محمد طلوعی
علی خدایی یکی از بزنگاه های ادبیات ما است، در دورانی که همه می خواستند از گلشیری عبور کنند و داستان های باختینی بنویسند و ببر نبودند و پیچیده به بالای خود تاک بودند، او از اسلوگان یک شرکت کوچک تجهیزات درمانی استفاده کرد و اسم کتابش را گذاشت «تمام زمستان مرا گرم کن» و امروز هم در سربالایی ناداستان و جستار یک مجموعه دور از گفت وگوی همگانی نوشته، به اسم «شب بگردیم» که رمانس باریکی است بر زندگی ها و روزمرگی هایش. این بخش علی خدایی همیشه مورد تحسین من بود، اینکه ادبیات را خودش برای خودش تعریف می کند و کاری به پسندهای روز و زشت و زیبای زمانه ندارد. و همین باعث شده بسیار بیشتر از آن دیگران داستان هایش برای ادبیات فارسی تازه بماند و سرنمون باقی نویسنده های دوران باشد. نزدیک یک چهارم قرن پیش (دقیقا 24 سال پیش) یادداشتی نوشتم بر مجموعه داستان «تمام زمستان مرا گرم کن» علی خدایی و آنجا گفتم که یکی از محبوب ترین نویسنده های فارسی زبان برای من است، چون درگیر چرخش های زبانی نیست و جزئیات صحنه ای و توصیفات دقیق آدم ها برایش اهمیت بیشتری دارد و من را یاد نویسنده های آمریکایی مثل چیور و تورنتن وایلدر می اندازد. بعد از چاپ مجموعه داستان «شب بگردیم» کنار بقیه داستان هایش حالا می توانم بگویم او هیچ ربطی به نویسنده های آمریکایی ندارد و بسیار شبیه نویسنده های فرانسوی، دوراس و کامو و دوبوار است.
داستان مسیرها
شیما بهره مند
«سی و چند سال است که شب ها پیاده روی می کنم. به غیر از مسیرهای روزانه کاری، چند مسیر را شب ها انتخاب می کنم، گاهی بین مسیرها قرعه کشی می کنم، گاهی برای رسیدن به مسیرهای دور تاکسی می گیرم و وقتی پیاده می شوم تازه پیاده روی شروع می شود. مسیرها هرکدام داستانی دارند. اینکه چگونه انتخاب شدند، چگونه پیدا شدند و از کی جلب توجه کردند تا دائمی شوند». داستان های مجموعه داستان تازه علی خدایی، «شب بگردیم»،1 همه در فصل مشترک روان شناسی و جغرافیا ایستاده و بر تجربه روان شناختی از شهر درنگ می کنند. از این روست که می توان گفت این داستان ها با مفهوم «روان جغرافیا» نسبت دارد که جنبه های ازیادرفته، کنار گذاشته شده یا به حاشیه رانده شده محیط شهری را آشکار ساخته و پرتویی بر آنها می تاباند. چنان که شیوان لیونز در مقاله ای با عنوان «پیاده روی کافی نیست؛ در شهر پرسه باید زد»2 می نویسد، «قدم زدن هدفمند دارای برنامه است، و بنابراین از خلال آن نمی توانیم به شکلی درخور جنبه های خاصی از شهر را دریابیم. به همین دلیل، کشیده شدن به این سوی و آن سوی در روان جغرافیا ضروری است؛ چراکه قدم زننده را بهتر به شهر متصل می کند». راوی «شب بگردیم» مسیرها را با قرعه انتخاب می کند و با هدفمندی سروکار ندارد، و چه بسا پرسه زنی باشد که همچون «فلانور» بودلر/ بنیامین تنها خیابان ها را درمی نوردد و هیچ هدفی به جز پرسه زنی ندارد. قدم زدن در داستان های علی خدایی نیز نوعی مناسک برای بازیابی خاطره/گذشته است که به نوعی پیوستار فضا-زمان را فشرده می کند. از خلال این بازیابی خاطره است که حافظه شهر به سخن درمی آید، حافظه ای به ظاهر شخصی که در داستان های «شب بگردیم»، روان جغرافیای شهر اصفهان را نشانه می رود تا حافظه ای جمعی بسازد. بازخوانی اصفهان نوعی بازتعریف تاریخ زیرپوستی شهر نیز هست: «هر مسیر نکته پنهانی دارد که آرام آرام پیدا می شود. جبری است که با راه رفتن های شبانه به تدریج واضح می شود. مثل حل یک معما. چراغ هایی که تا بعد از نیمه شب هنوز روشن اند... نمایش نور و صدا اجرا می شود. صداها اغلب ترانه های روزند و تا جایی که می شنوم ریتمی را تکرار می کنند و نور که روشن می کند برای یک لحظه ستون ها را و لحظه بعد همه چیز فرومی ریزد و کلمه های روزنامه می شود وقتی خیلی جوانم. وقتی که اینها چهارراه نبود. مثل نور و مثل همین صدا بسیار بیشتر می درد ساختمان را. همه چیز تمام می شود و من که خیلی جوانم صبح تماشا می کنم ریختن یک برش از شهر را. این جا بخشی از پیاده روی من است که باز شده. نور و صدا که پایان می گیرد صدای باقی مانده و ریز ساکنین خیابان می آید که دلار یورو یورو دلار می کنند... برای رسیدن به کاخ باید کمی راه بروی تا بفهمی کاخ بزرگ است، پر از درخت های کهن سال. گاهی فکر کرده ام مثلا در دوره زندیه این جا حصار داشته است؟ این تکه از خیابان تاریک است و پر از صدای آدم هایی که در روزنامه های دوره مشروطه حبس شده اند. اگر رها می شدند یا می ماندند همین جا از لای صداها رد می شدم». این دقایق و دقت هاست که داستان های خدایی را به جای ترسیم افسون شهری به سمت نقد و ساخت روان جغرافیا سوق می دهد و «روان جغرافیا به عنوان پرسشگری از فضا و تاریخ رشد می کند» و وادارمان می سازد دست کم برای لحظه ای «مفاهیم روزمره و ظاهری یک مکان را کنار نهیم، تا بتوانیم تاریخ سیال آن را به پرسش گیریم».
ساکن اصفهان
پرهام جناتیان
رابطه ادبیات و شهر محدود به توانایی نویسنده در تقلید از سازوکاری که تصویر یک شهر را ترسیم می کند، نیست. اثر ادبی باید بتواند در کنار پروراندن امکان دیدن شهر، چیزی به آن بیفزاید. نویسنده باید شهر را ورز دهد، شکل ببخشد و تماشایی کند. اصفهان از آن شهرهایی است که نامش با داستان ادبیات فارسی عجیب گره خورده است. جمالزاده، گلشیری، اخوت، مدرس صادقی و... . این فهرست بلندی است که تمام نمی شود. اما از نویسندگان اصفهانی که بگذریم، می رسیم به نویسنده ای که شاید اصفهانی نباشد (دراقع اصفهانی نیست و دقیق تر آنکه متولد تهران است و سال های کودکی و نوجوانی اش را در تهران دهه 50 گذرانده است)، اما بی شک نویسنده ترین اصفهان است؛ نویسنده ترین از آن رو که حقیقتا خوب بلد است اصفهان را بهتر از هرکس دیگری تماشایی کند، در آن فرو برود و تجربه ای منحصربه فرد از قدم زدن در خیابان ها و کوچه ها و گذرهایش برای مخاطب بسازد. علی خدایی که به گواه داستان هایی که تا امروز نوشته، گویی خود اصفهان است، حالا در مجموعه داستان جدیدش با عنوان «شب بگردیم» ما را دعوت می کند تا اصفهان او را دوباره و این بار سیال تر بخوانیم. اما این اصفهانی که از آن حرف می زنم، مگر چه تفاوتی با آن اصفهانی که از دل تاریخ و جغرافیا می شناسیم، دارد؟ آیا چیزی به آن افزوده شده است؟ اول آنکه اصفهان علی خدایی زمان و مکان مرسوم و مشخصی ندارد. هر بار یک شکل است و هزار شکل عوض می کند تا خودش را به ما بشناساند. تاریخ در نسخه شخصی علی خدایی از اصفهان توالی خطی معمولی را که انتظار داریم، طی نمی کند. به اقتضای هر داستان جلو و عقب می رود، کش می آید، ورم می کند و می ترکد. «خب اجازه بدهید که یک خانواده را با فولکس قورباغه ای، تا ترافیک سنگین روی سی وسه پل باعث بسته شدن و احتمال خطر ریزش پل نشده، در 1346 از روی پل رد کنیم». این انتخاب خدایی در مواجهه با تاریخ (زمان) باعث شده است اصفهانی که او می نویسد، تاریخ خودش را داشته باشد. تاریخی که نویسنده با تسلطی بی بدیل هر لحظه مرزهای زمان و مکانش را جابه جا می کند و به آن وسعت می بخشد. کمی که دقیق تر شویم، احتمالا در خواهیم یافت این انتخاب چندان هم بی ربط با امکانات بالقوه اصفهان به مثابه شهری تاریخی نیست و علی خدایی نشان داده است که به خوبی می تواند این امکانات را بالفعل، پررنگ، توجه برانگیز و زیبا کند و تعریف خود را از آن داشته باشد.
نکته دیگر در اصفهان «شب بگردیم»، حس آشنایی و خویشاوندی است که مخاطب با آن پیدا می کند. خدایی در این مجموعه داستان به واسطه زبان ساده و بی آلایشش جوری با وسواسی خیره کننده از جزئیات شهری حرف می زند که گویی خواننده همواره ساکن اصفهان بوده است و تمام این کوچه ها و آدم ها را مثل کف دستش می شناسد، آن قدر خوب می شناسد که حتی می تواند در آن شب گردی کند و مطمئن باشد گم نخواهد شد. بعد از خواندن داستان های «شب بگردیم» کاملا بدیهی است که گمان کنیم همین چند ساعت پیش از سی وسه پل رد شده و پس از گشتی در نقش جهان به خانه برگشته ایم! علی خدایی در مجموعه داستان «شب بگردیم» نیز درست مانند عمده دیگر آثارش مرز داستان و ناداستان را آن قدرها هم جدی نگرفته و چه بسا آن را به بازی می گیرد. در داستان اول این مجموعه می خوانیم: «احمد اخوت زنگ زده بود ظهر می آید کنار در خروجی بیمارستان، کنار تندیس علی اکبر خان، تا یک جلد از کتاب تازه اش، به انتخاب مترجم، را بدهد علی خدایی...». بلافاصله متوجه می شویم ایرادی در کار است؛ ایرادی زیبایی شناسانه در فاصله واقعیت و خیال و هر چقدر جلوتر می رویم این فاصله محوتر می شود. تا آنجایی که شاید دیگر گم می کنیم چه چیزی خیال و چه چیزی واقعیت است. علی خدایی در «شب بگردیم»، خیال پردازی با واقعیت را به کمال رسانده است و این کمالی که از آن حرف می زنم، سیال بودنی در فضای داستان ها است. سیال بودنی که کیفیت رمز آلود مدنظر خدایی را درباره اصفهان و آدم هایش تشدید می کند. «به نظرم اصفهان رمز دارد و من در این رمز گیر کرده ام. در آن لهجه و صدا گیر کرده ام. در سی سال کار در کنار میدان نقش جهان گیر کرده ام. هر روز که به میدان نقش جهان می روم، می گویم مبادا شاه عباس زودتر از من از اینجا رد شده، مبادا محمود افغان الان از آن پشت بیرون بیاید! اینها شاید فانتزی باشد، اما وقتی در اصفهان از کنار برخی بناها رد می شوید، احساس می کنید خودشان را به شما تحمیل می کنند». اینجا دوباره برمی گردیم به تاریخ اصفهان و روایت خدایی از این تاریخ. اما این بار بی پرواتر از پیش و سیال تر هم. سیالیتی که بی شک در کنار شفافیت نثر و بازی با خیال و واقعیت، حاصل تعمق او بر موقعیت هایی است عادی، دست کم به ظاهر عادی. موقعیت هایی که خدایی بر آنها مکث می کند و آنها را می کاود، لحظاتی از زنگی روزمره اند که آن قدر تکرار شده اند که دیگر حس نمی شوند، گویی وجود ندارند. او در هر داستان این تکرار روزمره را جلا می دهد و از نو تعریفش می کند. مسئله در داستان های او تامل بر همین لحظات است. مزه مزه کردن همین تکرارها. و من فکر می کنم شاید داستان نوشتن چنین چیزی باشد: توجه خود را معطوف چیزی کردن، گویی تنها چیزی که به راستی ارزش نوشتن دارد، همان چیزی است که از بس زیسته شده، دیگر حس نمی شود. با این تعریف، «شب بگردیم» یک مجموعه داستان حسابی خواندنی است. حالا شاید علی خدایی اصفهانی نباشد اما با خواندن «شب بگردیم» بی شک درمی یابیم که او از معدود ساکنان بحق این شهر پر رمز و راز است و می تواند با داستان هایش ما را نیز در آن سکونت دهد.