لیلا عبداللهی اقدم
ویلا کاتر، نویسنده شهیر امریکایی که هارولد بلوم او را همتای نویسندگان هم عصر خود، ارنست همینگوی و اسکات فیتس جرالد قرار می داد، شهرت خود را بیشتر از راه خلق رمان هایی به دست آورد که به زندگی نخستین مهاجران اروپایی ساکن در ایالات غربی امریکا می پرداخت؛ اما «یکی از ما» که جایزه پولیتزر گرفت، رمانی است درباره جوانی، چمنزار، آنفلوآنزا و جنگ بزرگ. اگرچه این اثر از بزرگ ترین موفقیت های ویلا کاتر است اما انتقادهای تندی را هم برانگیخت. ادموند ویلسون این رمان را «شکستی کاملا بی برو برگرد» نامید. اچ. ال. منکن صحنه های مربوط به جنگ جهانی اول این رمان را «نه در فرانسه، بلکه قسمت هایی از نبردهای فیلم هالیوودی» دانست.
ارنست همینگوی خطاب به آنها نوشت: «آخرین صحنه در آن فوق العاده نبود؟ می دانی ریشه در چه دارد؟ صحنه نبرد در «تولد یک ملت.» من قسمت به قسمت آن را شناسایی کردم، مو به مو. زن بیچاره باید تجربه جنگش را جایی می آورد.»
جدای از نارضایتی های حرفه ای «یکی از ما» پس از یک قرن، همچنان موضوع بحث، نقد و بررسی است؛ همچنان ترجمه و خوانده می شود.
کاتر خود متعجب بود که آیا در صحنه های اوج میدان نبرد که در آن یک جوان ساده دل اهل نبراسکا به نام کلود ویلر به سمت مرگ می رود، کوتاهی کرده است؟ کاتر به دوستش دوروتی کانفیلد فیشر نوشت: «من انتظار داشتم که قسمت آخر باورنکردنی باشد هر چند خیلی سخت تلاش کردم؛ اما به هر حال این چیزی مسحورکننده در هنر است؛ نیت خوب و مهارتی خیلی درخور تحسین به حساب نمی آید.» او به منکن نوشت: «شاید اشتباهی محض باشد.»
وقتی پس از یک قرن به سراغ «یکی از ما» می روی، آن را به اندازه تمام چیزهایی که در این سال ها سخت خوانده ای تاثر برانگیز می یابی. چیزی که توجه ات را جلب می کند، نه به طور غیرمنتظره، بخش مختص به همه گیری ویروس آنفلوآنزا در سال 1918 است. این ویروس به یک قایق پر از سربازان امریکایی در راه سفر به میدان های نبرد در اروپا راه پیدا می کند. کاتر که از پس آنفلوآنزا برآمده بود، تصمیم می گیرد شیوع بیماری و جنگ را در یک فصل کلی از مرگ ادغام کند. فصلی که جوان امریکایی، شوربختانه برای آن آماده نیست. چیزی که ممکن است معاصران کاتر را برانگیخته باشد، عدم صحت صحنه های نظامی او نیست، بلکه روش اوست که خاطرات جنگ را به نفع نگرشی دیگر کم کرده بود. از ابتدای کتاب، او شیوع بیماری مردانه غرور و ترس را دنبال می کند. «یکی از ما» مانند بسیاری از آثار کاتر، براساس افرادی است که او می شناخت. کلود ویلر را از پسرعموی خود جی. پی. کاتر الگوبرداری کرده است که در نبرد کانتیگنی -یکی از اولین درگیری های بزرگ نیروهای اعزامی امریکایی- در ماه مه 1918کشته شد. جورج، پدر جی. پی و عموی کاتر، اولین فرد از خانواده بزرگ کاتر است که در سال 1873 وارد نبراسکا و ساکن آنجا شد و ویلا یک دهه بعد با خانواده اش به غرب آمد و اوایل کودکی خود را در ویرجینیا گذراند. خانه جورج کاتر هنوز پابرجاست و با مرکز ملی ویلا کاتر در رد کلود، نبراسکا در ارتباط است. قدم زدن در این ملک حسی کاملا قابل لمس از نوع زندگی در مزرعه ای خاص و زیبا به ما میدهد که کاتر آن را به وضوح در کتاب هایش توصیف می کند. فصل های ابتدایی «یکی از ما» به قلمروی آشنای زندگی در چمنزار بازنگری می کند؛ با این تفاوت عمده که ما در طول زمان از شرایط سخت اواخر قرن نوزدهم «آی، ای پیشگامان!» و «آنتونیای من» جلو رفته ایم. پدر کلود یک زمین دار مرفه است که دیگر برای امرار معاش نیازی به کار زیاد ندارد. پسرش جاه طلبی های دور و دراز و آرزوهای واهی در سر دارد اما استعداد خاصی ندارد. زمانی که در طول دوران تحصیل در کالج با یک خانواده فرهیخته آلمانی به نام ارلیش دوست می شود که زندگی خانوادگی آنها به طور قابل توجهی گرم تر و سرزنده تر از زندگی او است، متوجه زندگی عالی تری می شود. بعد از آن متاسفانه شیفته زنی می شود که بی احساسی اش امید او را کمرنگ می کند. پس داوطلب حضور در ارتش می شود؛ هم برای داشتن هدفی در زندگی و هم رهایی ذهنی. قسمت اول کتاب توصیفی از زندگی روستایی در دل طبیعت است که به تدریج ناخوشایند می شود. مدرنیزاسیون، مکانیزه کردن و تجاری سازی سرعت و سبک زندگی در شهرهای کوچک را تغییر داده است. شروع جنگ جهانی اول باعث ایجاد شکاف بین خانواده های مهاجر جدیدتر و قدیمی تر می شود. هنگامی که ایالات متحده اعلان جنگ می کند - در سال 1917- وحشت عمومی جامعه را فرا می گیرد. یک کشاورز زحمتکش به نام یودر به ظن اظهارات طرفدارانه از آلمان به دادگاه کشیده می شود و پاسخ می دهد: «من چیزی برای گفتن ندارم. اتهامات واقعی است. من فکر می کردم اینجا کشوری است که در آن یک انسان می تواند نظر خود را بیان کند.» کلود همان طور که آموزش نظامی خود را سپری می کند، از نگاه های تحسین برانگیز به یونیفرم جدیدش که دستاوردی برایش محسوب می شود، احساس رضایت می کند و سعی می کند اقتدار خود را درمورد گروهی از پسران که خانم مسن آلمانی را آزار می دهند، اعمال کند. به یکی می گوید: «اینجا رو باش، از خودت خجالت نمی کشی؟» پسر جواب می دهد: «اوه، چرا باید خجالت بکشم!» جنبش وودرو ویلسون برای «امن ساختن جهان برای دموکراسی» حتی قبل از اینکه کلود به سمت اروپا حرکت کند مورد بحث بود.
رمان های ضدجنگ مشهوری نوشته شده از نویسندگانی همچون همینگوی، جان دوس پاسوس، فورد مادوکس فورد و اریش ماریارمارک که در نشان دادن بی رحمی جنگ و دوگانگی لفاظی های آن بسیار رک و صریح بودند. کاتر محتاط تر بود تا جایی که بسیاری از خوانندگان فکر می کردند او هنوز به «جنگ صلیبی بزرگ» اعتقاد دارد. در طول جنگ او واقعا گرفتار موج شوونیسم (میهن شیفتگی) شده بود و پسرعمویش را یکی از «سربازان خدا» توصیف می کرد. اگرچه او این ایده ها را کنار گذاشت اما به کلود هیچ ادراک ناگهانی درباره وحشتناک بودن آن نداد. در مقابل، کلود در چنگال توهمات خود می میرد. کاتر به منکن توضیح داد: «احساس این پسر درست است.» اساس واقعیت به اندازه کافی در نمای چشمگیری که او هنگام عبور کشتی نیروهای کلود از مجسمه آزادی خلق می کند، واضح است. این کشتی به نام پدر آنیاس، آنکیسس نامیده می شود که در برخی گفته ها، خدایان پس از ازدواج او با آفرودیت او را کور یا لنگ کرده اند. بخش اختصاص داده شده به سفر آنکیسس، نوشته ای عجیب، توهم آمیز و کاملا خیره کننده است و بیشتر بر اساس دفتر خاطرات پزشکی است که خودش چنین سفری انجام داده. در سال 1919، آن پزشک آنفلوآنزای کاتر را درمان کرد و کاتر او را مجاب کرد که اجازه استفاده از دفتر خاطراتش را بدهد. در آغاز، سربازان کم تجربه با روحیه ای پرشور و حرارت، آواز می خوانند، جست و خیز می کنند، رجز می خوانند. سپس آنها رفته رفته بیمار می شوند و می میرند و ذهن شان با هذیان و توهم ناشی از بیماری که در دوران کرونا بسیار آشنا به نظر می رسد، مورد هجوم قرار می گیرد. کاتر نشان می دهد که چگونه محیط بسته کشتی، آن را به مکان مناسبی برای سرایت بیماری تبدیل می کند. او می نویسد: «پسران گروه گروه روی عرشه دراز کشیده بودند و سعی می کردند با در آغوش گرفتن، همدیگر را گرم نگه دارند.»
کاتر به آن منظره رنج و محنت لایه ظریفی از کنایه می افزاید. یکی از سربازان که یک آلمانی-امریکایی به نام فریتز تانهاوزر است وقتی تب او را فرا می گیرد شروع به غر زدن به زبان مادری خود می کند. «سیاهی چشمانش پس سرش رفته بود و فقط سفیدی مایل به زردی آنها دیده می شد. دهانش باز و زبانش از پهلو آویزان بود.» سرباز دیگری که بیشتر به نام ویرجینیایی شناخته می شود، به خونریزی شدید بینی دچار شده و مدتی بعد می میرد. نام ها با دقت انتخاب می شوند. «تانهاوزر» شاهکار اپرای واگنر است که قبل از جنگ جهانی اول در امریکا محبوبیت زیادی کسب کرد. «ویرجینیایی» پرفروش ترین رمان وسترن اوون ویستر در سال 1902 بود؛ متنی بنیادین از نمادنگاری کابوی و یک اثر نژادپرستی آشکار. کاتر شخصیت های مکمل خود را در قالب قهرمانان قرار می دهد، اما آنفلوآنزا آنها را قبل از اینکه حتی صحنه نبرد را ببینند، نیست می کند.
به دنبال بخش کابوس وار آنفلوآنزا، صحنه های جنگ در روایت رویای مه آلود مرد جوانی که رو به مرگ است، آشکار می شود. کلود تنها با نادیده گرفتن واقعیت غرق در خون میدان نبرد و چشم دوختن در جای دیگر می تواند تصور واهی خود را حفظ کند. او دریافت های تند و ناگهانی از زیبایی طبیعی در منظره های تباه شده فرانسه دارد. لحظاتی که خواننده را به یاد توصیف زندگی روستایی در طبیعت سوررئال رمان «بالکنی در جنگل» ژولین گراک و فیلم «خط باریک سرخ» ترنس مالیک، دو داستان غیرمتعارف دیگر از جنگ می اندازد. کلود با وجود غفلتش بینش های زودگذری به دست می آورد. او با سربازی به نام دیوید گرهارت دوست می شود، یک ویولونیست جوان باهوش که دنیای هنر را رها کرده. گرهارت به او می گوید که جنگ «جهان را برای دموکراسی یا هر گونه لفاظی هایی از این دست امن نمی کند.» اما او در حیرت است که آیا «مردان جوان زمان ما باید بمیرند تا ایده تازه ای به جهان بیاورند» - شاید یک جامعه صلح جو از ملت ها. گرهارت اندکی قبل از کلود می میرد و تسلیم سرنوشت خود می شود. و اما کلود، «او درحالی مرد که کشورش را بهتر از آنچه که هست باور کرد.»
می توان درک کرد که به چه دلیل این تصویر کمابیش متفاوت و دوسوگرا از روح سرباز نتوانست خوانندگان رادیکال آن دوره را راضی کند. کلود چیزی یاد نمی گیرد. او یک ابله است، هرچند از نوع ابله مقدس. جنگ صرفا صحنه ای برای آخرین عمل درام بی ربط اوست. اما می توان حدس زد که کاوش با چشم های تیزبین و شکاک کاتر در مورد مردانگی امریکایی، بر جامعه ادبی مردمحور زمان او تاثیر گذاشته است. رمان های ضدجنگ ممکن است کهن الگوی قدیمی شجاعت مردانه را کنار بگذارند، اما نوع جدیدی از ماچیسمو مدرنیستی (مردبرتر پنداری نوین) را به جای آن قرار می دهند - مردی که خود را در حفاظ جدیدی از بی رحمی و سرخوردگی می پیچد. چنین تغییر شکلی به سربازان در «یکی از ما» داده نمی شود. در صفحات تکان دهنده آرام پایانی رمان، کاتر بهای آن شجاعت ظاهری خشن را با صراحت بیان می کند. یک یا دو سال پس از پایان جنگ، مادر کلود به این فکر می کند که چگونه برخی از سربازان بازگشته به خانه نمی توانند واقعیت را دوباره روایت کنند و خودکشی می کنند. «بعضی این کار را در مسافرخانه های گمنام انجام می دهند، برخی در محل کارشان، جایی که به نظر می رسد مانند بقیه مشغول کسب و کار خود هستند. برخی از لبه کشتی پایین می افتند و در دریا ناپدید می شوند. خانم ویلر از این نظر که کلود ممکن است دچار چنین سرنوشتی شده باشد، احساس ناراحتی می کند: کسی که او می شناخت، کسی نبود که سرخوردگی را به راحتی تحمل کند... مطمئن، مطمئن.»
*این کتاب به تازگی با ترجمه نسرین شیخ نیا (دانش پژوه) ازسوی نشر ماهی به چاپ چهارم رسیده است.