای نوشتن مطلب از اسامی مستعار متعددی استفاده می‌کرد. «وقتی که نشر داستان‌هایم را در مجله «مهرگان» شروع کردم نام ح.م.حمید را برگزیدم. پس از آن در مجله خودم، «راهنمای زندگی» که اولین مجله مصور ایران به‌سبک کنونی و پیش‌رو و الگوی همه مجلات هفتگی بود با چندین اسم مستعار مقاله، داستان و مطالب گوناگون نوشتم: فرخنده، انوشه، مینو، شادگان، نیلوفر، بیدل، مهربان مراد، آینه، راهنما، زیبنده، دکتر تبریزیان، سیروس راستان، فردا می‌گم و چند نام دیگر.

بعدها داستان‌های تاریخی را با اسم مستعار انوشه، داستان‌های کوتاه را با نام یکی از نویسندگان و رمان‌هایی را با نام حبیب نوشتم. نام‌های مستعار دیگری نیز برگزیدم: نویسنده کهن، ادیبه کمالی، ابوالوتاب، مهین، دوست شما، ح.بیدل، حمید و مراد. و برخی نام‌های دیگر که یادم نیست. امضای مستعارم برای مقالات زنانه ادیبه کمالی بود و خانم‌ها پیوسته سراغ این ادیبه کمالی را می‌گرفتند.
ناگفته نماند که سعی می‌کردم شیوه نگارش و سبک این نوشته‌ها یکنواخت از آب درنیاید. سبک‌ها کاملاً فرق داشت. مثلاً در داستان‌های به‌امضای ح.م.حمید، عشق و زندگی با جنبه‌های واقعی، روان، دلپذیر و عبرت‌انگیز مطرح بود. امضای حبیب را برای داستان‌های پرحادثه و طولانی می‌زدم. امضای یکی از نویسندگان را به داستان‌های اجتماعی و فلسفی اختصاص داده بودم. با نام انوشه داستان‌های تاریخی می‌نوشتم و روش نگارش، در این‌ها همه، آن‌قدر فرق داشت که به‌زحمت می‌شد باور کرد که همه را یک نویسنده نوشته است.
گاه برای ‌آنکه نظر مردم را بدانم پرسش‌هایی مطرح می‌کردم. مثلاً درباره ح.م.حمید در مجله «مهرگان» مسابقه‌ای طرح کردیم و از خوانندگان خواستیم یک تصویر خیالی از او بکشند و بفرستند... فقط یک دختر باهوش از کرمان درست تشخیص داده و از روی عکس خود من یک کاریکاتور جالب ساخته و فرستاده بود.»

 او در نوجوانی شعر نیز می‌سرود و شیفته (چندی هم مدهوش) تخلص می‌کرد. «من زندگی را با شعر شروع کردم. از هشت‌سالگی شعر می‌گفتم و پیشرفت‌هایی در این فن داشتم. اولین دفعه منظومه‌های اجتماعی و انتقادی و فکاهی و نیز بعضی غزل‌هایم در روزنامه «نسیم شمال» چاپ شد. و نیز در روزنامه «خنده» و روزنامه ‌«امید» و بعضی روزنامه‌های دیگر و مجلات قطعاتی از من چاپ شد... در شعرهای طنزآمیز تخلصم نیلوفر و چلندر بود. در یک مسابقه غزل‌سرایی در روزنامه اتحاد در سال ۱۳۰۰ ش. در ردیف برندگان نام برده شدم و روزنامه غزل مرا چاپ کرد با ذکر این حقیقت که سرایند غزل یک کودک سیزده‌ساله است.»

 او سپس به ترجمه روی آورد و به دلیل آشنایی با زبان فرانسه و برخی زبان‌های دیگر توانست بعضی از داستان‌های مشهور جهان از جمله «بینوایان» ویکتور هوگو را به زبان فارسی برگرداند. او این رمان معروف را بین سال‌های ۱۳۰۵ و ۱۳۰۷ ترجمه کرد.

 مهم‌ترین بخش زندگی مستعان، داستان‌نویسی اوست: «من همواره عاشق قصه‌نویسی بودم و روزنامه‌نگاری تنها وسیله‌ای بود برای امرار معاش. از چهارسالگی پای قصه‌های مادربزرگم می‌نشستم و در شش‌سالگی، خودم یک قصه‌گو بودم و طرفداران بسیار میان بچه‌های محله داشتم. نخستین قصه‌ام را در ۱۲ سالگی بر اساس یک حادثه واقعی نوشتم.»

فروش ۱۵ هزار نسخه در یک هفته!

مستعان در نشریه مهرگان داستان‌نویسی خود را با اسم مستعار ح.م حمید، به طور جدی شروع کرد. او داستان «نوری» را منتشر کرد. این داستان وقتی به صورت کتاب درآمد، در عرض یک هفته ۱۵ هزار نسخه از آن فروش رفت: «اما هجوم مردم، فقط تازگی آن‌ها بود. تا آن روز ما قصه نداشتیم.بلکه چهار، پنج تا کتاب رمان از جمله مطیع‌الدوله حجازی [موجود] بود. ولی سبک نگارش قصه من به زبان مردمی بود، زبان افراد داستان فقط از دهان پرسوناژهای من شنیده می‌شد. این زبان، زبان مردم بود. مهم‌تر داستان مال خود مردم بود. داستان‌ها فقط و فقط از خود مردم بود و در همان چهارچوب زندگی‌شان. قصه توی خانه خودشان می‌گذشت... هر کس «نوری» را خواند، احساس کرد که با نوری دماوند و اطرافش را گشته و دیده.

یعقوب آژند درباره دلیل استقبال از آثار او می‌گوید: «البته درباره موفقیت‌های داستان‌های مستعان و پرخواننده بودن آن‌ها این نکته را نباید فراموش کرد که در آن روزها از تلویزیون خبری نبود. سینما هنوز گروه‌های کوچکی را جلب می‌کرد. تئاتر و اپرا و دیگر پرکنندگان اوقات فراغت نیز چندان وجود نداشت. مستعان با نوشتن پاورقی‌های هیجان‌انگیز خود جای همه این‌ها را پر می‌کرد، تا آنجا که چاپ داستان مستعان در هر مجله‌ای ضامن فروش معتبری برای آن مجله بود.»

به نظر حسن میرعابدینی، نویسندگان رمان‌های اجتماعی و تاریخی اولیه که عمدتا در قالب پاورقی در مجلات منتشر می‌شدند، با برداشتی غیرواقعی از وقایع تاریخی و حوادث جنایی و جنسی، داستان‌هایی می‌سازند که از لحاظ سبک و مضمون هنری ارزشی ندارند و بیشتر جنبه وقت‌گذرانی و سرگرمی دارند. او، مستعان را عمده‌ترین پاورقی‌نویس دوره رضاشاه می‌داند که زمانی که ادبیات پیش‌رو امکان نشر و مخاطب نداشت، یکه‌تاز میدان نویسندگی بود.

مستعان به دلیل فعالیت‌های فراگیر و روزنامه‌نگاری  و داستان‌نوسی رقبا و مخالفانی نیز داشت. او در بیشتر مصاحبه‌های خود از دست این رقبا نالیده است: کار به جایی رسیده که روزنامه‌ای در یک تیتر سرتاسری که صفحه اول را فرامی‌گرفت، نوشت: مرگ مستعان عروسی ادبیات ایران است. خلاصه آنکه مطبوعات در مورد من خیلی هتاکی کردند. از وقتی که محبوبیت پیدا کردم با این وضع روبه‌رو بودم.»

گلاب آدینه فرزند این نویسنده است که بعد از ورود به سینما به‌دلیل مخالفت پدر با این کار، نام‌ خانوادگی‌اش را به «آدینه» تغییر داد.

برخی از آثار مستعان مانند «رابعه»، «اشک دلاوران» و «حمویه» (که قبلا در مجلات منتشر شده بودند) در قالب کتاب در سال‌های ۱۳۶۲ تا ۱۳۸۰ منتشر شده‌اند.

یک نفر و چند اسم!

پی‌نوشت: در این گزارش از مطلب «پا به پای پاورقی‌نویسان ایران: مستعان، حسینقلی» نوشته یعقوب آژند استفاده شده است.