.
شکل های زندگی: به مناسبت انتشار «خانه آفاق»
انتشار : 1403/03/16

 نادر شهریوری (صدقی)
در آرمان گرایی کانون زیبایی جهان دیگر یا چنان که افلاطون می گوید جهان مثل است، اما جهان دیگر که گویا حقیقت در آنجاست، به کمک تخیلی شکل می گیرد که واقعیت موجود را نمی پذیرد. «خانه آفاق» نوشته سارا نظری به یک تعبیر تقابل دو جهان متفاوت است؛ جهانی که به واسطه تخیل دریافت می شود و جهانی که بی واسطه تجربه می شود. وقایع «خانه آفاق» در دو سه سال منتهی به پایان رژیم گذشته اتفاق می افتد و ماجرای آن به زندگی دختری به نام محبوبه برمی گردد که با لو رفتن خانه چریکی مجبور به مخفی شدن می شود. محبوبه در شرایطی که لو رفته، سرپناهی ندارد و تحت تعقیب ماموران امنیتی است، سراغ آشنایان و هم محلی هایش می رود تا مدتی که نمی داند چند وقت می شود، با آنان بماند تا مجددا به رفقایش وصل شود، اما در این مدت جهانی را تجربه می کند که کاملا در تقابل با تصورات اولیه اش قرار می گیرد. این موضوع او را در «تردید» جدی قرار می دهد. محبوبه در خانه آفاق، جهانی از ناکامی، فقر، حسادت، غرایز طبیعی، بدطینتی و گاه به ندرت خوش قلبی مشاهده می کند و این تجربه هولناک باعث می شود کلمات و اوراد قدرتمندی مانند واژه های متبرک مردم، خلق و... که او را همچون امور جادویی مسحور می کردند، رنگ ببازد و زندگی روزمره مردمی عادی و فلاکت زده که او در خیال خود از آنان مقدساتی ساخته بود، معنا و مفهوم خود را از دست بدهد. «این چند روز جایی زندگی کردم و چیزهایی دیدم که قبلا نمی دانستم ما نه مردم را می شناسیم و نه خودمان را». «خانه آفاق» جهان ساده ای را به نمایش درمی آورد؛ جهانی که بهتر می توان با آن ارتباط برقرار کرد. این کار به کمک روایت های کلان انجام می پذیرد؛ روایت های کلان تفسیر روشن و ساده -و نه لزوما درست- از موقعیت های پیش رو ارائه می دهند تا آنجا که هر موقعیتی ولو پیچیده و هر تصمیم گیری حتی تصمیم گیری های مهم و سرنوشت ساز را ساده می کنند، چنان که پیوستن محبوبه به گروه چریکی با استدلالی ساده انجام می گیرد و به همان اندازه جدایی اش از گروه نیز با استدلالی ساده تر انجام می شود. اما آنچه در این رمان جریان دارد، تنش دو جهان متفاوت است که هم زمان و در کنار هم یکدیگر را به چالش می کشند؛ جهانی که به واسطه تخیل دریافت می شود و جهانی که بی واسطه تجربه می شود. این تنش هم زمان می تواند تنش میان آرمان/واقعیت به مثابه شکلی از دوگانه همیشگی ذهن/عین باشد. نیچه در «غروب بت ها» که می توان به یک تعبیر آن را غروب آرمان ها نیز نام داد، به پروسه آرمان گرایی و چگونگی شکل گیری آن می پردازد و می گوید به تعداد واقعیت ها آرمان وجود دارد، زیرا بخشی از سازوکار ذهن در دریافت واقعیت حتی به طور طبیعی ایجاد تخیلی است که سویه های غلیظ آن می تواند به آرمان گرایی منتهی شود و این مسئله گاه مانع از دیدن واقعیت می شود. به نظر نیچه انسان ها چیزها را نمی بینند، زیرا خود بر سر راهشان ایستاده و آن را پنهان می کنند. مقصود از «خود» ذهنی است که سرگرم کار خود یا «... مشغول درست کردن اوضاع... به شیوه خود است».زندگی قهرمانی، آن نوع زندگی است که انسان یا همان قهرمان تنها «خود» را می بیند؛ این کار با فاصله گرفتن از زندگی روزمره و احیانا کسالت ناشی از تکرار مکررات آن حاصل می شود. در این صورت اگر زندگی روزمره حول امور بدیهی و معمولی دور می زند، پس نشان زندگی قهرمانی امتناع از این قاعده برای رسیدن به زندگی خارق العاده است. در زندگی قهرمانی بر شجاعت تاکید می شود؛ شجاعتی برای مبارزه و کسب اهدافی مهم مانند فضیلت، افتخار و شهرت یا آرمان های مهم تر که در عین حال بخشی از سازوکارهای ذهنی است، ولی در هر حال در تناقض با اشتغالات زندگی روزمره قرار می گیرد. آنچه در زندگی قهرمانی مهم تلقی می شود، باور به ایده آل هایی است که اگرچه طی فرایندی عینی- ذهنی و بیشتر ذهنی ساخته می شود، اما قهرمان آن را درونی کرده، به بخشی از هویتش بدل می کند تا اراده خود را به طرف مقابل تحمیل کند. در این شرایط «من قهرمان» به تعبیر نیچه چنان در مقابل روزمرگی قد علم می کند که آن طرف خود یعنی جهان معمولی و روزمره را نمی بیند و چنان در لحظه سرشار است که فرق میان بودن یا نبودن مشاهده نمی کند تا آنجا که مرگ را نیز به سخره می گیرد، چراکه آن را بخشی جدایی ناپذیر از پروسه قهرمانی تلقی می کند. «... مصطفا با سلاح افتاد زمین، سفیدی صورت مصطفا طوری با لذت و بی خیالی چشم دوخته بود به آسمان که محبوبه هم یک لحظه سرش را بلند کرد و بالا را نگاه کرد». فرایند آرمانی سازی که نویسنده به خصوص در فصل های اول داستان آن را به صورت تصوراتی نشان می دهد که به واقع ربطی به زندگی روزمره ندارد در عین حال فرایند قابل تحمل است، این فرایند که تحت تاثیر شرایط تاریخی شکل می گیرد گاه نیز تحت همان شرایط منشا تغییرات اساسی در جهان پیرامون خود می شود؛ فرایندی که طی آن انسان یا همان قهرمان از سرشاری ذهن خود به موقعیت ها، انسان ها و حتی اشیا پیرامون خود می دهد و آنها را در مجموعه ذهنی خود چنان که می خواهد همچون منظومه ای که برای هر سوال پاسخی مشخص دارد گردهم می آورد تا آنچه را که خود درست، خوب و... می داند به پروسه ای بسط یافته بدل کند تا جهان بیرونی با همه بی نظمی اش، نظمی چنان که می خواهد پیدا کند. به این سان آرمانی ساختن موضوعات کسر و کاهش چیزهای بی مایه و دست دوم نیست بلکه کنش اصلی به ظهور رساندن ماهرانه جنبه های پررنگ ماجرا ست. مانند فقر، نابرابری و... که در خانه آفاق نشان داده می شود تا بدان گونه که سایر امور مانند زندگی معمولی و روزمره در این فرایند و در آن مقطع زمانی که داستان روایت می شود از نظر ناپدید شود و به چشم نیاید. در «خانه آفاق» دو شیوه زندگی متفاوت توامان پیش می رود. این دو سبک با یکدیگر همخوانی ندارند و خطوط مشترک کمی دارند. عمر زندگی قهرمانی طی زمانی کوتاه سپری می شود و صفحاتی که به آن اختصاص داده شده کم است. در عوض زندگی روزمره با اشتغالات و تنوع بی پایانش آزاد است. در این طرف قهرمان می کوشد رفتاری نمادین داشته باشد تا تک تک حرکاتش الگویی برای سایرین باشد. او به ناگزیر خود را در چارچوبی معین با وساطت ایده محدود می کند، به دنبال ماجرا، افتخار و آرمان است و می کوشد راه را تا نهایت ادامه دهد. «محبوبه نیم خیز شد. مرد دستش را محکم گرفت. محبوبه گفت ولم کن! این کارها چه معنی می دهد؟ مرد آهسته گفت کجا بروی؟ مگر بهت یاد ندادند که از همه چیز سخت تر استعفا دادن از چریک بودن است».

«خانه آفاق» را می توان از منظرهای متفاوتی مورد توجه قرار داد و این لازمه هر متن ادبی است. در وهله اول این رمان در نقد تصورات انتزاعی گروهی است که نسبتی واقعی با زندگی روزمره مردمی که به خاطر آنان در مسیر پرخطر گام نهاده اند ندارند و از طرفی دیگر نویسنده هم زمان می کوشد دو شیوه زندگی را در کنار هم پیش ببرد. او با نشان دادن زندگی روزمره مردمی که بر اثر «بی عدالتی» درمانده، ریاکار و دروغگو و در یک کلام مبتذل شده اند، می کوشد آن مردم را در مقابل تصور اولیه خود در خانه تیمی قرار دهد که به واسطه آن مردم ذیل مفهوم اسطوره ای تقدیس می شدند که در پی آن آرمانی شکل می گرفت که با پررنگ کردن جنبه های مثبت مردم، سویه های منفی آن را نادیده گرفته یا پنهان می کند. به رغم شکل های گوناگون زندگی که نویسنده آن را در رمان خود به تصور درمی آورد، این رمان در مضمون خود واجد نوعی آرزومندی است؛ آرزویی که اتفاقا می توان آن را در چهره شخصیت اصلی داستان، محبوبه، مشاهده کرد. محبوبه چه در آن هنگام که در خانه تیمی زندگی پرخطری را از سر می گذراند و چه هنگامی که در تلاش برای ماندن به خانه آفاق می آید، سوژه ای آرزومند است که منشا آن نپذیرفتن وضع موجود است. شاید زندگی در شکل های گوناگون همواره در آرزوی آن چیزی باشد که دست نیافتنی است و آرزو یعنی میلی که در پی تحقق است اما هیچ گاه محقق نمی شود.