ياسر نوروزی
میشود در شبکههای اجتماعی صفحهای مخصوص به کتاب راهاندازی کرد و به فالوئرهای میلیونی رسید؟ مریم معروف بر این باور است که میشود. فقط اعتقاد دارد محتوا و تکنیک را در این عرصه بهموازات هم باید پیش برد. اما چگونه؟ اصلا اولین ویدئویی که بازدید میلیونی برای صفحه مریم معروف به دنبال داشت، چه بود؟ چطور شد به یکی از بلاگرهای مشهور کتاب تبدیل شد؟ چطور شروع کرد؟ با چه روشهایی سراغ معرفی کتابها رفت؟ ویدئو بهتر است یا صوت؟ متن یا عکس؟
بلاگری کتاب در گفتوگو مریم معروف
در این گفتوگو مریم معروف به تمام این پرسشها پاسخ میدهد. او کارشناس رشته روانشناسی است و در کارشناسی ارشد، مدیریت اجرایی خوانده. کتابی هم در نشر «مون»، ترجمه و منتشر کرده با عنوان «قدرت بدی» نوشته جان تیرنی و روی بومایستر.
آنچه در ادامه میخوانید گفتوگویی است پر از جزئیات با مترجم این کتاب؛ بلاگری که به شما خواهد گفت چه اتفاقی میافتد که در عرصه کتاب، مردم به صفحه شما علاقهمند میشوند و آن را دنبال میکنند:
متولد چه سالی هستید؟
اسفند 75.
چه رشته تحصیلی؟
دیپلم ریاضی دارم اما به خاطر علاقهام به روانشناسی، سال آخر تغییر رشته دادم، رفتم انسانی، کارشناسی روانشناسی گرفتم. بعد به دلایل مختلف کارشناسی ارشد، مدیریت اجرایی خواندم. الان هم دارم ارشد دوم را در حوزه مارکتینگ میگیرم؛ بازاریابی استراتژیک.
چرا از روانشناسی به بازاریابی رفتید؟
سال 94 که وارد دانشگاه شدم، برای اولین بار روانشناسی به شکل عمومی درآمد و ما باید در ارشد گرایش انتخاب میکردیم. برای همین روانشناسی عمومی خواندیم و همانجا بود که به تبلیغات و رسانه علاقهمند شدم.
یعنی الان چنین گرایشی در روانشناسی وجود دارد؟
روانشناسی 56 گرایش در ارشد دارد.
در ایران؟
نه، گرایش تبلیغات و رسانه در ایران وجود نداشت و به خاطر همین برای ادامه تحصیل در ارشد، صبر کردم ببینم میشود گرایش دیگری بروم یا نه.
البته در رشته روانشناسی، عموما روانشناسی بالینی را برای ارشد انتخاب میکنند. درست است؟
بله، ولی من نمیخواستم.
چرا؟
چون کار بسیار سختی است و فرسودگی شغلی بالایی هم دارد. غیر از همه اینها، مسئولیت سنگینی هم دارد و من آدمی نبودم که بتوانم چنین مسئولیتی را قبول کنم.
صفحه مجازیتان را چه سالی راه انداختید؟
سال 97.
چه چیزی باعث شد شروع به چنین کاری کنید؟
آن زمان بیوتیبلاگرها بسیار فعال شده بودند. مثلا صفحه «صدف بیوتی» آن زمان خیلی برجسته بود و کلی هم دنبالکننده داشت. من هم مشکلی با این صفحه نداشتم و آن را دنبال میکردم. اما همیشه این سوال را از خودم میپرسیدم که بالاخره زیبایی تا چه زمانی؟! چون ما روانشناسی هم میخواندیم همیشه با استادانمان این صحبت مطرح بود که طرف بارها میرود برای انجام عملهای زیبایی و باز هم با خودش مشکل دارد؛ در واقع مشکل اصلیاش چیزی درونیتر از ظاهر ماجراست که به آن توجه نمیکند. ضمن اینکه آن سالها باور داشتم عمده مشکلات آدمها از ندانستن است؛ یعنی فقر اطلاعاتی. به این معنی که آدمها چون نمیدانند، همسر خوبی نیستند؛ چون نمیدانند، مادر خوبی نیستند؛ چون بلد نیستند، دانشجوی خوبی نیستند. برای همین با خودم گفتم در این فضای سوشال که تا این حد هم محبوب شده، از کتابها میگویم.
الان هم مشکل آدمها را فقر اطلاعاتی میدانید؟
خیلی کمتر از قبل. ولی خب آن زمان اینطور فکر میکردم. دلیل دوم راهاندازی پیجم هم این بود که میخواستم بار مسئولیتی روی دوشم بیندازم تا کتابهایی را که میخرم، بخوانم. چون من خیلی کتاب میخریدم اما اکثرشان را نصفهنیمه میخواندم یا اصلا نمیخواندم.
الان هم که بهخاطر بلاگری نصفه نیمه میخوانید!
عمده کتابها را بله، ولی این وضعیت خیلی بهتر از قبل شده و بسیاری از کتابها را هم تمام میکنم. برای همین هم تصمیم گرفته بودم کاری را شروع کنم که مجبور باشم مسئولیتی در این زمینه برای خودم داشته باشم. ضمن اینکه به لحاظ اقتصادی هم عرصه وسیعی بود؛ یعنی ما بینهایت کتاب داریم و هرگز برای تولید محتوا دچار مشکل نمیشویم. در نهایت هم پیج را راه انداختم و خیلی هم جواب داد.
به نظر خودتان چرا آدمهای زیادی شروع به دنبال کردن صفحهتان کردند؟
سال 97 که من شروع کردم، پیج پربازدیدی در اینستاگرام برای کتاب وجود نداشت؛ غیر از یک صفحه که آن هم به شکل عکس و متن بود. اما من چون آدمی بودم که در اینستاگرام خودم با ویدئو راحتتر ارتباط برقرار میکردم، گفتم کاری را که برای خودم راحتتر است، انجام دهم. از بچگی هم جلوی دوربین میرفتم و هیچگونه احساس نگرانی از این قضیه نداشتم. فیلمهای بچگی مرا که نگاه کنید، در مهمانیها دائم جلوی دوربینم و حرف میزنم. اصلا از همان اول بازیگری را خیلی دوست داشتم و در مقطعی هم دنبال کردم اما چنان دلم را خالی کردند که تصمیم گرفتم سراغش نروم. برای همین اینستاگرام جایی شد که میتوانستم رویای خود را به شکل دیگری دنبال کنم.
الان چند فالوئر دارید؟
160هزار.
چطور به این تعداد فالوئر رسیدید؟
سال 97 که شروع کردم خیلی سریع صفحهام به حدود 10هزار فالوئر رسید.
چقدر طول کشید؟
حدود 6-7 ماه. چون اولین کسی بودم که با ویدئو شروع کردم به معرفی کتاب.
فکرش را میکردید اینقدر زود به دنبالکنندگان بالا برسید؟
اصلا تصورش را نمیکردم. یعنی فکرم این بود مردم ایران اصلا کتاب نمیخوانند ولی وقتی شروع کردم دیدم برعکس است؛ نه تنها چنین صفحاتی را دوست دارند بلکه خیلی هم کتاب میخوانند. خلاصه پیج بهشدت گرفت با ویوهای بالا. اما خب از آنجایی که گفتم خیلی آدمی نیستم در یک کاری بمانم، در اولین پیشنهاد کاری رفتم سر کار.
چه پیشنهادی؟
سال 97 رفتم «بوکاپو». «بوکاپو» اپلیکیشن خلاصه کتاب است. پیشنهاد کردند بروم و در تولید محتوا کمکشان کنم.
خب خودتان که صفحه کتاب داشتید. چرا به این اپلیکیشن رفتید؟
یکی از دلایلش این بود که آن زمان، مشکلی مالی در خانواده به وجود آمده بود که علتش هم من بودم. برای همین گفتم دیگر هزینهای برای خانواده نمیتراشم و خودم میروم کار میکنم.
خانواده شما چند نفر هستند؟
من فقط یک خواهر کوچکتر از خودم دارم و هیچوقت هم به شکل جدی با مشکل مالی برخورد نکرده بودم. اما بهواسطه آن مشکل و اینکه گفته بودم دیگر میخواهم به لحاظ مالی مستقل باشم، سر کار رفتم. آن کار هم واقعا موهبتهایی برایم داشت؛ از جمله اینکه به شکلی حرفهای با فضای سوشال مدیا آشنا شدم. در واقع فهمیدم زمینهای هست با عنوان سوشال مدیا مارکتینگ که حوزه بسیار مهمی است و گستره آن هم در جهان روزبهروز بیشتر میشود. البته ما در ایران بیشتر با یکی دو تا از پلفترمها سر و کار داریم اما در دنیا فیسبوک همچنان فعال است، یوتیوب و غیره. در مجموع زمانی که وارد «بوکاپو» شدم 50هزار فالوئر داشت که بهتدریج آن را به 1میلیون رساندیم.
«بوکاپو» الان همچنان فعال است؟
بله ولی نه به شکل سابق. ضمن اینکه من شهریور 1401 آمدم بیرون تا بیشتر وقتم را برای صفحه خودم صرف کنم. ضمن اینکه در آن زمان پیج خودم هم دیگر به درآمد رسیده بود و میتوانستم به شکل مستقل کار کنم.
با چقدر سرمایه، صفحه شخصی کتابتان را شروع کردید؟
سرمایهای نگذاشتم. با همان کتابهای داخل خانه و یک گوشی. حتی مدتی گذشت که رفتم و میکروفن خریدم. تا مدتها هم فقط از نور آفتاب استفاده میکردم و بعدها رفتم ریم لایت خریدم. دوربین کنون هم از قبل داشتم که پدرم برای تولدم هدیه خریده بود اما استفاده نمیکردم. تازه بعد از مدتی دیدم اگر از این دوربین استفاده کنم، کیفیت کار بالاتر میرود و رفتم سراغ دوربین. چند سال بعد هم رفتم هزینه بیشتری کردم، برای ساخت دکور و وسایل نور و غیره.
چه زمانی صفحهتان به درآمد رسید؟
از همان حدود 10هزار فالوئر، به درآمد رسید.
چطور تبلیغات میگیرید؟
معمولا با ناشران کار میکنم.
هر کتابی را کار میکنید؟
نه، میفرستند، کتاب را نگاه میکنم و اگر خوشم بیاید، کار میکنم.
عموما چه نوع کتابهایی؟
اوایل اصلا رمان قبول نمیکردم؛ چون میگفتم خودم رمانخوان نیستم. میگفتم اگر نتوانم با کتابی ارتباط بگیرم، نمیتوانم آدمها را هم مجاب کنم که این کتاب خوب است.
الان از درآمدتان راضی هستید؟ کفاف زندگی را میدهد؟
بله، البته باید این را هم در نظر بگیریم که ملاک آدمها در این موضوع متفاوت است. اما زندگی مرا که میچرخاند. ضمن اینکه وقتی حرفهایتر وارد سوشال مدیا مارکتینگ شدم فهمیدم آدمها امروز به معنای واقعی دو زندگی دارند؛ یکی زندگی خودشان و دیگری زندگی مجازی؛ نوعی حیات مجازی که زندگی در آن در تمام مفاهیمش بهگونهای دیگر در جریان است؛ تجارت، اقتصاد، روابط و...؛ حالا ما میتوانیم انتخاب کنیم که تا پایان عمر در جایگاه یک بیننده آنجا بچرخیم یا اینکه وارد شویم، مغازهای داشته باشیم، پرسونال برندینگی راهاندازی کنیم و ...
روزی چند ساعت برای صفحه مجازیتان وقت میگذارید؟
خیلی متغیر است و اصلا نمیشود گفت چقدر. چون گاهی به شکل فیزیکی در آن نیستی اما تمام ذهنت درگیر است و داری برای صفحه مجازی محتوا تولید میکنی.
میخواهم ببینم به اندازه یک کارمند که باید 6 تا 8 ساعت در روز زمان بگذارد، وقت میگیرد؟
نه؛ کمتر. من اگر روزی واقعا 8 ساعت کار میکردم، میتوانستم پیج میلیونی داشته باشم.
حتی در حوزه کتاب؟
چرا که نه!
چطور اینقدر مطمئن هستید؟
ببینید، خیلیها هستند که فکر میکنند بازار کتاب اینقدر کشش ندارد اما به نظرم من این کار نیازمند استراتژی و تکنیک است.
تکنیکهای فنی یا محتوایی؟
خیلیها این دو را از هم جدا میدانند اما این دو واقعا از هم جدا نیستند. یعنی اگر شما محتوا نداشته باشید، تکنیک به هیچ دردی نمیخورد و برعکس آن هم صادق است. به عنوان مثال شما باید رفتار مخاطب را بشناسید. مخاطب صرف معرفی یک کتاب را دوست ندارد ولی وقتی از دل یک کتاب، تکه فوقالعادهای را انتخاب میکنی، بیرون میکشی و میگویی، آن ویدیو میلیونی ویو میخورد. بعد که تو آن تکه را روایت کردی، تازه این پرسش در ذهن مخاطب به وجود میآید که چطور این بخش را آوردهای و تو تازه آن زمان است که باید بگویی این بخشی از کتاب بوده. درحالیکه اگر از همان اول با استراتژی معرفی کتاب وارد شوی، از همان اول مخاطب تو را رد میکند. برای همین از یک جایی به بعد استراتژی را تغییر دادم و از معرفی صرف کتاب بیرون آمدم. همینجا هم بود که پیجم شروع به رشد کرد. چون یادم است پیجم روی 40هزار فالوئر قفل کرده بود و دیگر جلوتر نمیرفت. برای همین شروع کردم به بیرون کشیدن تکههای جذاب از کتابها. ضمن اینکه من خیلی پادکست گوش میکنم و در یوتیوب ویدئو میبینم. از اینها هم استفاده میکردم و به شکل خیلی خودمانی و صمیمی، با مخاطب حرف میزدم. صبح به صبح، داخل ماشین گوشی را میگذاشتم، یک ویدئو میگرفتم و بعد میرفتم سر کار. یکی از اولین هزینهها هم همینجا بود؛ یعنی رفتم یک استند موبایل گرفتم.
چه هزینه سنگینی کردید! (خنده)
بله، واقعا! (خنده) اما یکی از همین ویدئوهایی که داخل ماشین گرفتم، 7میلیون بازدید گرفت و پیج من از 40هزار فالوئر رسید به 100هزار.
چه محتوایی بود؟
یک تکه از صحبتهای کن رابینسون بود راجع به بچهها و خلاقیتهایشان. یک تکه داستانی بود.
میتوانید آن تکه را بگویید؟
بچههای مهدکودک سر کلاسشان در حال نقاشی هستند که معلم از یکی از آنها میپرسد چه چیزی میکشی؟ آن کودک میگوید من خدا را کشیدهام. معلم میگوید کسی که تا به حال خدا را ندیده که تو میگویی میخواهم او را بکشم! کودک میگوید چند دقیقه دیگر همه میبینند!
چقدر فوقالعاده! روایتی بسیار خلاقانه بود...
تکه کوچکی هم به این صحبتهای رابینسون اضافه کردم؛ مبنی بر اینکه بچهها خلاق به دنیا میآیند اما متاسفانه سیستم آموزشی، این خلاقیت را بهمرور نابود میکند. این ویدئو اینقدر چرخید و کامنت گرفت و ویو خورد که پیج 40هزار تایی مرا رساند به 100هزار. بعد همینطور ادامه دادم و 2-3تا ویدئوی میلیونی دیگر گرفتم تا اینکه پیجم رسید به الان که 160هزار دنبالکننده دارد.
البته مدتی هم هست که صفحهتان در همان تعداد 160هزار دنبالکننده مانده. چرا؟
اتفاق بدی که افتاد این بود که من پیجم را متصل کردم به اپلیکیشن سوئیت که متعلق به متا است و میشود حرفهایتر صفحه را مدیریت کرد، اما متاسفانه در ایران، درست کار نمیکند. یعنی گاهی پیش میآید که مسیج میدهند و من آدرس تلگرام را دادهام که اگر کسی پیامی داشت آنجا برایم بفرستد که بتوانم ببینم اما با اینحال، باز هم کسانی هستند که پیام میدهند و من گاهی نمیتوانم آنها را ببینم.
در این مدت کاربران اینستاگرام به خاطر فیلترینگ کمتر نشد؟
خیلی جزئی. ماجرایی که اتفاق افتاده این است که فقط یک ویپیان به سبد خرید مردم اضافه شده.
این را پرسیدم چون بالاخره بخشی از مخاطبان به سمت پیامرسانهای داخلی رفتهاند.
بله، خیلیها رفتهاند ولی واقعیت این است که همچنان اینستاگرام را هم دنبال میکنند. این را با توجه به تجربهام در این پلتفرم میگویم. مثلا پدر و مادر خودم برای بعضی کارها که باید از پیامرسانهای داخلی استفاده کنند، این پیامرسانها را دارند اما همچنان در کنارش اینستاگرام اولویتشان است.
البته صفحههای اینستاگرامی کتاب هم بهتدریج زیاد شدند. این باعث نشد به کار شما لطمه وارد شود؟
صفحههای اینستاگرامی حوزه کتاب خیلی زیاد شدهاند. دخترانی را میبینم که واقعا کتابخوان هستند و خوب هم کار میکنند و من جلوی آنها واقعا اعتراف میکنم که کارشان خوب است. خب مخاطب هم این موضوع را میفهمد. میفهمد چه کسی کتاب را برای خود کتاب دوست دارد، چه کسی کتاب را برای کار. من هم از جمله کسانی هستم که هیچوقت کتاب را برای خود کتاب دوست نداشتم. یعنی باید دلایل مختلفی داشته باشم که سراغ کتابها بروم. در واقع من همیشه برای رفع نیازم کتاب خواندهام و این نیاز، نیاز شخصی بوده، کاری بوده، شغلی بوده و غیره. این تفاوت من با آنهاست. برای همین در مقایسه با آنها هیچ ادعایی ندارم؛ چراکه بیشتر و عمیقتر از من کتاب میخوانند.
پس رقابت زیاد شده؟
بله، واقعا زیاد شده. یک مقدار هم البته خودم کمتر کار میکنم، چون دوست دارم سراغ علاقه شخصیام بروم.
چه علاقهای؟
علاقه شخصی من، تجربه کردن است. دوست دارم چیزهای مختلف را تجربه کنم. مثلا وقتی کتاب «نمیتوانی به من آسیب بزنی» نوشته دیوید گاگینز را میخوانم و مصاحبههایش را میبینم، دوست دارم کاری را که این آدم میگوید انجام بدهم. مثلا میگوید کاری را که برای تو سخت است برو انجام بده و آن زمان است که ترشح دوپامین در تو شروع میشود. گاگینز این نکته را در کتابش گفته؛ درحالیکه من دوست دارم خودم آن را در زندگیام تجربه کنم. مثلا دوست دارم یک ماه با همه سختیهایش، ساعت 5 صبح بیدار شوم ببینم چه اتفاقی میافتد.
اگر خاطرتان باشد سوالی ابتدای مصاحبه پرسیدم که دقیقا مقصودم همین بود؛ پرسیدم هنوز هم مشکل آدمها را فقر اطلاعاتی میدانید؟ چرا پرسیدم؟ چون اعتقادم این است مشکل آدمها گاهی اصلا فقر اطلاعاتی نیست، بلکه عمل نکردن و تجربه نکردن دانستههاست. مثل آدمهایی که میروند داروخانه، دارو میگیرند و بعد آن را مصرف نمیکنند!
بله، خود من هم هیچوقت دوست ندارم مصداق کسی باشم که میگویند حمال اطلاعاتش است.
بسیاری از کتابخوانها و حتی استادان دانشگاه هم دقیقا همینطورند. بهصراحت میگویم بعضی از آنها کتاب میخوانند اما هیچ تجربهای بیرون از مطالعه ندارند!
من زمانی که خودم کارم را شروع کردم با زمانی که صرفا درباره کار میخواندم، خیلی متفاوت بود. کلا آنچه که میخوانی با آنچه تجربه میکنی زمین تا آسمان متفاوت است. برای همین است که این روزها جایگاه تجربه کردن برایم عزیزتر شده است. همین باعث شده حتی آرامتر باشم. چون تا قبل از آن دائم میگفتم 27سالم شده و کاری نکردهام و از خیلیها عقب ماندهام. ولی بعدتر فهمیدم اتفاقا در چیزی که عقب هستم، این است که زندگی نمیکنم. برای همین میخواهم زندگی کنم و تجربههایم هم از نوع زندگی کردن باشد؛ دوست دارم گل بکارم، دوست دارم تنهایی سفر بروم، یک ماه مستمر ورزش کنم، دوست دارم غذاهای مختلف را تست کنم و محتوای پیجم هم احتمالا به این سمت خواهد رفت. میدانم که حتی احتمالا بخشی از مخاطبان پیجم هم به خاطر تغییر رویهام ریزش خواهند داشت اما ترجیح میدهم کسانی مرا دنبال کنند که در این زمینه با من همنظر هستند. در واقع دوست دارم آدمها را دعوت کنم به تجربه کردن. میخواهم بگویم کتاب خواندن زیباست اما بهتر است کم بخوانیم ولی همان خواندهها را وارد زندگیمان کنیم.