.
انتشار رمان «دود» نوشته خوسه اوبخرو
انتشار : 1403/06/08

 اسدالله امرایی
«چشم می دوزم به یک غروب سوزان. ابرهایی که بیشتر روز را به دامن کوه چسبیده اند، اوج می گیرند و هم زمان که برف را با انعکاس شان رنگ آمیزی می کنند، با شکم های صورتی شان بالای قله ها شناورند. حالا خورشید برای ما غروب کرده بود، اما نور از چند ساعت پیش درخشان تر است. آخرین برگ های درختان صنوبر و بلوط هم به قرمزی و زردی می زنند و می تابند.

سرم را می اندازم پایین و متوجه می شوم که گربه هم دارد نگاه می کند. آیا حیوانات زیبایی را می فهمند؟ آیا مقابل دریایی که موج به پایه های صخره می زند احساساتی می شوند؟ مقابل جنگلی که غرق مه شده؟ مقابل آسمانی که انگار در شرف ذوب شدن در خرقه ای از شراره آتش است؟»

رمان «دود» نوشته خوسه اوبخرو با ترجمه آرمان امین در نشر افق منتشر و راهی بازار نشر شده است. خوسه اوبخرو نویسنده اسپانیایی متولد سال 1958 در مادرید است و در دانشگاه در رشته های تاریخ و جغرافیا تحصیل کرده. رمان دود درباره ترس از آخرالزمان و دشمنی به نام طبیعت است و قصه اش درباره زنی و کودکی و گربه ای است که در جنگل در کلبه ای زهوار در رفته زندگی می کنند. زن مادر کودک نیست و ارتباطی میان آنها وجود ندارد. در فضاسازی داستان هم، جهان نابود شده و همه چیز خشن و بی رحم و غریب است. در این شرایط، کسی به دیگری رحم نمی کند و زنده ماندن به آزمونی روزمره تبدیل شده است. زن و کودک باید مقابل عوامل بیرونی، طبیعت خشن یا انسان های سودجو و هراسان، هرچه باشند، طاقت بیاورند. در این داستان، مردی هم وجود دارد که به جمع زن و کودک و گربه سر می زند و برای آنها آذوقه می آورد. مرد در یکی از این دیدارها، مادری را به کلبه می آورد که در آرزوی غذاست و از ترس مرگ نوزادش در ترس و هراس به سر می برد. در ادامه داستان، یک بار هم مردی متجاوز و تبهکار به کلبه سر می زند و در تفاوت بین ملاقات کنندگان، فقط زنده ماندن و غریزه بقاست که مهم است.

«دو روز و یک شب است یک بند باران می بارد. باران می بارد و معدود میوه ها و توت هایی که روی درخت ها و بوته ها مانده اند می گندند. جاده ها و حال وهوای همه چیز باتلاقی می شود. تخته های ایوان دارند فرو می ریزند. باران می بارد و زمان نیز طغیان می کند، آرام می گیرد، راکد می شود.

در کلبه می مانیم و خوشحالم که هیزم به اندازه کافی کنار بخاری گذاشته ام، چون باید پیش آمدگی لبه آلونک را با خودش برد و وقتی هم برای تعمیرش نداشتم. دما چند درجه آمده پایین، مخصوصا شب ها. بچه در روشن کردن آتش خبره شده، اگرچه مثل تمام کارهای دیگر خیلی آرام انجامش می دهد. ترکه ها را یکی یکی اضافه می کند، هرگز دو تا همزمان نمی گذارد، ابتدا نازک ترین ها را انتخاب می کند، سپس آنهایی که کمی ضخیم ترند، و بعد بقیه به ترتیب اندازه.»