.
نگاهی به کتاب «حدود» سروده الیاس علوی ،شاعر جوان افغانستانی
انتشار : 1403/01/30

حیدر کاسبی

«درختی را که سایه اش / در مرز کشوری دیگر بیفتد / تیرباران می کنند ». می گویند درد بی وطنی مسکنی ندارد ، کسی که جنگ یا هر دلیل دیگری او را مجبور به مهاجرت کرده مثل درختی است که ریشه هایش را در وطن جا گذاشته و تنها با ساق ها و شاخه هایش زندگی می کند.الیاس علوی مثل یکی از همان درخت هاست که ریشه اش را در افغانستان جا گذاشته و سایه اش را معلوم نیست با خودش تا کجای این دنیای غریب امتداد داده است:« تا صبح نخوابیدیم/ من و درخت / از ریشه هامان...»

این شاعر جوان افغانستانی سال های زیادی در ایران زندگی کرده و بهترین شعرهایش را کمی آن طرف تر از مرزهای کشورش که از قضا چندان هم با آن جا غریبه نبوده ، نوشته و در همین جغرافیا به ادبیات معرفی شده است.
او در ایران با کتاب « من گرگ خیال بافی هستم » برنده جایزه شعر خبرنگاران شده است .

خدا کند انگورها برسند
الیاس علویِ شاعر مثل « خالد حسینی‌ِ » داستان نویس هر جا که باشد کلمه هایش بوی وطنش را می دهند و این به شعر و داستان آن ها یک اصالت ویژه می بخشد.همین ویژگی است که شعر الیاس را خواندنی می کند :
«خدا کند انگورها برسند / آمودریا زیباترین پسرانش را بالا بیاورد / هندوکش دخترانش را آزاد کند / برای لحظه ای/ تفنگ ها یادشان برود دریدن را / کاردها یادشان برود بریدن را / و قلم ها / « آتش » را / « آتش بس» بنویسند».
شاعر بی وطن، جهانی فکر می کند ، او که با تمام گوشت و پوست خودش جنگ را از نزدیک دیده ، ویرانی و تباهی جنگ را برای هیچ کس در هیچ کجای دنیا نمی خواهد.برای کسی که سرزمینش را از او گرفته اند چاره‌ای باقی نمی ماند جز این که همه جهان را وطن خودش بداند :
« استرالیا، استرالیا! / در تو زاده نشدم / و رد دستان پدرم بر درختان ات نیست / اما تو وطن منی / و امنی / چون آغوش دور مادرم»
الیاس در یکی از زیباترین و در عین حال تلخ ترین شعرهایش می گوید:« ما می میریم / تا عکاس « تایمز» جایزه بگیرد»و همین یک شعر کوتاه که اغراق نیست اگر بگوییم به اندازه یک کتاب معنای بلندی دارد به تنهایی می تواند برای معرفی یک شاعر کافی باشد ، همه آن چه که خشم ، اعتراض، سرکشی و عصیان نامیده می شود در این شعر کوتاه علیه جنگ آمده است.بی دلیل نیست  که تعداد زیادی از مخاطبان شعر، الیاس علوی  را که تا امروز چند کتاب منتشر کرده،با این شعر کوتاه به یاد می آورند.

جایی برای تعلیق
این شاعر جوان در شعر دیگری باز هم با میانبرترین راه ممکن به ذهن مخاطبش پل می زند و علاوه بر این که او را تحت تاثیر قرار می دهد، از او می خواهد سطرهای پیش و پس از شعر را حدس زده و با هم دردش را تحمل کنند:
« کاکا از چاه که آب می کشی / چای که دم می کنی / مزه ی خون نمی دهد؟»
در ادبیات مدرن امروز مخاطب خاص، دیگر بیرون از اثر نیست و در متن قرار دارد . مثل فیلم های « تئو آنجلوپولوس» که اگر غفلت کنی و یک ثانیه اش را نبینی، کل فیلم را از دست داده ای ، در ادبیات امروز هم مخاطب منفعل جایی ندارد.اصلا شاعر امروز اصرار دارد که همه چیز را نگوید و جایی برای آن چه که در هنر « تعلیق» نامیده می شود ، بگذارد:
« بیرون دروازه ،شب بود / ما به زیبایی تو پناه بردیم...»
تعلیق در شعرهای علوی عنصر پررنگی است، همان طور که استعاره و ابهام پررنگ است و این طبیعی است ،شاعری که زندگی اش را سراسر مه گرفته و از میان باد و باران گذشته تا ذره ای آفتاب را در گوشه ای از جهان آرزو کند ، باید هم کلماتش جادویی باشند و با هر بار خواندن چیز تازه ای به آن ها اضافه شود:
«ای صدای تو!/ ماهی ها در عمق اقیانوس بازی می کنند/ ای صدای تو !/ پشت دیوار زندان کبوتری لانه کرده / و خورشید از ابرها بالاتر است / ای صدای تو / خانه را ترک کردم و آواره شدم /ای صدای تو / شنیدن صدای تو حد دارد / رازهای بسیاری است در نی ها ، ویولون ها ، پیانوها ....»