.
درنگی بر بازتاب دوره های «پساجنگ» در ادبیات داستانی ایران و جهان
انتشار : 1404/04/16

 شبنم کهن چی

این نوشتار با نورتاباندن به ابعاد مختلف روایت ادبی، می کوشد به این پرسش پاسخ دهد که چرا «داستان» از خبر و گزارش عمیق تر است.بعضی از ما هنوز شب ها به آسمان خیره می شویم در جست وجوی نور قرمز پدافندها، بعضی از ما هنوز صدای انفجار در گوشمان می پیچد در حالی که تنها سکوت محض است که بر شهر دامن گسترده. بعضی از ما با شنیدن صدای بسته شدن در ماشینی در آن سوی خیابان، یا دویدن همسایه طبقه بالا از جا می پریم و آماده پناه گرفتن می شویم. ما دچار اختلال مرگ و زندگی شده ایم.

چند روز است آتش بس شده اما گرد و غبار جنگ هنوز در جهان مان شناور است. در چنین شرایطی برای بسیاری از ما «روایت» تنها جایی است که می شود به آن پناه برد. پیش از آنکه شهر دوباره ساخته شود، زبان باید دوباره ساخته شود. جنگ فقط ساختمان ها را فرو نمی ریزد، بلکه ساختارهای روایت را هم ویران می کند. در دل این ویرانی ، به گمان من داستان نویسی تنها راهی است که می توان با آن نه تاریخ را، که حقیقت روانی زمانه را روایت کرد. ما نه با اسناد، که با داستان ها زنده می مانیم... خانه هایی که با واژه ساخته می شوند؛ جایی برای زخم ها، فروتنی و بازآفرینی انسان. سکوت پس از جنگ، پر از پرسش، هراس و اندوه غیرقابل بیان است. وقتی زبان به دام واژه های رسمی اسناد و اخبار می افتد، حادثه پس از حادثه ردیف می شود، اما انسان در فهرست ها تکه تکه می شود. در این میان، داستان ویژه ترین ماشین بازسازی روان و هویت است. داستان نویس پس از پایان رسمی جنگ، در آغاز واقعی بازگشت به زندگی است... هرچند ما در پایان رسمی جنگ نیستیم و تنها روزهای آتش بس را پشت سر می گذاریم اما شاید در همین روزها، هر کدام از نویسنده ها با خلق جهانی دیگر ما را به زندگی بازگردانند.

روایت به مثابه ترمیم؛ بازگشت شخصیت به خود
در ساختار کلاسیک داستان، شخصیت پس از بحران یا سقوط، باید مسیر بازسازی را طی کند. این بازسازی همیشه در «اقدام» نیست، بلکه در بازگویی و بازنگری است. در روایت نویسی پساجنگ، این ساختار، نه صرفا تکنیکی بلکه روانی است: نوشتن یعنی برگشتن.

قاضی ربیحاوی، نویسنده نام آشنا در ادبیات جنوب ایران، در داستان کوتاه «حفره» یکی از عمیق ترین چهره های جنگ را نشان می دهد؛ چهره ای که نه مطلقا قهرمان است، نه قربانی ساده. او در سنگر، زیر آفتاب و سکوت پس از انفجار است. در آن دوازده روز جهنمی جهان ما نیز شاید جسم های کوچک و ظریف، بدن های تکه تکه شده و چشم های باز مادران و پدرانی که با خاک پر شد و ساعت ها طول کشید تا از زیر آوار بیرون کشیده شوند، مانند شخصیت داستان کوتاه حفره بارها پرسیدند: «چرا هیچ کس نمی داند که من شهید شده ام؟ درحالی که شهید شده ام...» در جهان «حفره» زمستان بود اما در جهان ما، بهاری بود که به تابستان رسید و جهنم ماند.

این جمله در داستان کوتاه حفره، ترس، سرگیجه و گسست شخصیت را پیش چشم ما قرار می دهد. این راوی در «حفره» نه فقط شهید می شود که در خلا روایت سقوط می کند؛ انتخاب مرگ نه از روی دلسوزی یا شجاعت، بلکه از سر ناتوانی در مواجهه با روایت زندگی.

حسین آتش پرور درباره این داستان می گوید: «از ابتدای داستان ما با مشخصات شخصیتی روبه رو هستیم که قاسم را کشته است. در طول داستان، رفته رفته همین صفت و داده ها به خود او بازمی گردد و در نهایت او شخصیتی را با مشخصات خودش می کشد. در تردید می مانی که قاسم فاعل است یا مفعول؟... چگونه فاعل و مفعول در این داستان یکی شده اند؛ این همان چیزی است که داستان به ما می گوید.»

اینجاست که جنگ در فرم داستان اتفاق می افتد، نه در توصیف انفجار یا خشونت که در لایه درونی زبان، واژگان خفه می شوند تا معنی های پشت بسته را جعل کنند؛ سکوت به روایت بدل می شود.

زبان، همان زخمی است که باید گفت
در اغلب آثار جنگی بزرگ، زبان از فرم عادی جدا می شود. جمله ها بریده می شوند، استعاره ها شخصی می شوند و ایجاز جان می گیرد. چرا؟ چون زبان دیگر به جنگ اشاره نمی کند، بلکه جنگ درون زبان اتفاق می افتد. در رمان «وداع با اسلحه» نوشته همینگوی، زبان آنقدر سرد است که گویی خودش زخمی است. زبان، به جای توصیف، زخمش را نشان می دهد. همینگوی سبک خود را در این رمان بر پایه جمله های کوتاه، گزیده و عاری از زرق و برق بنا کرده است؛ «کوه یخ»، یعنی آنچه پشت روایت است مهم تر از آنچه در ظاهر نوشته شده، است. این تکنیک در رمان «وداع با اسلحه» به وضوح دیده می شود: در شرح قطعات زندگی فردریک و کاترین و توصیف جنگ، حفره هایی وجود دارد، فضاهایی خالی و تامل برانگیز که خواننده را وادار می کند احساس و معنا را لمس کند، نه اینکه مستقیما اعلام شود. زبان رابطه شخصیت های داستان، مانند زبان جنگ، بازتاب روح زمانه است؛ جمله هایی بی تزیین اما نافذ.

چنانچه مناظر طبیعی در رمان نیز نه فقط توصیف محیط که پیوندی روان شناسانه با شخصیت ها دارد؛ برف، سکوت و... همگی نمادهایی از زخم و ماسک های انسانی اند. این رمان با نوسان میان زمین جنگ، بیمارستان و کوهستان روایت شده؛ شخصیت ها از روی وجدان یا از سر ناتوانی در مواجهه با واقعیت، لحظه ها را به عقب بازمی گردانند. این ساختار، واقعیت را شکسته و آن را مانند پازل های مکعب شده زمان به ما می سپارد. به عبارتی، روایت فرم را به ابزار بازسازی روان می بخشد.

این جمله از رمان با ترجمه نجف دریابندری را بخوانید که بازنمایی دقیقی از مفهوم «شکست»، «قوت پس از زخم» و بازسازی روانی است؛ همان چیزی که داستان نویس در روایت پساجنگ به آن نیاز دارد: «اگر مردم در این دنیا اینقدر شجاعت از خودشان نشان دهند، دنیا باید آنها را بکشد تا درهم بشکنند، پس حتما آنها را می کشد. دنیا همه را درهم می شکند، ولی پس از آن خیلی ها جای شکستگی شان قوی تر می شود. آنهایی که در هم نمی شکنند کشته می شوند.»

می توان گفت روایت پس از جنگ، نقشه ای نیست که شرح دهد بلکه صدایی است که نشان می دهد.

استعاره به جای سند؛ چرا داستان از خبر عمیق تر است؟
در گزارش نویسی جنگ، ما به خبر متکی هستیم. اما در داستان، خبر جای خود را به استعاره می دهد. داستان نویسی به ما اجازه می دهد واقعیت را نه با عدد، بلکه با احساس، تجربه زیسته، با بو و صدا و تردید بازسازی کنیم. در حقیقت ادبیات به ما نمی گوید چه شد، بلکه می گوید چه احساسی داشت.

در ادبیات معاصر، داستان کوتاه فراتر از یک گزارش خبری صرف، به عمق تجربه انسانی و ابعاد روانی وقایع می پردازد. خبر، معمولا بر ثبت واقعیت های عینی و اطلاعات دقیق تکیه دارد اما داستان با استفاده از زبان استعاری، روایت ذهنی و خلق فضای احساسی، امکان فهم عمیق تر و همه جانبه تر را فراهم می کند. اولین تفاوت مهم میان داستان و خبر در نزدیکی به تجربه ذهنی شخصیت هاست.

خبر با فاصله ای عینی، رویدادها را توصیف می کند، اما داستان خواننده را وارد دنیای ذهنی و درونی شخصیت ها می کند. این حضور در ذهن، احساسات پیچیده ای چون ترس، امید، فقدان و تنهایی را با زبانی ملموس به مخاطب منتقل می کند.

به عنوان مثال، در داستان های پساجنگ، زبان شاعرانه و استعاره های عمیق، زخمی را که در روح و روان بازماندگان جنگ ایجاد شده به تصویر می کشد، چیزی که در خبرهای کوتاه و خبری دیده نمی شود. دوم اینکه، داستان از طریق ساختار روایت غیرخطی و چندلایه، امکان بازنمایی پیچیدگی های زمان و حافظه را دارد. خاطرات، رویاها و تجربه های ناگفته، همزمان در متن داستان جاری اند و به مخاطب اجازه می دهند تجربه ای چندبعدی و عاطفی را درک کند. این امر، به داستان عمق و غنای بیشتری نسبت به گزارش های خبری می بخشد.

داستان با خلق فضای همدلی و مشارکت فعال خواننده، خواننده را وادار می کند تا با شخصیت ها همراه شود و از زاویه ای انسانی تر به رویدادها نگاه کند. این همدلی و درک روانی، پیامدهای واقعی وقایع را فراتر از عدد و آمار و واقعیت صرف به تصویر می کشد و تاثیری ماندگار بر ذهن و روح مخاطب می گذارد. بنابراین، داستان کوتاه نه فقط گزارشگر، بلکه ترجمان احساسات، ذهنیات و عمق وجود انسانی است که خبر هرگز قادر به انتقال کامل آن نیست.

کارکرد اجتماعی روایت؛ از فرد به جمع
نویسنده ای که از جنگ بازمی گردد، فقط راوی خود نیست. او راوی تمام صداهایی است که در دود و آوار و انفجار خفه شده اند. روایت او، روایت یک نسل است. برای مثال در رمان «زوال کلنل» نوشته محمود دولت آبادی صدای خانواده سرهنگ بازنشسته که همه چیز را از دست داده به صدایی جمعی تبدیل می شود. دولت آبادی نمی نویسد برای اینکه داستان بگوید، بلکه برای اینکه نسلی فراموش نشود می نویسد. هرچند این رمان به صورت مستقیم درباره جنگ یا پساجنگ نیست اما منتقدان معتقدند این رمان با پیوند دادن بدبختی های قهرمانان به مصایب تاریخی، تصویری عمیق از تحولات اجتماعی و سیاسی ایران ارایه داده است.

نمونه دیگر کارکرد روایت که تبدیل شدن صدای فرد به صدای جمع را نشان می دهد، کتاب «دا» است؛ روایت زندگی در میان اجساد و خاک. خاطره نگاری زهرا حسینی در مورد جنگ ایران و عراق که به کوشش اعظم حسینی نوشته و منتشر شده است. واژه «دا» در زبان لری و کردی به معنای مادر است و روایت او، نمونه ای از بازسازی روانی میان ویرانه هاست.

در این نوع ادبیات، روایت مثل یک آیین تدفین است؛ صدا را از زیر خاک بیرون می آورند تا خاطره زنده بماند. زبان نویسنده در «دا» زبانی نیست که فقط روزنامه ای خبر دهد. این زبان، زبان تجربه است؛ تجربه ای که با تصویر خاک و اجساد و بغض ثبت می شود. داستان هایی مانند «حفره» و «دا» حرفی از تحلیل مستقیم نمی زنند، اما تصویرهایی زنده می سازند که احساس را بازیابی می کنند؛ داستان نمی خواهد فقط مچ جنگ را بگیرد، بلکه می خواهد عاطفه را بیرون بکشد.

در ادبیات معاصر ایران، روایت های زنانه از جنگ، اغلب در حاشیه باقی مانده اند. جنگ به مثابه تجربه ای جمعی، روایت های مردانه اش را زودتر و پررنگ تر بر سفره ادبیات گسترانده، حال آنکه زنان، با بدنی زخمی و روحی سرکوب شده، اغلب دیرتر زبان گشودند. کتاب «دا» یکی از نمونه های آن است. روایت های زنانه پس از جنگ، اغلب در قالب خاطره نگاری، روایت مستند یا داستان های کوتاه شخصی دیده می شود و بیشتر از آنکه به میدان جنگ بپردازد، بر زخم های روحی، فشارهای اجتماعی، نقش های جنسیتی تحمیل شده و تاثیرات جنگ بر خانواده تمرکز دارد.

شناخت روایت معاصر جنگ؛ دیگران و ادامه ها
علاوه بر آثار و نویسنده هایی که به آنها اشاره کردیم، داستان هایی مانند «چشم باز و گوش باز» از زکریا هاشمی یا داستان هایی از محمود فلکی و اصغر عبداللهی، همه در یک مسیرند؛ بازگرداندن انسان پساجنگ به شعور و زیبایی از راه روایت. این آثار نشان می دهند کسی که جنگ دیده، نمی تواند به سادگی بازگردد ولی روایت، زبان بازگشت است؛ بازگشت به خانه، بازگشت به چهره، بازگشت به زندگی. روایت ادبی، در خط شکنی اش، در جای هایی که نقطه نمی گذارد، در تصویرهای اجساد و سردی خاک، خانه ای برای بازگشت است.

خانه ای که در آن، زخم و درد و امید کنار هم نفس می کشند و انسان با واژه، دوباره خویش را می سازد. روایت، تنها چند جمله نیست، اگر خوانده شود، خانه ای پس از جنگ پدید می آید.