«داستان های کوتاه از نویسندگان آمریکا» چهارده داستان از نویسندگان آمریکایی را دربر دارد. اگر هریک از داستان ها اثر برگزیده نویسنده آن نباشد، دست کم آن ها را در ردیف آثار اول این نویسندگان شمرده اند. این داستان ها معرف سبک نگارش و مکتب ادبی هریک از این نویسندگان است. جز ناتانیل هاثورن، استیفن کرین، سارا اورن جیوئت، آمبروز بی یرس و ا. هنری، سایر داستان سرایان عموما متعلق به دوره بعد از جنگ جهانی اول هستند که در گوشه وکنار جهان مشاغل مختلفی از قبیل خبرنگاری، سربازی، کشاورزی، صنعتگری و کارگری داشته و حتی مدت ها آواره بوده اند و بعدها تصادفا، به اجبار یا از روی تفنن و به منظور نوشتن تاثرات درونی خویش به نویسندگی و داستان سرایی روی آورده اند و به تدریج مشهور شده اند. حسن شهباز، مترجم این داستان ها در مقدمه خود می نویسد: «منظور از انتخاب و ترجمه داستان های این مجموعه صرفا معرفی آثار نویسندگان بزرگ نیست. در آمریکا داستان سرایان مشهور بسیاری نظیر ویلیام فاکنر، ارنست همینگوی، جان اشتاین بک، پرل بک و دوس پاسوس هستند که جایزه نوبل گرفته اند یا آثار آنها در شمار فهرست پرفروش ترین کتاب هاست و نامی از آنها در این مجموعه نیامده است». درواقع مترجم داستان هایی را در این کتاب گرد آورده که عده ای از ادب شناسان آمریکا آنها را پسندیده اند و نمونه خوبی از مکاتب ادبی مختلف گذشته و معاصر آمریکا دانسته اند. این مجموعه با داستان «پایان بحران» نوشته ماری بولته آغاز می شود. ماری بولته سال 1921 در شهر کوچک ریورتن از شهرهای ایالت نیوجرزی آمریکا به دنیا آمد. پس از گذراندن تحصیلات عالیه مدتی در شهر نیویورک اقامت داشت و آنگاه سال 1947 به اتفاق شوهرش چارلز بولته به انگلستان سفر کرد تا مدت دو سال در دانشگاه آکسفورد از هزینه تحصیلی «رودیز» استفاده کند. «پایان بحران» نخستین داستان منتشرشده این نویسنده است که سال 1951 در مجله «هارپرز» منتشر شد و همان سال در شمار بهترین داستان های کوتاه آمریکایی جایزه ادبی سال را دریافت کرد. داستان به سال های 1929 تا اوایل جنگ دوم جهانی مربوط می شود که بحران مالی بی سابقه ای ملت آمریکا را تحت فشار قرار داد. در ابتدای داستان می خوانیم: «وقتی سرانجام دوره کساد بی سابقه آمریکا دامن گیر خانواده ما شد، من ده ساله بودم. برادرم، فردی، نه سال بیشتر نداشت و خواهرم، آگی، پنج ساله بود. مدت ها می گذشت که من دیگر عشق و علاقه خود را به عروسک بازی از دست داده بودم. در این ایام برای سرگرم کردن خود بازیچه های کوچک مرمری و شیشه ای جمع می کردم... ما از موضوع کسادی آمریکا و بیکاری مردم و بی پولی عمومی چیزی نمی دانستیم تا آنکه یک روز سر میز ناهار به این قضیه پی بردیم. پدرم با عصبانیت زیاد و صدایی که مثل صدای مرده ها سرد و بی روح بود، به مادرم خبر داد که بالاخره این مصیبت دامن گیر خانواده ما هم شد. گفتن این خبر بد را پدرم اول با افسردگی و گرفتگی زیادی شروع کرد، ولی هر دقیقه عصبانیتش زیادتر شد تا آنجا که هنوز ناهار ما تمام نشده بود که مشت های گره کرده اش پی درپی روی میز می خورد و به حکومت ناسزا می گفت که باعث اصلی این بدبختی و بیچارگی است... من و فردی و آگی از موضوع رکود اقتصادی و کسادی بازار و این حرف ها ابدا چیزی جز داد و فریاد پدر نمی فهمیدیم؛ برای اینکه این رکود و کسادی ظاهرا تنها مصیبتی که بر سر ما سه نفر آورده بود این بود که آرامش خانه را به هم زده بود».