رمان «سکریه» که آخرین کتاب سه گانه مشهور نجیب محفوظ به شمار می رود، اخیرا با ترجمه محمدرضا مرعشی پور در نشر نیلوفر بازچاپ شده است. مرعشی پور که داستان های زیادی از محفوظ در سال های مختلف به فارسی برگردانده، سال ها پیش سه گانه او را هم ترجمه کرده بود و این ترجمه های او با تاخیری نسبتا طولانی در نهایت توسط نشر نیلوفر منتشر شدند. محفوظ از مهم ترین داستان نویسان جهان عرب و شاخص ترین نویسنده رئالیستی کشورهای عربی است. سه گانه او که به ترتیب عبارت اند از «بین القصرین»، «قصرالشوق» و «سکریه» به اعتقاد برخی از منتقدان مهم ترین رمان عربی است. البته این سه کتاب فراتر از جهان عرب، بخشی از میراث ادبیات جهانی در قرن بیستم به شمار می روند و نویسندگان و منتقدان متعددی درباره وجوه اهمیت این رمان ها نوشته اند.
عناوین هر سه رمان محفوظ نام محله هایی در قاهره مصر است. محفوظ در این سه رمان، دگرگونی های سیاسی، اجتماعی، فکری و فرهنگی را در مصر، به شیوه واقع گرایی نمادین، در سه نسل از یک خانواده پی گرفته و آن طور که مترجم اثر هم اشاره کرده است، تصویری از بیشتر کشورهای جهان سوم و از جمله ایران به روشنی در آنها دیده می شود.
در سه گانه محفوظ که سه گانه قاهره نیز نامیده می شود، با خانواده ای از طبقه متوسط مصر روبه رو هستیم. محفوظ با شرح زندگی اعضای این خانواده در سه نسل بین سال های 1917 تا 1944، تصویری جزئی نگرانه از جامعه و تحولاتش به دست داده است. سه گانه از 1917 در اواسط جنگ جهانی اول آغاز می شود و تا پیش از پایان جنگ دوم جهانی پیش می آید. در جلد اول رمان، «بین القصرین»، مصر هنوز بخشی از امپراتوری عثمانی است، اما در سال 1883 به اشغال انگلستان درمی آید و در 1914 به کشوری تحت الحمایه انگلیس تبدیل می شود. محفوظ در رمانش ضمن شرح سرگذشت یک خانواده در طول سه نسل، تغییر و تحولات اجتماعی و سیاسی مصر را هم روایت کرده و تصویری از احساسات ضداستعماری، جنبش های ملی و آزادی خواهانه و نظام سلطنتی در مصر به دست داده است.
در بخشی از کتاب «سکریه» می خوانیم: «کمال عیادت کنندگان آخر شب را تا دم در حیاط رساند و در بازگشت، نرسیده به پله ها، جیغ وداد شک برانگیزی را از بالا شنید. اعصاب اش هنوز متشنج بودند. سخت دلواپس شد و پله ها را دوتا یکی کرد و بالا رفت. اتاق نشیمن را خالی دید. در اتاق پدرش بسته بود و صداهایی درهم آمیخته از پشت در می آمد. به سوی اتاق شتافت. در را هل داد و وارد شد. گوش به زنگ اتفاقی ناخوش بود اما نمی خواست ژرفایش را بکاود. مادرش با صدای گرفته فریاد می زد: آقای من و عایشه با صدایی دورگه می گفت: بابا. همگاه، ام حنفی بالای تخت میخکوب شده بود. احساسی از وحشت و نومیدی و تسلیمی غمگنانه به او دست داد. نیمه پایین تن پدر دراز شده بر تخت و نیمه بالای اش بر سینه مادر؛ که پشت سرش به زانو نشسته بود. سینه مرد با حرکت هایی یکنواخت بالا و پایین می رفت و صدای خرخری از آن برمی آمد که از صداهای این جهان نبود. از چشمان اش نگاهی غریب و تیره می تراوید که هیچ گاه ندیده بود و به یاد نداشت و نمی توانست از آنچه در پشت شان می گذرد، آگاه شود. در آن سوی میله های تخت، درمانده ایستاده زبان اش بند آمده و چشمان اش سنگ شده بود. نه چیزی برای گفتن پیدا می کرد و نه کاری برای انجام دادن».