امید مافی
همین الساعه، شاعری شورآفرین که گاهی دلش برای خودش تنگ می شود، با حالی نه چندان خوش در آی سی یوی بیمارستان به جنگ حناق تقدیر رفته و می کوشد تا دوباره برخیزد، به انگورها خیره شود و واژه های نسوز را به کاغذ بی خط بسپارد.
سترگ چکامه سرایی که هشتاد و دو تابستان پیش تر به طرز عجیبی در قطار به دنیا آمد و به روی نخل های بلند دزفول لبخند زد.همو که عمری با زبان تصویر برای مان دنیایی تاب آور ساخت و از پس پیچیده ترین وزن های عروضی برآمد. اینک محمدعلی بهمنی در صلاه النهار شهریور، مملو از کسالت و ملالت روی تخت بیمارستان به خواب رفته تا غزل با ملامت بال های بریده اش را به دست بگیرد و نگرانش باشد. تا آیه و واژه دخترهایش از پشت پنجره ای پهن بی وقفه مویه کنند و برای مردی اشک بریزند که نه فقط والد آنها که والد غزل پست مدرن است.
ترانه سرای خوش قریحه که ناب ترین ترانه ها را به قناری های حنجره عماد رام، شجریان، حبیب و رامش هدیه داده، به دقیقه اکنون، بی راه پیش و پس سکوت اختیار کرده تا رعشه بر جان شعر و لرزه بر جهان خیال بیفتد.
دورتر از بیمارستان اما اندیشه، عاطفه، علقه و احساس بهمنی کماکان پابرجاست و جادوی جواهری به نام غزل را برای مان به ارمغان آورده تا به ضرس قاطع یقین حاصل کنیم، پسری سر به هوا که روزگاری بر دامن گلدار مادر می نشست و بادام می خورد تا همیشه ماندگار خواهد شد و لهجه غلیظ چکاوک ها را به یادمان خواهد آورد.
حالا که طبیبان به رفیق شفیق فریدون مشیری امیدوار شده اند و سلول های خاکستری مغزش زندگی را فریاد می زنند، از سویدای دل آرزو می کنیم او برگردد و بوی ریحان و رازیانه را از بطن شعرهایش به مشا م مان برساند. جهان بدون محمدعلی بهمنی چیزی کم دارد و لابد به همین دلیل ساده است که اجل تخته گاز نمی رود تا انتهای کوچه های طویل تابستان بن بست نباشد و آقای غزل بی اعتنا به سال های کبیسه به تقرب با آفتاب و مهتاب و تغزل با یاس و یاسمن فکر کند.
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غزل شبیه غزل های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است...