مجید پروانه پور
هدف از این نوشته کوتاه کمک به فهم جایگاه خوزستان در آثار ابراهیم دمشناس و به ویژه در رمان «آتش زندان» است. اما پیش از آن، توضیح نکته ای در مورد رویکرد فلسفی من و لذا گرایش حاکم بر این نوشته ام به جانب نوعی کلی گویی که البته امیدوارم به دام «کلی بافی» نیفتد ضروری است. فلسفه بنا به خصلت خویش عمدتا میل به یافتن «کلیات» دارد و به همین دلیل پیش از آنکه بخواهد به طور مستقیم با طبیعت یا اثر هنری یا دین خاصی سرشاخ شود بیش و پیش از هر چیز به یافتن یا دریافتن ساختارهایی رو می نهد که طبیعت یا دین یا هنر را امکان پذیر می سازند. از همین روست که فلسفه، غالبا، با هدف قرار دادن کلیات و فهم امکان های ترکیب آنها، که در نهایت راه به فهم آثار یا سپهرهایی معین می برند، می کوشد ضمن بررفتن و برکشیدن خویش به جانب کلیات، آنچه را پیشاپیش می دانیم به نحوی در پیش چشم ما بنهد که کیفیت فهم ما را از آن موضوع افزایش دهد و ثمربخش تر کند. ذکر این توضیح از آن بابت ضروری بود که در ادامه، بحث من مستند به ارجاعات دقیق و موردی به متن نوشته های ابراهیم دمشناس نخواهد بود و در مرز کلیات حرکت خواهد کرد.
در طول سال های دوستی و مراوده با ابراهیم یکی از مواجهات رایج با آثار او انگشت نهادن مخاطبین بر دشوارخوانی آثارش و به ویژه «تقلایی» است که خواندن یک صفحه از آثار او از آدم طلب می کند. اما در جلسات مختلف داستان خوانی که با ابراهیم می رفتم یکی دیگر از نکاتی که از مخاطبان می شنیدم این بود که به رغم خوزستانی بودن اقرار می کردند درست نمی فهمند ابراهیم چه می گوید، تو گویی قرار بوده خوزستانی بودن شان پیشاپیش نه فقط گرانیگاه رمان سنگین «آتش زندان» را بر ایشان هویدا کند بلکه موجب پیش افتادن ایشان از دیگران در فهم دقیق و وافی به مقصود تمام ظرایف اثر گردد. ناگفته پیداست که بالیدن در خوزستان موجب آشنایی بیشتر با بعضی صحنه ها، توصیفات یا تعابیری که در قالب واژه نامه در پایان «آتش زندان» آمده اند خواهد شد اما هرگز ما را از تقلای ذهنی برای فهم این اثر معاف، بل بی نیاز نخواهد ساخت. از این رو، نوشته پیش رو تلاشی جزئی است برای گشودن راهی به قرائت «آتش زندان» با تمرکز بر نحوه تجلی خوزستان در این اثر و به ویژه برای کسانی که در خوزستان نبوده اند و نبالیده اند، با ذکر این هشدار دوباره که توضیحات من را باید در قالب کلیات و توجه به شرح امکان پذیرشدن این اثر فهمید و لاغیر.
تقاضا یا طلب فهم هر چیزی، در یک تعبیر از «فهم»، عبارت است از امکان انتزاع یک مورد جزئی حاضر در سیلان تجربه و زیست مان و قراردادن آن در ذیل امر یا مفهومی کلی تر. ما در جهان اسب و طوطی و مار و خرچنگ می بینیم اما خصیصه نامنتظر تجربه مان این است که از سیلان عینی تجربه مان که پیش رویمان جریان دارد، یعنی از همین مار و مور و اسبی که در منظره پیش رو هستند چیزی را «انتزاع می کنیم» به نام «حیوان» یا «جانور». ما با انتزاع کردن یا برکشیدن خود به جانب کلیات، در اینجا کلیات مفهومی، نوعی امکان پایدار را خلق می کنیم که با تغییر و سیلان حیات در تقابل قرار می گیرد و موجب می شود با ایجاد یک موقعیت مفهومی پایدار، جهان پرآشوب پیرامون خود را شرح دهیم و بفهمیم. اما ایجاد چنین نسبتی میان بی شمار موجود جزئی انضمامی و مفاهیمی کلی که در تلاش مان برای فهم امور حاضر در سیلان زیست ساخته ایم، به نحوی ذهن ما و خود ما را بدعادت ساخته است. چنین پیوندی باعث شده همواره برای فهم امور جزئی به جانب امور کلی رو بگذاریم. در حقیقت، از آنجا که «کلیات» در عین قدرت تبیینی خویش قابلیت کلیشه سازی هم دارند همواره فقط به قیمت حذف تمامی ظرایف و تفاوت هاست که محقق می گردند. مثلا مفهوم «قرمزی» یا «گردی» یا «نرمی» را در نظر بیاورید. این مفاهیم در سیری تاریخی و در تلاشی زیستی/فلسفی برای فائق آمدن بر سیلان جهان و مجهز گشتن به ابزارهای تبیین آن، فراهم آمده اند. با این حال، مفهوم قرمزی یا نرمی، به رغم کاربرد، هیچ چیز معین و جزئی درباره امور و اشیاء بدان نحو که در هستی جزئی و تکین خود متحقق اند به ما نمی گوید و صرفا اطلاعاتی بسیار عام درباره خصیصه ای بسیار کلی به ما می دهد. به تعبیر دقیق تر، بی نهایت چیز جزئی، متفاوت و به غایت متنوع همگی می توانند به رغم حتی برخورداری از سایه های بسیار گوناگونی از رنگ قرمز، برای ما در زیر مفهوم «قرمزی» بگنجند؛ اما خود «قرمزی» مادامی که در پرده ای قرمز یا چتری قرمز متحقق نشده باشد از قرار معلوم به تنهایی قدرت خاصی در تبیین جهان ندارد.
هنرمندان، از دیگر سو، همواره در گیرودار پرداختن به امر جزئی و انضمامی اند و اگرچه همواره گوشه چشمی به کلیات دارند خواهی نخواهی حواس شان بر این روز خاص، این واقعه معین و این انسان یکه و یگانه متمرکز است. از اینجا می شود نقبی زد به این پیشنهاد که چه بسا در جهان هنر و زیست زیباشناختی، نسبت میان کلی و جزئی، به ویژه از حیث امکانات فهم و تبیین، باید وارونه شود. در این مقام، ما باید عادات متعارف مان را کنار بگذاریم. عادت متعارف ما این است که چنانچه قلمی از روی میز افتاد، در مقام رویداد و موقعیتی تکین، برای توضیح، تبیین و فهمش دست به دامن قانون، مقوله یا مفهومی کلی بشویم که در اینجا همانا قانون کلی گرانش باشد. روال وارونه این مسیر، دست کم در جهان آثار هنری، می تواند آن باشد که به عوض حرکت از امر بالفعل و انضمامی به جانب امر کلی و تلاش برای تبیین امر تکین با تکیه بر امر کلی، این بار بکوشیم تا امر کلی را به مدد امر بالفعل روشن گردانیم. ناگفته پیداست عادت کردن به این فرایند می تواند دشوار باشد و چه بسا اعتراض شود که به این ترتیب شما دیگر مفهوم تبیین و مراد از آن را نادیده می گیرید زیرا تبیین علمی و فلسفی از اساس هیچ نیست جز قرار دادن جزئی ها زیر کلی ها و نه بالعکس. البته که قصد ما انکار اهمیت این وجه از تبیین نیست. اما از آنجا که باید راهی نیز برای حفظ یکتایی و تکرارناپذیری آنچه در هنر رخ می دهد بیابیم، پیشنهاد وایتهدی ما این است که به عوض قرار دادن اثری همچون «آتش زندان» در زیر مفهوم و قاعده کلی خوزستان، مسیر را وارو کنیم. قرار دادن این رمان در ذیل آن مفهوم کلی پیشاپیش موجب حذف تمامی آن چیزهایی می شود که این اثر را در مقام رویدادی در جهان ادب یگانه، تکین و تکرارناشدنی می کند. اما تن ندادن به مسیر مالوف شهودی مان در وهله نخست اقرار به این امر است که هرگز قادر نخواهیم بود هیچ امر بالفعل انضمامی را به تمامی درک کنیم. به این ترتیب، به عوض آنکه با متر و معیار شابلون هایی که در فلان کارگاه داستان نویسی و بهمان کتاب روایت شناسی در اختیارمان قرار گرفته است به سراغ آثار تکین هنری برویم این بار سعی خواهیم کرد نعلی وارو در کار کرده و آن متر و معیارها و شابلون های کلی را در پرتوی این اثر نوین و تکین محکی دوباره و چندباره بزنیم. در حقیقت، امر بالفعل تکین و انضمامی، در اینجا «آتش زندان»، همواره قدرت های ما را برای انتزاع کردن و کلیت بخشیدن به مبارزه می طلبد و مثلا نمی گذارد آن را به سهولت در ذیل مفهوم رمان، یا آنچه گمان می کنیم از رمان و کلیاتش می دانیم، یا ذیل خوزستان و آنچه گمان می کنیم از امهات و مشهوراتش می شناسیم، بگنجانیم. چنین مواجهه ای با آثار هنری، مواجهه ای ثمربخش، خلاق، پویا، جذاب و گشوده خواهد بود و به جای حرف های کلیشه ای کارگاهی، که اهمیت قواعد آن به جای خود محفوظ است، دسترسی ما را به ساختارهای امکان پذیرگشتن این اثر خاص و غیر مسبوق به سابقه، مهیا می کند.
«آتش زندان» در یکتایی تصویر و تصوری که از خوزستان می سازد همانی است که هست و به عنوان رمانی مملو از هزاران گردابک ریز و درشت تصویری، روایی، تاریخی، ادبی و شفاهی، و تنش های گذرا و فراری که آن را به اثری توامان ساده و پیچیده بدل ساخته اند به یمن تکینی و یکتایی اش زیر هیچ فهم انتزاعی مفهومی از خوزستان یا زبان یا رمان نمی گنجد و بنابراین همواره در فراسوی چنگال های این قبیل انتزاعیات قرار می گیرد. درست به دلیل همین یکتایی اش نیز از حیث تجربی می توانیم بگوییم چنان می نماید که این رمان از کیهانی از رویدادها ساخته شده است. طبعا راه تحلیل و تفسیر این رویدادها باز است و می توان آنها را به طرق مختلف شرح داد و حتی ساختار میان شان را به نحوی چید و بالا برد که با تکیه بر بده بستان میان شان کلیاتی همچون خوزستان، جنوب، خراسان، ادبیات کلاسیک یا ادبیات شفاهی را هم استخراج کرد. ولی این قبیل کلیات یحتمل بیشتر گمراه کننده و رهزن خواهند بود. مگر آنکه البته، در مسیر تبیین مان، گام وارونه برداریم و از اثر تکین انضمامی بالفعل آتش زندان برای تبیین آن کلیات بهره ببریم. به تعبیر دقیق و در مسیر روشن ساختن موضوع این نوشته، باید گفت رمان ابراهیم دمشناس دلیل وجود زیست جهانی به نام خوزستان است نه بالعکس. این اثر بالفعل، بهترین راهنمای ما به جانب آن امر کلی ممکن بالقوه است.
به این ترتیب، «آتش زندان» در بالفعلی انضمامی کامل و یکتای خویش، و نه فقط او که هر اثر هنری حقیقتا نویی، تبیین و ایضاح هر و تمامی چیزهایی است که می توان درباره خوزستان، و جنوب به مفهوم وسیع کلمه، گفت. «آتش زندان» به ما لمحه ای از خوزستانی ممکن، رمانی ممکن، شخصیتی ممکن، ساختار، معنی و ادبیاتی ممکن را نشان می دهد. لمحه ای که اگرچه داعیه پرداختن به تمامی امکانات را ندارد و نمی تواند داشته باشد، می تواند همچون مشعلی راهنما توجه ما را به تعینات، قابلیت ها، ساختار و معناهای آن امر ممکن، یعنی «جنوب» هرگونه قاعده و قانونی، جلب کند: جنوب تخطی گر. لذا، آتش زندان در مقام یک رویداد هرگاه به درستی خوانده و فهمیده و در جهان مختص بالفعل خویش جا داده شود، و ناگفته باید تاکنون معلوم شده باشد که هیچ راه واحد و دستورالعمل واری برای این خواندن و فهمیدن در کار نیست که اگر می بود دست کم در مورد این رمان نقض غرض می بود، از حیث قدرت تبیینی، فهمی را از اموری کلی چون خوزستان، ادب، شعر و تاریخ به همراه می آورد یا بهتر است بگویم مطالبه می کند که هیچ نسبتی با مفاهیم کلی مرده ای که سراغ داریم ندارد. «آتش زندان» میل ما به فهم از مسیر کلیت بخشی را مسدود می سازد و در عوض کار راستین اثر هنری را به رخ مان می کشد: هیچ طریق یگانه ای برای کلیت بخشیدن به رویداد یکتای اثر هنری وجود نداشته و نخواهد داشت.