اسدالله امرایی
«به وقت شب» اثر لودمیلا پتروشفسکایا با ترجمه الهام کامرانی در نشر چشمه منتشر شده و با استقبال خوانندگان روبه رو شده است. از این نویسنده پیش تر یکی، دو داستان کوتاه به فارسی ترجمه و منتشر شده است. «به وقت شب» اولین رمان او به فارسی است. راوی قصه زن شاعر میانسالی است به نام آنا که در نگاه اول آنا آخماتووا، شاعر برجسته روس، را به ذهن می آ ورد، چون غیر از نام و نشان مشابه، او هم مثل آخماتووا پسری دارد که زندانی است، اما شباهت های این دو آنا غیر این اشاره کوتاه تمام می شود و تا جایی پیش می رود که آنا قهرمان به وقت شب تصویری کاملا متضاد از آخماتووا به دست می دهد: زنی عامی که در رنج هایش نه رمز و رازی هست نه زیبایی و نه ظرافتی؛ درد و آلامش پیش پاافتاده و تنها شرکای زندگی محقرش مادر پیر و دختر جوان و نوه هایش هستند. منتقدان این رمان را بزرگ ترین اثر پتروشفسکایا می دانند هم نمونه ای کامل از سبک و صدای متفاوت او. نویسنده با چاشنی طنزی تلخ و اثرگذار، تصویری صریح می آفریند از مشقت های انسان های عادی برای دوام آوردن در مسکو پس از فروپاشی اتحاد شوروی. آنا با دختر دمدمی مزاجش، آلونا و تعداد زیادی از اعضای خانواده نمک نشناسش زندگی می کند و آنها را تحت حمایت خودش دارد. شرایط خانه نابسامان است: آلونا از دو ازدواج ناموفقش دارای دو فرزند می شود و دیگر به مادرش رسیدگی نمی کند؛ مادر خود آنا عقلش را از دست داده و روانی شده و گاهی هم آندری پسر آنا، پایش به داستان باز می شود که گرچه در اردوگاه های کار اجباری خدمت نکرده ولی انسان رذل و حق ناشناسی است. «شب است. پسرک کوچولو خوابیده است. من همچنان مواضع دفاعی ام را در برابر آلونا نگه داشته ام، با اینکه او گاه و بی گاه زهری می ریزد. هیچ وقت فراموش نمی کنم که پارسال پیش از سال نو هیچ کجا دعوت نبودیم. برای همین من و تیموچکا تصمیم گرفتیم سال نو را در خانه جشن بگیریم. با هم به بازار کاج های کریسمسی رفتیم و دسته ای شاخه پربرگ درست کردیم که برای تزیین استفاده می شد، درست مثل درخت کاج شده بود. بعد با کاغذهای رنگی مجله های قدیمی پرچم و شکل حیوان درست کردیم. مشغول کار بودیم که آلونا از راه رسید؛ گویا برای تبریک آمده بود و گربه آبی پلاستیکی بدریختی برای تیما آورده بود، هر چند تیما دلباخته اش شد و شب ها آن را کنار خودش می خواباند. من به بچه طفلکی اصلا نگفتم که مادر تنی اش یک زن گستاخ به تمام معناست. دو جعبه تزیینات کاج را از خانه مان با خودش برد و برای ما فقط سه جعبه باقی گذاشت. زدم زیر گریه. باز جای شکرش باقی بود که فراموش کرد ریسه چراغ را ببرد. برای سال نو، من و تیما دسته شاخه های کاج مان را از بالا تا پایین با ریسه های چراغ تزیین کردیم. شانس آوردیم، چون زودتر شستم خبردار شده بود و خانه شیشه ای را جداگانه قایم کرده بودم، خانه ا ی شیشه ای که سقفش براق بود و دو دریچه هر دو طرفش داشت. تیما دوست دارد توی پنجره ها را نگاه کند، مثل تیل تیل و میتیل داستان پرنده آبی. ریسه چراغ ها را روشن کردم و خانه کوچک شیشه ای شروع به درخشیدن کرد. من و تیما، به علاوه هیولای آبی پلاستیکی، دست در دست هم، چرخیدیم و رقصیدیم و من آرام اشک هایم را پاک کردم.»