.
نام نویسنده: رضا قنبری

دایره ی امن تنهایی و سکوت!
جهان داستانی «احمد محمود»، واقعیت رنج است در مالیخولیایی از ترس و حقارت. آدم های داستان های او به شدت از تحقیر و توهین و ایستایی در وضعیت های ضد بشری و ضد اخلاقی رنج می برند. آن ها آدم هایی هستند که با اجبارهای بیرونی و درونی، خواسته یا ناخواسته به حاشیه ها پرتاب می شوند؛ حاشیه هایی از گیجی و فراموشی و سکوت. سکوتی که به معنای پذیرش و سازش نیست و آبستن انفجار است! حق و امتیازات آدم های داستان های او به آن ها داده نمی شود و آن ها، هم واره در احساسی از خلاء و سرگردانی و ستم به سر می برند. نوعی سرگردانی که ناشی از حس طلب کار بودن! یا به عبارتی خود را محق و لایق چیزهای اعطا نشده دانستن است. آن ها معمولا خواسته یا ناخواسته [ آگاهانه یا نا خود آگاهاه] وارد مبارزات سیاسی می شوند؛ تغییر ذهنیت می دهند و به زندگی و تفکر آرمانی روی می آورند.

شاید بتوان سرچشمه و زادگاه تفکرات آرمانی را در آدم های داستان های او در حس له شده گی، فقر اجتماعی و سیاسی و اقتصادی، و تکثر رویاهای نیمه کاره و هدر شده دانست. به عبارتی، آن ها تمام نداشته های شان را از حقوق سیاسی و اجتماعی و رفاه و امنیت، در قالب یک مطالبه ی کلان سیاسی و اجتماعی، طلب می کنند و این مطالبه ی کلان، خود به خود بستر رشد و تکثر آرمان گرایی [ گاه از نوع افراطی اش را!] در آن ها پدید می آورد. آرمان های شخصیت های «احمدمحمود»، معمولا خواست و میلی مردمی و عام گرا[Popular] دارند؛ یعنی مصالح و منافع آنی و لحظه ای مردم و اتفاقاتی که بتواند حال حاضر مردم را بهتر کند، مورد نظر آن هاست. خوش حالی ها و لذت های مقطعی، مساله ای است که در نگره ی آرمانی شخصیت های آثار او دیده می شود و معمولا این خوشی ها و لذت ها سرچشمه و خواستی اقتصادی دارند و در تضاد و تقابل با هیولای فقر و رنج قرار دارند!
تفکر «احمدمحمود» هنگام نوشتن داستان هایش، تفکری کاملا «دو آلیستی» است که دائما به رویارویی خیر وشر و زشت و زیبا می پردازد. آدم های داستان های او یا در سپیدی و نور! قرار دارند یا در سیاهی مطلق. ریشه ی این «دوآلیسم» نه به تفکر سیاسی او، بل که بیش تر به خاست گاه تاریخی- فکری ما[ایرانیان] برمی گردد؛ یعنی همان تفکر چند هزار ساله ی نور و تاریکی، اهریمن و اهورا، زیبایی و زشتی، عشق و نفرت و قطبی نگری های دیگری از این قبیل که در طول تاریخ در ذهن و زبان ما جاری بوده و نسل به نسل پیش آمده است. این تفکر سیاه و سفید که به نوعی سنت فکری و میراث مکتوب ما محسوب می شود، در آثار این نویسنده ی جنوبی و در ذهن و زبان آدم های داستان هایش جاری است. آن ها یا در سپاه نور و حقیقت اند یا در سیاهی و فریب! به سرمی برند و همیشه یک قهرمان در این میان و جود دارد که با کمک کسانی یا اگر نه، به تنهایی به جنگ سیاهی ها برود. قهرماه هایی که از دل مردم و از سطوح پایین بیرون می آیند. در واقع قهرمانان آثار او، مانند رمان های اروپاییان،«شوالیه ها و اشراف و دانشمندان» نیستند. آن ها کارگر چاپ خانه، پسر یک ارباب ورشکسته، ماهی گیر، سرباز و معلم هستند. آن چه که آن ها را از دیگر مردم متمایز می کند و خصوصیت ناجی و قهرمان را به آن ها می دهد، نه خون و تبار و شمشیرشان[ مثل رمان های اروپایی] و نه حتا علم و اندیشه ی والا یشان، بل که حس عمیق درد و رنج های شان، مسولیت پذیری و عصبانیت شدید است. قهرمانان آثار او به شدت صمیمی، باورپذیر و قابل لمس هستند؛ زیرا برآمده از مردم و دارای خصوصیات واقعی و فانی [ نه ماورایی و جادویی] و متکلم به لحن و زبانی معمولی هستند؛ یعنی به عنوان نمایندگان طبقات فرودست و ستم دیده، به زبان خودشان حرف می زنند، نه به زبان و لحنی روشن فکر نمایانه!
لحن گفتار آدم ها در داستان های «احمدمحمود» یکی از مهم ترین عناصر داستان های اوست. آدم ها در داستان های او، نه به اعماق سطحی گویی و ابتذال در زبان سقوط می کنند و نه در قله ی سخن وری و درشت گویی های حکیمانه و روشن فکرانه قرار می گیرند. زبان آن ها محصول زیست- بوم و زبان گفتاری، قصه ها و مثل ها، لالایی ها و خواست و نیازهای خاص خودشان است و این موضوع، یکی از نقاط قوت و وجوه مثبت داستان نویسی و شخصیت پردازی «احمدمحمود» است.
اما زنان در آثار«احمد محمود» به شکلی خاصی دیده می شوند. زنان آثار او معمولا در حاشیه قرار دارند. جهان داستانی او، جهان مردان است. مردانی که در پروسه ی مسایل و خصایل مردانه شان سعی در حل و فصل معضلات و آسیب هایی دارند که خانواده و نظام اجتماعی شان را تهدید می کنند. در داستان های خالق مدار صفردرجه، درخت انجیر معابد و همسایه ها، این، مردان هستند که با واقعیات بیرونی و بازتاب سیاسی- اجتماعی این واقعیات رو در رو می شوند و نقشی «مردانه- اسطوره ای» برای حل مشکلات ایفا می کنند. در این میان، این زنان هستند که در حاشیه ی جنجال ها و مصایب، بستری را برای تمایل به ایستاده گی در مردان ایجاد می کنند. در واقع آن ها بیش تر نقش مشوق، مکمل، و گاه هدف [ معشوق قرار گرفتن] را دارند. آن ها حواشی اتفاقات را رقم می زنند و گاه (به طور استثنایی) از حاشیه به متن می آیند و خود، تبدیل به قهرمان یا ضد قهرمان می شوند. نمونه ای از این نوع زنان که از حاشیه به متن می آیند، «شریفه» است در داستان یک شهر. «شریفه» در حاشیه ی داستان هایی قرار دارد که برای راوی داستان، اتفاق افتاده است اما هرچه به جلو می رود، نقش او پر رنگ تر می شود و خود تبدیل به متنی می شود با حواشی بسیار!در واقع«شریفه» از بستر روایی فرعی داستان به محوریت اصلی [ یکی ازمحورهای اصلی] تبدیل می شود و بعد، مبدل می شود به یک «ضد قهرمان»( به مفهوم اخلاقی قضیه!) اما همین شخصیت لرزان و مشوش ضد قهرمان! در اواخر داستان تبدیل به قهرمان داستان می شود و این، یک دگردیسی و جریان گردشی در روند شکل گیری داستان یک شهر است. شیوه ای که به خوبی اجرا شده و نتیجه  می دهد.
اما«احمدمحمود» معمولا نقش هایی پررنگ و مهم به زنان آثارش نمی دهد. زنان، تعریف و مفهوم اساسی و مهمی در جمع مردان رمان ها ندارند. معمولا در حال گلایه، اشک و ناله، کتک خوردن، تهدید و تجاوز شدن، عاشق شدن و یا خود فروشی اند. حیطه ی حضور شان در آشپزخانه ها، اتاق ها و مغازه های شهر است. بسیار محتاط، حسود، بی اعتماد، ترس خورده و درمانده اند و معمولا تفکرات و حرف ها یشان در زیر موج سنگین حرف ها و خواست مردان شان گم می شود! در این میان، سوالی مطرح می شود؛ آیا«احمدمحمود»عامدانه، زنان داستان هایش را به حاشیه می برد؟ درواقع«محمود» تاکید و تعمدی در به حاشیه راندن زنان آثارش ندارد. او نویسنده ای واقع گرا است که به طور زنده و مشخص، گزارش عمیق و دقیق از جهان اطراف اش و شهود و مکاشفه اش در این جهان، نه چندان شیرین و دل پذیر ارایه می کند و زنان درمانده و به حاشیه رانده شده، بخشی از همین جهان نه چندان شاد و شیرین زیست- بوم او! و حتا جهانی که او در آن به سد می برد، است. در واقع او در مقام یک نویسنده ی«رآلیست» تن به تحریف و عبور از واقعیات تلخ و گزنده نمی دهد و صبورانه و لجوجانه آن ها را نشان می دهد و درست در همین نشان دادن است که حالت تدافعی و خشم گین او را پیرامون مسایل نادرست و بد [ مثل همین موضوع زنان حاشیه] نشان می دهد.
«تنهایی» یکی دیگر از مسایل عناصر عمیق و جدی مربوط به آدم هایداستان های او است. آدم های داستان های او معمولا از نوعی تنهایی بیمارگونه رنج می برند. آن ها اگرچه سعی می کنند به هر شکلی از تنهایی شان عبور کنند[ فرار کنند] اما نهایتا در مرزهای مشخص تنهایی شان می مانند و توان و اجازه ی عبور از آن را ندارند. تنهایی آن ها محصول ترس ها و اضطراب ها و ضعف های مختلفی است که درون و بیرون شان وجود دارد. در واقع شخصیت های آثار او از درد ها، ترس ها، تحقیرها و تهمت های محیط بیرونی که متوجه ی آن هاست، به حصار امن سکوت و انفراد خود پناه می برند و از تنهایی [ و سکوت] حصاری می سازند در برابر ناملایمات و تهدیدهایی که متوجه ی آن هاست! در واقع گاه این تنهایی، خود خواسته و آگاهانه است و حالتی [ شیوه ای] تدافعی- امنیتی برای شان پیدا می کند. آن ها سکوت می کنند تا کم تر آسیب ببینند و کم تر ذهنیات و درونیات شان آشکار شود و تنهایی را ترجیح می دهند، زیرا در تنهایی احساس امنیت و آسایش بیش تری دارند! و در این تنهایی و تاملات ناشی از آن به واکاوی گذشته و قضاوت خود و دیگران می پرادازند. اکثر راویان آثار او همین مردمان تنها هستند که داستان در واکاوی ناشی از تاملات و تنهایی آن ها، شکل می گیرد و روایت می شود.شخصیت های آثار«احمدمحمود» روح امروزی و درک شونده و آشنایی دارند؛ زیرا برگرفته از من و شما، یعنی اجتماع و زندگی ما هستند. درواقع هر کدام از آن ها [ در نوع شرایط و زمانی ] می توانند خود ما باشند! اتفاقاتی که آن ها از سر می گذرانند، برای ما قابل لمس است. جنگ، سیاست، مبارزه ی سیاسی، مرگ، شکست، باورها و آرمان ها و عشق لگد کوب شده، این ها سوژه های آثار این نویسنده ی خوب و موفق جنوبی است و آدم های داستان هایش در گیر همین مسایل هستند. همان طور که ما، پدر یا پدربزرگ های مان، به نوعی این مسایل را دیده یا شنیده ایم و تاثیر این مسایل را بر زندگی های مان کاملا لمس کرده ایم. به این واسطه، شاید ما هم، آدم های داستان های «احمدمحمود» باشیم؛ که داستان را ادامه می دهیم!