.
نگاهی به «سلاخ خانه شیکاگو» اثر آپتون سینکلر
انتشار : 1403/08/12

 مرتضی منصف

شاخص ترین اثر داستانی سینکلر، پس از یک قرن به فارسی منتشر شد. جرج برنارد شاو، نمایشنامه نویس و نویسنده برنده نوبل ادبیات می گفت: هنگامی که مردم از من می پرسند در طول عمر طولانی ام چه اتفاقاتی افتاده است، آنها را به مقالات روزنامه ها و مقامات ارجاع نمی دهم، بلکه می گویم رمان های آپتون سینکلر را بخوانند. رمان «جنگل» شاخص ترین اثر آپتون سینکلر است که به تازگی در بخش کلاسیک نشر پنگوئن منتشر شده و ترجمه فارسی آن نیز با عنوان «سلاخ خانه شیکاگو» توسط یوسف کارگر از سوی نشر رایبد منتشر شده است. از این اثر به عنوان یکی از قوی ترین، بحث برانگیزترین و ماندگارترین رمان هایی یاد می شود که تاکنون به منظور افشای بی عدالتی اجتماعی در ایالات متحده امریکا منتشر شده است.

آپتون سینکلر (1968-1878) در خانواده ای فقیر در بالتیمور متولد شد و پدرش مشروب فروشی دایم الخمر بود. او در پانزده سالگی شروع کرد به نوشتن مجموعه ای از رمان های ده سنتی تا هزینه تحصیلش در سیتی کالج نیویورک را بپردازد و بعدا برای کار دانشجویی در کالج کلمبیا پذیرفته شد. او در طول اقامتش در آنجا چندین رمان منتشر کرد که «سلاخ خانه شیکاگو» (1906) به موفقیت بسیاری دست یافت. این رمان کیفرخواست کوبنده ای از وضعیت بد شرایط کاری و بهداشتی صنعت بسته بندی گوشت شیکاگو بود. سینکلر پس از اتلاف وقت در عرصه سیاست، به رمان نویسی بازگشت و برای روایتش از تسخیر آلمان توسط نیروهای نازی در رمان «دندان های اژدها» (1942)، جایزه پولیتزر را دریافت کرد.

«سلاخ خانه شیکاگو» به دلیل تلاش هایش برای افشای فساد در دولت و تجارت در اوایل قرن بیستم شناخته می شود. سینکلر در سال 1904 برای نوشتن گزارشی در روزنامه سوسیالیستی «اپیل تو ریزن»، به مدت هفت هفته در کارخانه های بسته بندی گوشت انبارهای شیکاگو به صورت ناشناس مشغول به کار بود. این گزارش در سال 1905 به صورت سریالی در روزنامه منتشر شد و بعدا در سال 1906 در قالب کتاب به چاپ رسید.

این کتاب فقر طبقه کارگر، عدم حمایت اجتماعی، شرایط سخت و ناخوشایند زندگی و کار و احساس درماندگی در میان بسیاری از کارگران را به تصویر می کشد. این عناصر با فساد ریشه دار افراد در مقام قدرت در تقابل هستند. جک لندن، از نویسندگان معاصر سینکلر در نقد این کتاب آن را «کلبه عمو تام بردگی روزمزد» نامید. هدف اولیه سینکلر از توصیف صنعت گوشت و شرایط کاری آن، پیشبرد سوسیالیسم در ایالات متحده بود. با این حال، برجسته ترین تاثیر رمان در آن زمان، برانگیختن خشم عمومی نسبت به بخش هایی بود که نقض های بهداشتی و اقدامات غیربهداشتی در صنعت بسته بندی گوشت امریکا را در اوایل قرن بیستم افشا می کرد که منجر به اصلاحات بهداشتی از جمله قانون بازرسی گوشت شد.

«هر روزه در نیویورک، 4 میلیون اردک، 5 میلیون خوک و دو هزار کبوتر را به خوشایند میرایان سلاخی می کنند/ یک میلیون گاو، یک میلیون بره و دو میلیون خروس که با ارواح شان آسمان را تیره می کنند.» (فدریکو گارسیا لورکا) همان طور که لورکا می گوید، در ابتدا خواننده فکر می کند هدف کتاب سینکلر، برانگیختن برآشفتگی است؛ برآشفتگی نوعی خشم است و مانند همه انواع آن، می تواند به طرز عجیبی لذت بخش باشد. درست است که خشم همیشه نوعی نارضایتی را در خود دارد، اما می تواند احساس فوق العاده نشاط آوری را نیز القا کند - این حس که ما به طور مسلم برحق هستیم و مخالفان ما به طور مسلم در اشتباهند. از ترکیب این برآشفتگی و برتری اخلاقی حس خودبینی حاصل می شود؛ چراکه ما از جانب دیگران نسبت به مسائلی که بر شخص ما تاثیر نمی گذارند احساس برآشفتگی می کنیم؛ بنابراین قادریم از خودمان رضایت داشته باشیم که هرگز چنین کارهای فاحشی انجام نخواهیم داد. با در نظر گرفتن میزان زودگذر بودن برآشفتگی عمومی و نادر بودن اینکه به عملی منجر شود، می توان گفت که برآشفتگی عمدتا به منظور بیان خویش آغاز می شود تا بتوانیم به طور مکرر به خود یادآوری کنیم که ما افرادی شرور نیستیم، چراکه افراد شرور قادر نیستند به خاطر ناعدالتی هایی که بر افرادی بیگانه تحمیل شده است، تا این حد برآشفته شوند.

آپتون سینکلر هفت هفته در صنعت بسته بندی گوشت در شیکاگو کار کرد و رمانی در مورد این تجربه نوشت. او به عنوان سوسیالیستی متعهد و مغرور در تلاش بود تا آگاهی عمومی در مورد شرایط وحشتناک کارگران فقیر را افزایش دهد؛ همان طور که جک لندن درباره این کتاب گفته بود، «کلبه عمو تام بردگی روزمزد» را بنویسد. این کتاب منجر به برآشفتگی بسیاری شد، اما نه به دلایلی که مورد نظر سینکلر بود. عموم مردم این کتاب را گزارشی افشاگرانه در مورد شرایط غیربهداشتی کارخانه های گوشت تعبیر کردند و در نتیجه قوانینی وضع شدند که صرفا به رفع این مشکل می پرداختند. به گفته خود سینکلر، «من قلب مردم را نشانه گرفتم و به طور تصادفی به شکم آنها ضربه زدم.» این امر یکی از وقایع طعنه آمیز تاریخ است که شما را به خنده یا گریه وامی دارد: کتابی که هدفش عمومی کردن وضعیت اسفناک کارگران تهیدست بود، تنها بر نحوه تاثیر شرایط کاری بر زندگی طبقه متوسط تاثیر گذاشت.

تقریبا تا اواسط کتاب، ممکن است به این نتیجه برسید که این اثر، گزارش ژورنالیستی بی نقص، اما رمانی در حد متوسط است. اما نیمه دوم داستان باعث می شود در تفکرتان تجدیدنظر کنید: این اثر، رمانی بسیار شگفت انگیز نیز هست. این نکته حایز اهمیت بسیاری است؛ چراکه داستان نویسی از نقاط قوت سینکلر نیست. شخصیت های او اکثرا تک بعدی و ایستا هستند. در این کتاب، صرفا برای ایجاد حس ترحم نوشته شده اند. افزون بر این، آنها هرگز حس زندگی ندارند، چراکه سینکلر تقریبا هیچ دیالوگی در رمان خود نمی نویسد. در نیمه اول، زمانی که شخصیت های اصلی داستان در انبارها مشغول به کار هستند، طرح داستان به طرز ملالت آوری قابل پیش بینی است و اوضاع همواره بد و بدتر می شود. همان گونه که شکسپیر به ما گوشزد می کند، هربار که به خود می گوییم «این بدترین حالت ممکن است»، اوضاع بدتر از آن نیز رخ می دهند. اما پس از آنکه شخصیت اصلی داستان ما، یورگیس، در نهایت کارخانه های گوشت را ترک می کند، رمان رنگ وبوی تازه ای به خود می گیرد. اوضاع در اکثر مواقع همچنان بدتر می شوند، اما شاهد برخی وارونگی های شگفت انگیز و ماجراجویی های هیجان انگیز هستیم.

در هر صورت این کتاب در درجه اول یک اثر ژورنالیستی است و در آن سطح به موفقیت دست می یابد. سینکلر نویسنده ای زبردست است و با دقتی فوق العاده زبان را به کار می برد. توصیفات او واضح و دقیق است و آنچه توصیف می کند فراموش نشدنی است. تصویری که او از فقر شدید و یاس و ناامیدی مردم که از آن حاصل می شود، تقریبا همانند آثار داستایفسکی زننده و مهیب است. او برخلاف داستایفسکی به روشنی اذعان می کند که این مشکلات ریشه های سیستماتیک و اجتماعی دارند - که در آن افراد شایسته و سختکوش ممکن است بدون هیچ راه گریزی در دامی اقتصادی بیفتند. او نشان می دهد که چرا و چگونه فقرای کارگر تنها در تئوری آزاد هستند و ستمدیدگان و استثمارشدگان عملا تحت تملک روسای خود. باید گفت که توصیف های او از فرآیندهای کارخانه به طور غریزی منزجرکننده است؛ آنقدر منزجر کننده که کمی حواس را از پیام سینکلر منحرف می کند. کارخانه گوشت استعاره مرکزی کتاب است: کشتارگاهی غول پیکر که در آن حیوانات بدبخت جمع و قصابی می شوند؛ همان طور که در پایان کتاب مشخص می شود، به سختی می توان گفت که کارگران تهیدست در وضعیت بهتری از آن حیوانات هستند.

در پایان رمان، سینکلر با موفقیت حس برآشفتگی منطقی را در خوانندگان ایجاد می کند؛ چراکه در برخی شرایط برآشفتگی تنها پاسخ منطقی است - بی عدالتی وحشتناک و ظلم غیرانسانی - و شرایط کار و زندگی در بخش بسته بندی گوشت یکی از آنها بود. سینکلر به جای موعظه، با بیان حقایق موفق به این امر می شود. او به شخصیت هایش بعد احساسی نمی دهد یا در شرافت مندی آنها اغراق نمی کند. آنها افرادی عادی هستند و نواقصی دارند. او از واژگان نفرت انگیز یا زننده استفاده نمی کند و روایتش همانند دنیایی که توصیف می کند بی رحم و سرد است. این کتاب گواهی بر پتانسیل مثبت برآشفتگی است. جهان همچنان به افشاگران بیشتری نیاز دارد، کاری که سینکلر کرد، امروز بر عهده نسل های جدید است که بی عدالتی های سیستماتیک را فریاد بزنند.