.
کافکا در مکالمات برشت با بنیامین
انتشار : 1403/11/10

 شیما بهره مند
«نقطه شروع کافکا تمثیل است؛ تمثیلی که زیر سیطره منطق قرار دارد و تا آنجا که به طرز بیان واقعی این تمثیل ها مربوط می شوند، احتمالا چندان جدی نیستند». مکالمات برشت و والتر بنیامین درباره کافکا از تمایز میان دو تیپ ادبی هنرمند دیده وری که جدی است و اندیشه ورز خونسردی که کاملا جدی نیست، آغاز می شود. و با اینکه بنیامین خود معتقد است شاید نتوان کافکا را متعلق به یکی از این دو دسته دانست، این مسئله را پیش می کشد. به باور برشت، بی جوابی این پرسش این واقعیت را نشان می دهد که «اگرچه کافکا نویسنده بزرگی است، اما به هر حال نویسنده ای شکست خورده است».

از دید برشت کافکا از تمثیل آغاز می کند؛ تمثیلی زیر سیطره منطق که چندان جدی نیست. اما «این تمثیل تحت فرایند شکل گیری قرار می گیرد. این فرایند درون یک زمان بسط می یابد... و این مسئله هسته زمان را از همان آغاز در بر می گیرد». برشت به تاثیرپذیری کافکا از داستایوفسکی اشاره می کند و معتقد است کافکا بدون «مفتش بزرگ» داستایوفسکی یا قطعه ای از «برادران کارامازوف»، نمی توانست فرم خاص خود را پیدا کند. در کافکا عنصر تمثیل با عنصر رویا در جدال اند. برشت معتقد است کافکا به عنوان یک دیده ور آنچه را که قرار بود رخ دهد می دید، بی آنکه آنچه را که واقعا وجود دارد ببیند. برشت در مکالمه با بنیامین، بار دیگر، به صراحت بر خصلت پیشگویانه کار کافکا تاکید می کند.

او مسئله کافکا را «سازمان» می داند و با قاطعیت می گوید کافکا فقط و فقط یک مسئله داشت و آن مسئله سازمان بود: «او از فکر امپراتوری مورچگان وحشت داشت: اندیشیدن به انسان هایی که به واسطه شکل های زندگی شان در جامعه ازخودبیگانه شده اند و او شکل خاص این ازخودبیگانگی را پیش بینی کرده بود. برای مثال شیوه های سازمان گ. پ. یو (سازمان اطلاعاتی شوروی بین سال های 1922 تا 1923) را». اما کافکا به تعبیر برشت، راه حلی نیافت و هرگز از کابوس بیدار نشد؛ «هوشیاری کافکا هوشیاری یک انسان ناهوشیار است، یک رویابین». از منظر برشت، کافکا در زمره آن «اسناد نومیدی» است که نویسندگان سوسیالیست می توانستند ابداعات تکنیکی اش را فرابگیرند. آنچه برشت در کافکا نقد می کند و آن را پس می زند، ناامیدی و یاسی است که او در آثار کافکا ردیابی می کند؛ اما ابداع یا امر نو کافکا فراتر از تکنیک است، بلکه «نوعی شهود و فهم است که به این تکنیک شکل می دهد». برشت بر این باور است که جهان بینی کافکا جهان بینی «آن انسانی است که در زیر چرخ ها گیر کرده است»، خرده بورژوایی که ناگزیر باید طوق این جهان بینی را به گردن بیندازند.

با این وصف، برشت بی درنگ اشاره می کند که این، البته آن خرده بورژوایی نیست که به سمت فاشیسم و پیشوا چرخش می کند، چراکه «او حتی زیر چرخ ها نیز به پرسشگری ادامه می دهد» و از این رو کافکا «یک خردمند است». به تعبیر بنیامین، این خردمندی در وضعیتی بروز می کند که انسان اجازه می دهد تناقضات هستی وارد زندگی اش شوند، «یعنی تنها جایی که در نهایت امکان حل وفصل دارند». برشت برای آنکه تصویر دقیق تری از تفسیر خود از کافکا به دست دهد، تمثیل «مصائب سودمندی» از یک فیلسوف چینی را به کار می گیرد: در یک جنگل انواع مختلفی از تنه درختان وجود دارد که از قطورترین آنها الوار کشتی می سازند و از آنها که قطور نیستند اما تا حدی محکم اند جعبه ها و تابوت ها را می سازند؛ و باریک ترین تنه ها برای ترکه های تازیانه ها به کار می روند، اما از تراشه هایشان چیزی نمی سازند، این ها از مصائب سودمندی جان به در می برند. آثار کافکا در نظر برشت چنین جنگلی از ایده ها و فکرهاست. «باید در آثار کافکا چنان بگردی که انگار داری در چنین جنگلی می گردی. بدین ترتیب کلیتی از چیزهای بسیار سودمند به دست می آوری.

تصاویر البته خوب هستند، اما مابقی به تمامی رمز و راز بازی است». از دید برشت ژرفا راه به جایی نمی برد. «ژرفا یک گستره دیگر است. این تنها ژرفا است و به هیچ وجه هیچ چیزی برای نگریستن به درون آن وجود ندارد». اما بنیامین معتقد است با اینکه کافکا پر از رمز و رازبازی ناب است، مسئله مهم درباره کافکا هنوز چیزی دیگری است. از دید بنیامین ماجرا به همین سادگی حل وفصل نمی شود و ضرورت دارد که به ایده های کافکا وضوح بیشتری بخشیده شود؛ ایده هایی که از یک شرارت همگانی حکایت دارد که به بشر هجوم آورده است. برشت در تعقیب این شرارت در آثار کافکا به «محاکمه» می رسد. «آنچه این اثر فراتر از هر چیز دیگری بیان می کند، وحشت بی پایان و خردکننده شهرهای بزرگ است». کافکا مدعی است که کابوس این ایده از دل تجربیات خودش برآمده و چنین شهرهایی بیانگر هزارتوهایی بی انتها از روابط فرعی و وابستگی های متقابل پیچیده و تقسیم بندی هایی هستند و انسان به واسطه اشکال مختلف زندگی مدرن، ناگزیر به زیستن در این شهرهاست. از این رو، در جهانی که هرکس می تواند بار مسئولیت خود را به دوش دیگری بیفکند، خرده بورژوا در پیشوا انسانی را می یابد که حاضر است مسئولیت شرارت های خود را بر عهده بگیرد. از این رو، برشت اثر «محاکمه» کافکا را پیشگویانه می خواند و به شخصیت دیگری از داستان های کافکا یعنی «ادرادک» اشاره می کند که خانه به دوشی نگران خانواده است، و از منظر برشت، این موقعیت خود کافکا است.

«در حالی که تیپ خرده بورژوازی معاصر ما (یعنی تیپ فاشیست) تصمیم گرفته اراده آهنین و تزلزل ناپذیرش را برای تغییر این وضعیت به کار بگیرد، کافکا سرسختانه با این وضعیت مخالف است. کافکا با پرسش هایش پاسخ می دهد. او خواستار محافظت از وضعیت خودش است. اما ماهیت وضعیت او این چنین است که آن تدبیر ایمنی که او مطالبه می کند، خود باید غیرعقلانی باشد». از دید برشت این مضحکه کافکایی است که «آن انسانی که ظاهرا متقاعد شده که هیچ چیز شکننده تر از همه تدبیرهای ایمنی نیست، خود باید یک مامور بیمه باشد». در تفسیر استنلی میچل، درست است که به تعبیر برشت، قهرمانان کافکا زیر چرخ ها له می شوند اما آنها همراه با «شوایک» و «لئوپولد بلوم» در زمره «خردمندان» بالقوه روزهای «بد جدید» به شمار می آیند. «قربانی کافکایی، کای بی نام ونشان، خرده بورژوایی زیر چرخ ها، بدل به کای برشتی، یعنی آقای کیونر زیرک می شود». و روزهای «بد جدید» شخصیت را ویران می کند و یک انسان بی نام می آفریند. که به تعبیر میچل، برشت و بنیامین با این انسان بی نام آغاز می کنند و انعطاف پذیری او را تقدیر می کنند تا شاید آن «چیز سخت» فروپاشد. «آنان به خاطر هراسشان از یک عصر جدید ظلمت، آن چشم اندازی را برای تفکر برمی انگیزند که از پیکار طبقاتی موجود فراتر می رود تا جملگی مبارزات اجتماعی بشر را در بر گیرد. و این آنجاست که خصلت هایی همچون زیرکی و بردباری نسبت به قهرمان گرایی از اهمیت بیشتری برخوردار هستند». بنابراین درام و شعر برشت، به زعم میچل همچون «کتاب مرجع انسان گرایی برای اعصار ظلمت» است، و «قهرمان های او زیرک اند، هیچ کس های خنده دار».