.
نگاهي به «تاکسی‌سواری» اثر سروش صحت
انتشار : 1403/01/28

احمد آفتابی

فرض کنید می‌خواهید داستانی تعریف کنید؛ حداکثر به چند کلمه نیاز دارید؟ کلمه کوچک‌ترین واحد ساخت جمله است. از طرفی، جمله‌ها داستان‌ها را می‌سازند. ظاهرا می‌توان جمله یک‌کلمه‌ای ساخت: جمله دارای فعل امر، مانند «بیا». اما آیا این یک داستان است؟ بعید می‌دانم «بیا» را داستان بدانید. واقعا کوتاه‌ترین داستان چند کلمه دارد؟ پاسخ معروف این سؤال، «شش» است. با شش کلمه می‌توان داستان ساخت. ارنست همینگوی داستانی شش‌کلمه‌ای دارد:

«For sale: baby shoes, never worn. (برای فروش: کفش بچگانه، استفاده‌نشده.)»

آلیستر دنیل نیز داستانی دارد به‌نام اندوه (Grief):
«Without thinking, I made two cups. (هیچ حواسم نبود، دو فنجان ریختم.)»

که باز هم شش‌کلمه‌ای است. این‌گونه داستان‌های خیلی‌خیلی کوتاه را در زبان انگلیسی «Flash fiction» می‌نامند. واژه Flash را که یادآور فلاش عکاسی و شخصیت ابرقهرمانی و فوق‌العاده سریع «فلَش» است، فرهنگ لغت «حییم» معادل «برق (زدن)، نور (مختصر)، لحظه، بروز ناگهانی، جلوه و ناگهان شعله‌ورشدن» در زبان فارسی دانسته است. براین‌اساس، Flash fiction شبیه فلاش عکاسی یا صاعقه در آسمان، به‌طور آنی و ناگهان، نوری می‌تابانَد، البته این‌بار در ذهن و ضمیر خواننده و عجیب است که این نور به‌ظاهر ناچیز و این لحظه یا «آنِ داستانی»، خواننده را تا مدت‌ها درگیر خودش و فضایی که آفریده است، می‌کند.

جالب است بدانیم این ژانر نسبتا نوظهور ادبی که در سال‌های گذشته به‌موازات گسترش روزافزون فضای‌مجازی و رشد چشمگیر رسانه‌های اجتماعی و به‌طور خاص توئیتر (شبکه ایکس)، و از سوی دیگر، کمترشدن حوصله بشر برای خواندن داستان‌ها و متن‌های طولانی رواج بیشتری یافته است، خود به‌گونه‌های مختلفی تقسیم می‌شود مانند: 1. داستان شش‌کلمه‌ای (که از آن دو نمونه آوردیم)؛ 2. داستان پنجاه‌کلمه‌ای یا minisaga که از واژه اصالتا اسکاندیناویایی saga به‌معنای «آنچه گفته می‌شود» (نزدیک به say انگلیسی) گرفته شده است و گاهی dribble نیز نامیده می‌شود، به‌معنای قطره‌قطره‌چکاندن یا چکیدن؛ 3. داستان 55کلمه‌ای یا nanofiction که از واژه نانو به‌معنای یک‌هزارمِ یک‌هزارمِ یک‌هزارمِ یک چیز گرفته شده است؛ 4. داستان صدکلمه‌ای یا microfiction که از واژه میکرو به‌معنای یک‌هزارمِ یک‌هزارمِ یک‌چیز گرفته شده است و آن را drabble نیز می‌خوانند، در تقابل با گونه دوم؛ 5. داستان 750کلمه‌ای یا sudden fiction یا «داستان ناگهان»؛ 6. داستان هزارکلمه‌ای یا microstory؛ 7. و بالاخره، یک زیرژانر و چه بسا بهتر است بگوییم ژانر بزرگ و درحال رشدی که خودش به‌گونه‌های شعر، داستان و حتی رمان ظهور کرده است، با عنوان twitterature که تلفیقی است از دو واژه twitter و Literature به‌معنای ادبیات. محدودیت این‌گونه آخر، همان محدودیت معروف فضای توئیتر است که از زمان تأسیس در سال2006 تا 2017، حداکثر 140کاراکتر یا حرف برای هر متن بود و از آن زمان تاکنون 280حرف شده است.

مجموعه داستان«تاکسی‌سواری» اثر سروش صحت، شامل 124داستانک یا داستان خیلی‌خیلی کوتاه است که همه آن‌ها یک راوی دارد: مردی میان‌سال که هر روز در تهران سوار تاکسی (البته تاکسی‌های به‌اصطلاح خطی که چند مسافر سوار می‌کنند، نه تاکسی‌های اینترنتی یا دربستی تک‌مسافر) می‌شود و اتفاقاتی را که داخل تاکسی می‌افتد، هر پنجشنبه، در قالب داستانکی در روزنامه‌ای چاپ می‌کند و کتاب، عملا همین داستان‌های چاپ‌شده در پنجشنبه‌هاست؛ داستان‌هایی صمیمی که با زبانی روان روایت می‌شوند؛ قصه‌هایی متنوع که گاه از خلال گفت‌وگوی راوی با راننده و دیگر مسافران شکل می‌گیرند، گاه از آنچه رادیو خودرو پخش می‌کند، گاه از آنچه در ذهن پیچیده و داستان‌پرداز راوی ساخته می‌شود و گاه به شیوه‌های دیگری که بهتر است خودتان، با خواندن کتاب به آن‌ها پی ببرید.

ناگفته نماند، بر پیشانی هر یک از داستان‌های کتاب، تاریخی واقعی نشسته است، از پنجشنبه 18اسفند1390 تا پنجشنبه 2بهمن1399. این تاریخ‌های درج‌شده، در بعضی داستان‌های کتاب، کارکردی خاص دارند و به رویدادهایی واقعی مانند درگذشت مدیا کاشیگر و دیه‌گو مارادونا یا آمدن کرونا اشاره می‌کنند و در پاره‌ای موارد به تغییر فصل‌ها (رفتن بهار، تابستان، پاییز، زمستان و آمدن دوباره بهار) و در روندی کلی، به گذر عمر راوی که اتفاقا به‌شدت مرگ‌اندیش است؛ و «مرگ» شاید یکی از پرتکرارترین موضوع‌ها در داستان‌های کتاب باشد.

به‌عنوان نمونه، در داستان 110کلمه‌ای «خیلی زود» که تاریخ «پنجشنبه 10اردیبهشت1392» را در سرنویس خود دارد (و اتفاقا نخستین داستانی بود که حین تورق کتاب، پیش از خریدن آن، خواندم و مرا به خریدن کتاب ترغیب کرد)، می‌خوانیم: «جلو نشسته بودم. راننده نگاهم کرد و گفت «چقدر موها رو سفید کرده‌ای؟!» راست می‌گفت، بیشتر مویم سفید شده است. گفتم «بله.» راننده پرسید «برای مردن آماده‌ای؟» گفتم «چی؟!» راننده گفت «می‌گم برای مردن آماده‌ای؟» گفتم «مگه قراره بمیرم؟» راننده گفت «آره دیگه... چشم به‌هم‌ بزنی رفته‌ای... زود... خیلی زود.» برای مردن آماده نبودم، حتی برای شنیدن این حرف هم آماده نبودم، ولی انگار راننده مطمئن بود که به‌زودی می‌میرم. به راننده گفتم «ولی نمی‌خوام به این زودی بمیرم.» راننده گفت «هیچکی نمی‌خواد... ولی خیلی هم زود نیست...» دلم می‌خواست از تاکسی پیاده شوم و بقیه راه را بدوم... ولی راه دور بود و جان این همه دویدن را نداشتم. (ص65)»