.
نگاهی به «شب های بی خوابی» الیزابت هارودیک
انتشار : 1403/08/12

 محمد طلوعی
الیزابت هارودیک به تنهایی می تواند نقض کامل تقسیم بندی داستان و ناداستان در ادبیات آمریکایی باشد. آثارش و علی الخصوص همین «شب های بی خوابی» در مرز باریکی از ادبیات خیالی و خودزندگی نامه نگاری سیر می کند. شخصیت اصلی داستان خودش است انگار، با زیر و بالای زندگی شخصی و شوهر خیانت کار خودشیفته ای که عاشقش است، اما هرچه منتقدها پاپی اش می شدند و روزنامه نگارها اصرار می کردند که اینها زندگی خودت است، انکار می کرد. الیزابت هاردویک، در سال 1916 در لکسینگتون کنتاکی به دنیا آمد و آنجا بزرگ شد. در سال 1939 مدرک دانشگاهی گرفت، به شهر نیویورک رفت و سه رمان نوشت؛ «عاشق شبح گون»، «حقیقت ساده» و «شب های بی خوابی». او به شدت زنده بود، هوشی مضمن و متمرکز داشت که به نظر هرگز آرام نمی گرفت. منتقدی بسیار تیزبین بود و زبانی سفت و سخت در انتقاد داشت، اما می گفت نقد «انگشت وسط غول است» و به همین راحتی همه منتقدانی که داستان های او را خودزندگی نامه نگاری می دانستند، نادیده می گرفت. زندگی نامه نویسی را «تولید خانگی خنازیری ها» می دانست که با داستان های اخلاقی پرمدعا و تظاهر به حقیقت روی واقعیت سرپوش می گذارند و بیوگرافی بد را به کودکی که در یک سفر طولانی در ماشین خانواده گرفتار شده، تعبیر می کرد. همین چالشش با این شکل نوشتن بود که انگار او را ناخودآگاه مجبور می کرد برای زدن پوز منتقدهای آکادمیسین و روزنامه نگارهای فضول، زندگی واقعی اش را بین داستان جاساز کند. البته خودش زندگی نامه نویس استاین و ملویل بود. سال 1947 با رابرت لاول آشنا شد و بلافاصه عاشق شد. عاشق شاعری که آن قدر دیوانه بود که زبان جدیدی برای شعرهایش اختراع کند. آلن تیت در مورد رابرت لاول به او هشدار داد: «کال خطرناک است. نباید اجازه بدی وارد آپارتمانت بشه». او به هشدارها وقعی نگذاشت و احساس کرد که خشونت چیزی است که می تواند جذب شود و به مرور زمان آرام شود، تنش آن تخلیه شود و با تمام حماقتش آشکار شود. سال 1949 آنها ازدواج کردند و در سال 1957 دخترشان هریت را به دنیا آورد و در 10 دوره شیدایی اصلی شوهرش و 15 باری که بستری لازم بود، با همسر ناآرامش ماندگار شد. برای افراد دیگر که به صورتی اجمالی ازدواج شان را در بدترین روزهایش می دیدند، این یک نمایش ترسناک بود. بسیاری که رابرت لاول را می شناختند از اینکه کسی بتواند با مردی این قدر مستعد و این قدر پریشان رابطه عاشقانه برقرار کند، در عجب بودند. عدم تایید یا عدم درک دیگران هرگز هاردویک را تغییر نداد. ازدواج پرفرازونشیب شان از عشق مشترک شان به کلمات تغذیه می کرد و این باعث می شد دیوانگی های گاه و بیگاه لاول را تاب بیاورد. او عمیقا شعرهای شوهرش و معیارهایی را که او برای خود تعیین کرده بود تحسین می کرد. او به یکی از دوستانش نوشت: «من هرگز همتای او را نخواهم یافت». وقتی عاقبت ازدواج شان در آستانه فروپاشی بود، لاول برگشت و بدون اجازه او، تکه هایی از نامه های خصوصی شان را به عنوان مصالح اولیه شعرهایش منتشر کرد، همچنین با بچه دار شدن از زن دیگری، به هاردویک خیانت کرد. هاردویک و لاول عاقبت در سال 1972 جدا شدند. هاردویک کارهای زیادی انجام داد، برنده جایزه گوگنهایم شد، رابرت لاول را به چالش کشید و از او حمایت کرد، دوست عزیز مری مک کارتی بود، مرشد سوزان سونتاگ بود و در نهایت به روزهایی رسیده بود که باید با ضربان ساز الکتریکی زندگی می کرد و روی ویلچر بود. و مصمم بود که پایان رقت انگیزی برای زندگی وجود ندارد و به راننده اش جان جویت گفت: «عزیزم، من دارم می میرم، و این واقعا خیلی دیگه بد نیست». او در سال 2007 مرد. «Unwitting Autobiography» (خودزندگی نامه ناخواسته) اصطلاحی است که منتقدان برای توصیف آثار هاردویک به کار برده اند. مثل همیشه فرزانه دوستی سراغ متن چالش برانگیز و سختی رفته است. انتخاب هاردویک برای ترجمه یک دیوانگی علی حده است؛ او کلماتی از زمینه های متفاوت را کنار هم می گذارد و این ترجمه را طولانی و پردردسر می کند و ارجاع فرهنگی اجتماعی متن هم قوز بالاقوز مترجم سرپایی است. یعنی بدون فهم اینکه هاردویک زندگی نامه نویس گرترود استاین است، اشارات ضمنی به زندگی او غیرقابل فهم است و مترجم تازه کار همین طور تحت اللفظی ترجمه را ادامه می دهد. اما فرزانه دوستی ترجمه بی نقص و فارسی درستی دارد و اینکه در تمام این سال ها حوصله اش را داشته که آدم های مهم ادبیات انگلیسی را که مورد تغافل ترجمه بوده اند، پیدا کند و به ما بشناساند، امتیازی سوای زبان دانی و ظرافت های ترجمه اش است. امیدوارم مجموعه جستارهای هاردویک را به زودی ترجمه کند.