چكيده
تمامي كساني كه با ادبيات داستاني معاصر آشنايي دارند احمد محمود را بهعنوان يكي از شاخههاي تنومند ادبيات اقليمي به شمار ميآورند. احمد محمود با اتكا بر حال و هواي بومي و شخصي زادگاهش، داستاننويسي بومي را به مرتبة مهمي رساند. اين امر بهخصوص در رمان داستان يك شهر به اوج ميرسد. تلاش احمد محمود در آثارش بدين صورت بوده است كه حوادث، سنتها، باورها و اعتقادات مردمان خطة جنوب را با دقت و روشني بازگو كند. در اين مقاله، نخست كوشش ميشود تا عناصر بومي در رمانهاي مختلف نويسنده مورد بررسي قرار گيرد و سپس ميزان خلاقيّت وي در عرصة داستاننويسي اقليمي تحليل و بررسي شود.
مقدمه
منطقة جغرافيايي در نظر يك نويسندة رئاليست جايگاه ويژهاي دارد و سازندة فضاي داستان است و نميتواند مانند بسياري از داستانها، عامل تزئيني باشد.
گاهي اوقات، نويسنده توجه ويژهاي به ويژگيهاي خاص يك منطقه اعم از آداب و رسوم، مسائل اخلاقي و اجتماعي، طبيعت، اعتقادات، زبان و گويش و... دارد. تمركز نويسنده بر ويژگيهاي منحصربهفرد منطقه و دقت در بازتاب جزئيات آن، اثر او را محدود به يك منطقة خاص ميكند و به عبارت ديگر به داستان رنگ بومي ميدهد. در اين صورت، معمولاً تمام تلاش او بر اين است كه آن مكان را با ويژگيهاي برجستهاش (مانند فرهنگ، آداب و رسوم، طبيعت و...) از ديگر مكانها متمايز كند. چنين مكانهايي در بيشتر موارد برگرفته از محيط زندگي و پرورش و يا محيط پيرامون نويسنده هستند. مكانهايي كه به دليل انس نويسنده و شناخت تمايزات اقليمي آن باعث توصيف ملموستر مكان ميشود. از طرف ديگر اين مكانها و ويژگيهاي خاص آن تأثير مستقيم بر شخصيتها، درونمايه داستان، حوادث و... دارد.
امروزه، ميتوان آثار بسياري در ميان نويسندگان دنيا سراغ گرفت كه بازتابدهندة سيماي مردم سرزمينهاي مختلف است. احمد محمود، در كشور ما از جملة اين نويسندگان است. بستر و خاستگاه بسياري از آثار وي، جنوب ايران است. در اين عرصه بايد از نويسندة موفق ديگر، يعني محمود دولتآبادي، ياد كرد؛ با اين تفاوت كه عرصة كار او بيشتر فضاي جامعة روستايي و عشايري است. درحاليكه احمد محمود، بيشتر به جامعة شهري جديد و مسائل آن نظر دارد.
احمد محمود به گواهي نگرش هنرمندانه و كارنامة پربار خود، شايد شاخصترين نويسندة جنوب است كه رماننويسي را به مراتب بالاي كمال هنري رسانده است. هرچند ميتوان از ديگر نويسندگان جنوب مانند صادق چوبك، منيرو روانيپور و... نام برد، اما سرآمد همة آنها احمد محمود است.
احمد محمود، بهعنوان يك نويسندة رئاليست، در داستان به دنبال مكانهاي واقعي براي نمايش گوشههايي از زندگي است. مكانهايي كه او توصيف ميكند، همگي برگرفته از محيط جنوب هستند. جنوب، در آثار احمد محمود با توصيف طبيعت، پرندگان، آداب و رسوم، غذاهاي جنوب و... به تصوير كشيده ميشود؛ كه در ذيل به برخي از آنها بهصورتِ مختصر پرداخته ميشود.
1. آب و هواي جنوب
محمود در توصيف جغرافياي داستاني جنوب، توصيف خاك تفتيده و شرجيشده بسيار موفق است:
«... از بازار سرپوشيده ميزنم بيرون. زهر آفتاب به جانم تشنگي ميريزد. ماهي ميخرم و از كوچه پسكوچهها ميزنم به طرف گاراژ عدناني. گرما محشر كبري است. ذرّههاي خورشيد مثل انبوه زنبوران زهري زرد و كوچك، در هم ميلولند و وزوز ميكنند و پوست را ميچزانند و شهر را كه انگار محتضر است و چمچاره گرفته است، در سكوتي كه سنگين است و طاقتفرسا فروبرده است. زنبوران خشكيدهاي كه كنار بركه خشكي تمام تابستان سوخته باشند، سياه و خشك و پُرچروك ميشوند. صداي مؤذن، از صحن مسجد محمد، كند و سنگين پر ميكشد و خسته و گرمازده، تو كوچههاي تنگ و پرپيچ كه انگار انتها ندارند، ره ميگشايد...»
2. توصيف مكانهاي جنوب
احمد محمود، با دقت و وسواس خاصي كه از خود نشان ميدهد، تمام تلاش خود را به كار ميگيرد تا نام تمام بنادر كوچك و بزرگ جنوب، كوچكترين دهات و محلهها و بناهاي خاص جنوب را در آثارش به كار بگيرد:
«... تن خسته و خاكياش را به دريا ميسپارد و آرام ميگذرد و به بركه سفلين كه ميرسد، از دريا ميزند و ميآيد تا بندر كنگ و بعد، بندر لنگه و بعد مغويه و بندر چارك و بندر گاوبندي و بعد...»
علاقة احمد محمود براي به تصوير كشيدن جغرافياي جنوب شامل مكانها و خيابانهاي جنوب نيز ميشود: «با اشتياق راه ميافتادم. از جلوي سينماي ميهن ميگذشتيم. باغ ملي را ميانبُر ميزدم و شهرباني را پشت سر ميگذاشتم. به مدرسة نظام وفا كه ميرسيدم، كج ميكردم به طرف دانشسرا و بعد، از شيب كاروان سرازير ميشدم و ميراندم به طرف باغ معين.»
همچنين ميتوان به مواردي اشاره كرد كه آثار احمد محمود سعي در شناسايي بازارهاي مختلف جنوب دارد:
«... ميروم به طرف بازار ماهيفروشها كه پشت قهوهخانة انور مشدي است.»
مثالي ديگر در اين زمينه كه از بازار ديگري نام ميبرد:
«ـ باز امروز ناصر چاقوكش مست كرده بود و دور برداشته بود؟!
ـ كجا؟
ـ تو بازار مساح.»
3. توصيف طبيعت
توصيفات بصري و زندة احمد محمود از طبيعت گاه خشن و گاه مهربان سرزمين جنوب، ناشي از علاقة عميق و تجربة شخصي نويسنده است. احمد محمود در توصيف طبيعت از هيچ نكتهاي فروگذار نميكند. او به دريا، نخل، پرندگان و... بهعنوان عناصر تشكيلدهندة طبيعت پرداخته است.
از عناصر طبيعي كه در آثار احمد محمود نقش چنداني ندارند، ميتوان از «دريا» نام برد و علت كم بودن توصيف از دريا، مكان رويدادهاي رمانهاي وي است. تنها شهري كه در رمانهاي احمد محمود، با دريا همجوار است، بندرلنگه در رمان داستان يك شهر است:
«... چشماندازم درياست. كشتي كوچكي كه غروب، از دور ميآمد، حالا نزديك شده است. چراغهايش بيشتر و پُرنور شده است. انگار بيحركت است. به جزيرة كوچكي ميماند كه وسط دريا نشسته باشد.»
دريا در رمان داستان يك شهر بيشتر با مرگ همراه است. جسد «شريفه» در دريا قرار ميگيرد و راوي در حالتي از ترس و وحشت در ساحل با آن مواجه ميشود و «علي» نيز به دست قاچاقچياني كشته ميشود كه از طريق دريا رفت و آمد ميكنند.
داستانهاي احمد محمود با نخل، دريا و نفت رنگ محلي به خود ميگيرند:
«كمال، چشمان درشت ميشي و خوشحالتش را به چشمم ميدوزد و ميگويد:
ـ سيگار؟!... يه كارياش ميكنم!
باز، انگار حس ميكنم كه حرف زدنش بوي گاز نفت ميدهد، بوي ماهي سبور و يا بوي خوش طلع و خرما.»
نخل در رمان زمين سوخته كاركردي نمادين پيدا ميكند و نشاني از جنوب دارد كه در عين ويراني همچنان پابرجاست:
نخل پايهبلند گوشة خانة ننهباران بر جاي خود استوار است.»
احمد محمود در توصيف طبيعت، مانند نقاشي عمل ميكند كه كلمات براي او، حكم قلمموي نقاشي را دارد و به تصويرپردازي از طبيعت ميپردازد. وي را ميتوان نقاش چيرهدست طبيعت جنوب نام نهاد:
«چراغهاي كشتي كوچكي كه از غرب خليج ميآيد، از دور سوسو ميزند. ستارههاي درشت و زودرس، تكتك تو آسمان ميدرخشد. كمي كه هوا تيرهتر شود و ستارهها بيشتر شود و نور ستارهها تو آب شكسته شود، ماهيهاي پرنده بهتر ديده ميشوند. انگار كه تمام تنشان با لايهاي از فسفر پوشيده شده است. از آب جست ميزنند بيرون. بالهاي سينهشان عين بال پرستو از هم باز ميشود. رو هوا قوس برميدارند و دورتر به آب فروميروند. شبهايي كه ماه باشد انگار خوشرنگترند.»
تمركز احمد محمود، روي عناصر مختلف طبيعي (طبيعت، آب و هوا، اسامي پرندگان و...) قابل تحسين است. مانند نمونة اخير كه دقت و تيزبيني نويسنده را در درج نامهاي پرندگان بهخوبي نشان ميدهد:
«جابهجا چند سرسياه، لابهلاي گنجشكها نشستهاند. طوق زرد گلو و پوش پرهاي بلوطيرنگ سرسياهها، زير نور تند خورشيد برق ميزند. گلوزرد به تشنهاي پر ميكشد و مينشيند رو چرخ چاه، بالهاي قهوهاي گلوزرد به رنگ خاكستري تيره ميماند.»
احمد محمود، به دليل شناخت صحيحي كه از جنوب دارد، از عوامل و عناصر بومي منطقه بهخوبي و به نحو كاملاً هنري در آثار خود استفاده كرده است؛ مانند آنچه به آن اشاره شده است كه به ذكر نام گياهان و درختان مختلف پرداخته است:
«بزغالة حناييرنگي رفته است رو پرچين و گردن كشيده است تا شاخة درخت لوري را كه پشت پرچين قد كشيده است به دندان بگيرد.»
همچنين در اين مورد كه به ذكر نام گياهان اشاره كرده است:
«مرد خورشيدكلاه با بيل به سعفها ورميرود كه رو هم كود شده است براي زمستان...»
بر اساس آنچه گفته شد ميتوان چنين بيان كرد كه طبيعت در آثار احمد محمود نقش خاصي دارد. او در برخورد با طبيعت مانند يك شخصيت داستان عمل كرده است و جزءبهجزء ويژگيهاي طبيعي را با تمام توان خود در آثارش بازتاب داده است. حتي در برخي از موارد نيز راه افراط در پيش گرفته است:
«دمجنبانك پُرحركتي مينشيند رو زمين. جست ميزند به طرف جوي آب. اما بيآنكه آب بخورد پر ميكشد. گرما صداي گنجشكها را بريده است. سرسياه مادهاي از زير بوتة كوهكي بيرون ميزند. تو پوشپرهاي قهوهاي پشتش رگههاي زيتوني دويده است. با نرش تفاوت دارد.
پوشپرهاي پشت سرسياه نر، يك دست بلوطي است. سرسياه ماده، جابهجا دانه ميچيند و بعد پر ميكشد و مينشيند كنار جوي آب و رميده به آب، نوك ميزند. چند كبوتر چاهي، بالها را جفت ميكنند و قيقاچ پايين ميآيند و مينشينند تو باغ. كبوترها نگاهم را به خود ميكشند. طوق گلوي كبوترهاي چاهي زير نور آفتاب، سبز شفاف ميزند؛ با ته رنگي از ارغواني فرار. رو شاخة درخت لوري، كه مثل كپر گستردهاي روبهرويم نشسته است، گلوزرد نري دوروبر مادهاش پر ميكشد و بيتابي ميكند. مادهاش پف كرده است و تكان نميخورد. لكة آفتابي از لاي برگهاي سبز تيرة درخت لور، رو گلوزرد ماده تابيده است. خالهاي زرد گلويش را در متن خاكستري پوشپرهاي تنش، شفافتر ميكند. گلوزرد نر، دم قهوهاياش را از هم باز ميكند و كند، دور مادهاش ميگردد. گاهي مينشيند رو شاخه و از رو ماده، كه بياعتنا جاي خود پف كرده است، جست ميزند و كمي دور مينشيند و باز مثل پروانهاي كه دور گل بگردد، پر ميكشد و دمش را باز ميكند و دور مادهاش ميگردد.»
طبع واقعگرا و تيزبين احمد محمود، در توصيف از طبيعت بيشتر در رمان داستان يك شهر آشكار است و آن را ميتوان به دليل فضاي كوچك رخدادهاي داستان، كه محمود به بندر لنگه و پادگان دوي زرهي در تهران است، قلمداد كرد. احمد محمود در آثار بعدي خود توصيف از طبيعت را به حدّ اعتدال رسانده است و افراطهاي اينچنيني در رمانهايي مثل درخت انجير معابد، مدار صفر درجه و... ديده نميشود. نويسنده در ديگر آثار خود در زمينة توصيف طبيعت به حدّ پختگي لازم رسيده است.
4. توصيف پوشش، خوراك، آداب و رسوم مردم جنوب
1ـ4ـ توصيف پوشش مردم جنوب
احمد محمود، در همة آثار خود به طور اعم و در رمان داستان يك شهر به طور اخص از جزئيات زندگي افراد در نواحي جنوب ايران (نوع پوشش، خوراك، آداب و رسوم و...) اطلاعات دقيق خود را در اختيار خواننده خود قرار ميدهد.
هيچكدام از عناصر بومي مثل نوع پوشش، آداب و رسوم، خوراك و... به نحو تصنّعي در داستان به كار نرفتهاند. آنها در تاروپود داستان بافته شدهاند.
اينك به بخشهايي از نوع پوشش مردم جنوب اشاره ميشود:
«... هنوز ماشين حركت نكرده است كه زن لاغراندام سيهچردهاي سر ميرسد و التماس ميكند كه گكو سوارش كند. زن برقع زده است و مقنعه به سر بسته است و تمام تنش تو شله سياهرنگي فرورفته است.»
دقت و تيزبيني احمد محمود، مختص به تصوير كشيدن پوشش زنان نميشود، بلكه پوشش مردان جنوب را نيز دربر ميگيرد:
«علوان، سياه است و بلند و استخواني و ميانهسال. لنگوتهاي به كمر بسته است. پيراهن مخمل سفيدي به تن دارد. راه كه ميرود، نعلين چوبياش صدا ميدهد.»
با استفاده از توصيفات احمد محمود در مورد پوشش مردم جنوب ميتوان به تنوع پوشش در سرزمين جنوب پي برد:
«مرد كوتاهقامتي كه چپيه به سر بسته است از پشت پاسگاه ميآيد بيرون. مرد كوتاهقامت تو پاهايش پيچ و تاب ميخورد. پاهايش برهنه است.»
احمد محمود، تمام توان خود را براي درج جزئيات پوشش جنوب به كار ميگيرد كه حاصل كارش براي خواننده لذتبخش است:
«تو جمعيت چشمم ميافتد به زن علي دادي، كه عصابه بسته است.»
با توجه به آنچه گفته شد، ميتوان چنين برداشت كرد كه توصيفات احمد محمود از پوشش مردم جنوب، زماني بيشتر رنگ بومي به خود ميگيرد كه مردم نيز برخوردار از يك زندگي سنّتي باشند؛ مانند آنچه كه در داستان يك شهر در مورد زن علي دادي و... ذكر شده است. ميتوان آن موارد را با بخشي از رمان درخت انجير معابد در مورد نوع پوشش افسانه، همسر اسفنديار خان، مقايسه كرد كه در مورد فوق نشاني از رنگ بومي ديده نميشود:
«افسانه سر تا پا سفيد پوشيده بود. آرايش كرده بود و رو سينه، غنچة گل محمدي زده بود... گردن بلند و برازندهاش مثل گردن قو به جلو خم شده بود و پيش پا را نگاه ميكرد...»
2ـ 4ـ توصيف خوراك مردم جنوب
احمد محمود، در داستانهايش از جزئيات مختلف زندگي مردم جنوب ايران توصيفاتي ارائه ميكند. وجود اين توصيفات و عناصر بومي مختلف مثل انواع غذاها، چايها، اسامي انواع ماهيها، نام بردن از انواع و اقسام خرماها، داستانهاي او را جنوبي كرده است. مانند آنچه در مورد زير به آن اشاره شده است كه به نوع خاصي از نان اشاره ميكند، كه ضمن توصيف خود از نان با تحريك حس بويايي مخاطب، توصيف خود را ملموستر بيان ميكند:
«جاشوهاي لنج دور هم مينشينند و ناشتايي ميخورند. نان گرم ساجي را از رو ساج برميدارند و لوله ميكنند. انگار بوي تند مهيوه كه رو نان گرم ماليده شده باشد به دماغم مينشيند.»
و در اين بخش كه به يك نوع غذاي جنوبي به نام «اوپيازي» در ضمن گفتگوي نوذر و خاور اشاره ميكند:
«نوذر سر كشيد تو مطبخ.
ـ چي درست ميكني زنعمو؟
زمزمة خاور بريد:
ـ اوپيازي.»
احمد محمود دقت زيادي براي به تصوير كشيدن زندگي مردم خطّة جنوب به كار ميگيرد. اين دقت او حتي در مورد نحوة چاي خوردن آن منطقه نيز بارز است:
«... و سماور برنجي كهنهاي را كه شكمش بيتناسب بزرگ است و تمام حاشيهاش قلمكاري شده است، آتش مياندازد و دو مشت آب ميزند به صورتش و مينشيند و تا آب جوش بيايد چند ليمو عماني خرد ميكند كه ترشي درست كند.»
احمد محمود گاه در گفتارش قصد ذكر اسامي تمام ماهيهاي جنوب را ميكند:
«سر شب، هوا كه صاف باشد، با لنجها ميزنند به دريا و هنوز فلق نديده است كه با ماهيهاي صيدشده بازميگردند. ماهي سرخو، سنگسر، كلاغماهي، ماهيكباب، شوريده و...»
در برخي موارد نيز با دقت، به طبخ انواع ماهي و غذاهاي دريايي اشاره ميكند:
«از ماهي دلم زده شده است؛ ماهي كبابي، ماهي سرخكرده، قليهماهي، كتلت ميگو، مهيوه، ماهي شور...»
دقت احمد محمود، مختص درج انواع ماهي و غذاهاي دريايي نميشود، بلكه بارها به انواع خرماهاي جنوب نيز اشاره كرده است:
«نخلهاي باغ عدناني، بيشتر مضافتي است و شكري و خضراوي. ليلو كمتر دارد. خارك ليلو گس است. وقتي كه رسيده باشد طعمش به چمري ميماند. خرماي ليلو اصلاً به درد نميخورد. شيريني و شهد خرماهاي ديگر را ندارد.»
تيزبيني و نكتهبيني احمد محمود، گاهي در ذكر انواع ميوه و سبزيها نيز قابل مشاهده است:
«حرف زدن كمال بوي زهم ماهي ميدهد. بي گس نفت، بوي شور دريا و... شادم ميكند. انگار طعم كال خارك ليلو كامم را پر ميكند. انگار لزج گاگله رو لبهام مينشيند.»
و موردي ديگر كه در بيان نوعي ميوة خاص جنوب انتخاب شده است:
«... رانندة كاميون، براي رئيس پاسگاه بكرايي آورده است، انگار كه دنيا را به رئيس پاسگاه دادهاند.»
3ـ4 ـ توصيف آداب و رسوم مردم جنوب
احمد محمود، براي به تصوير كشيدن ويژگيهاي خاص اقليمي جنوب در حدّ بضاعت كوشيده است. از عمدهترين ويژگيهاي اقليمي در آثار او ميتوان به آداب و رسوم جنوب اشاره كرد. توصيف آداب و رسوم جنوب، ضمن آنكه براي مخاطب ناآشنا، بديع و تازه است، در واقعي كردن آثار نيز نقش مهمي دارد. در مورد ذيل كه از داستان يك شهر انتخاب شده است، به آدابي كه به مردمان ساحل بازميگردد، اشاره شده است:
«از بركة رودباريها كه رد ميشوم، صداي مؤندو اوج ميگيرد. روز سوم است كه براي نصرو مجلس برگزار شده است.
ـ شنيدي؟
ـ ها... چي شده؟
باباي لنگه راه ميافتد.
ـ نصرو جونش بد شده.
بابا سعيد با چوب در خانهها ميزند!»
احمد محمود، به منظور آشنا ساختن خواننده با آداب و رسوم خاص خطّة جنوب، تنها به مردم فارسيزبان نظر نداشته است، بلكه قوم عرب ساكن در اين سرزمين را نيز با ديدة انصاف نگريسته و با دقت زندگي واقعي آنها را به تصوير كشيده است:
«... تاجالملوك به جميله تعارف ميكند كه بنشيند كنار تخت. جميله ميگويد:
ـ خسته نيستم تاجالملوك خانم.
و نگاه مردش ميكند. شيخ لبخند ميزند. تاجالملوك خندهخنده ميگويد:
ـ ها جميله خانم، رسم و سنت قبيله نيست كه زن بنشينه، مرد سرپا باشه!»
5. زبان مردم جنوب
احمد محمود را ميتوان از تواناترين توصيفگران زندگي تبآلود منطقة جنوب دانست. داستانهاي او از بدعت و غربتي مطبوع برخوردار هستند. او از عوامل مختلف براي بومي كردن آثارش بهره گرفته است. (قبلاً به اختصار در مورد آن بحث شد.) از مهمترين عوامل بايد از زبان شخصيتهاي داستان نام برد كه خواننده را كاملاً در فضاي آدمهاي جنوب قرار ميدهد. زبان به كار گرفته شده در آثار احمد محمود كاملاً آگاهانه و متناسب با سن، تحصيلات و طبقة اجتماعي قهرمانان است.
هرچند احمد محمود از واژگان و تعابير ويژة مردم خوزستان كمتر استفاده كرده است و بافت گفتگوها به گويش خوزستاني است، در اين زمينه بايد به نكتهاي اشاره كرد كه اگر نويسنده در بومي كردن زبان و لحن داستان، از حدّ معيّني بيشتر پافشاري كند سرعت خوانندة غير بومي را در مطالعه كُند ميكند و در مواردي ممكن است سبب تخريب پاية زبان فارسي شود.
زبان مردم جنوب در آثار احمد محمود، بهصورت استفاده كردن از واژههاي جنوبي، تركيبهاي جنوبي، اشعار محلّي در گفتگوها و... ديده ميشود.
1ـ 5 ـ واژههاي جنوبي
برخي از اين واژههاي جنوبي، براي خوانندة غير بومي كاملاً نامفهوم است. اين واژهها خاص منطقة جنوب است. استفادة احمد محمود از اين واژهها، در حدّ اعتدال است:
«هوا بدجوري دولخ شده است. طوفان، خاك را از زمين ميكند، به هوا ميبرد و سرتاسر لنگه را تيره ميكند.»
بهكارگيري چنين واژههايي تا زماني كه نويسنده براي آن توضيحي ندهد، براي خواننده نامأنوس است:
«گروهبان غانم از رو تخت بلند ميشود و ميرود عَلاگِهاي را كه به سقف دالان آويزان است، ميآورد.»
برخي از اين واژههاي جنوبي مربوط به مشاغل خاصي است كه در جنوب رواج دارد:
«به گمانم باز حرف قاچاق است.
ـ آفاق، تشاله ميياد تو شاخة دوم.»
بعضي از اين واژهها نيز بارها در آثار احمد محمود ديده ميشود؛ مثل «سي، مو، يي» كه از زبان شخصيتهاي مختلف تكرار شده است:
«مو سر درنميآرم كه چي ميگي.»
«خاور گفت:
ـ سي خودت تختهشنو درست كن.»
«ممدو ميگويد:
ـ سيليي اگه ميخواستم كه تا حالا گفته بودم.»
برخي از اين واژهها نيز در گويش مردم جنوب تغيير يافتهاند. مثلاً در نمونة زير كه از زبان جواهر خانم در رمان درخت انجير معابد بيان شده است، عبارت «بهتر از» بهصورتِ اختصار به كار رفته است: «شهربانو ميگويد:
ـ جواهر خانم، تو بايد بچههان ناشتايي بدي راهشان بندازي مدرسه.
ـ زري خودش بهز من يي كاران ميكنه!»
احمد محمود، در رمان درخت انجير معابد به صورت كمرنگتري از لهجة جنوب استفاده كرده است و ميتوان چنين برداشت كرد كه بهكارگيري لهجه براي شخصيتهاي داستاني، با طبقة اجتماعي آنان رابطة مستقيم دارد، زيرا در اثر مذكور، احمد محمود، از طبقة اشرافي جامعه صحبت ميكند و چنين است كه لهجة غالب بر داستان لهجة تهراني است و در همين اثر، زماني كه نويسنده به توصيف شخصيتهاي طبقة پايين جامعه ميپردازد زبان اين شخصيتها را با لهجة جنوبي برجسته ميسازد. مانند نمونهاي از همين اثر كه از گفتگوي بين ننه مصطفي و علمدار انتخاب شده است: «ننه مصطفي گوشت را ميدهد به علمدار و ميگويد:
ـ زحمتت بيد.
ـ چه زحمتي ننه مصطفي؟
و گوشت را سبك و سنگين ميكند؛ پوست و رودهشم برد. زن ميگويد:
ـ خو ها. بابت زحمتش.»
2ـ 5 ـ تركيبهاي جنوبي
بهصورت طبيعي بهكارگيري زبان بومي در يك اثر، تركيبهاي خاص آن را نيز به دنبال دارد. احمد محمود نيز، بهعنوان يك نويسندة بومي كه زبان جنوب را در آثار خويش به كار گرفته است، ناگزير از تركيب جنوبي نيز استفاده كرده است:
«... نگاهم به كف دستم ميافتد كه گلهبهگله خوني شده است.»
«پنجرة بزرگ پشت اتاق، تاق به تاق است و تو چهارچوبش پر است از بتههاي سه كوهك.»
تركيبهاي جنوبي، در حدّ اعتدال در آثار احمد محمود به كار رفته است.
3ـ 5 ـ اشعار محلّي در گفتگو
احمد محمود، ضمن بهكارگيري زبان جنوب براي شخصيتهاي داستان، براي واقعيتر كردن زبان شخصيتها از اشعار محلّي استفاده ميكند:
«زمزمههاي مادرم همة تلخيها را به جانم مينشاند:
ـ گر مو دونسم يي روزه مو دارم
خوردم ترياك به ز شير مادرم»
استفاده از اشعار محلي به شخصيتهاي داستان نوعي هويت بومي ميبخشد؛ مانند آنچه كه از زبان مادر خالد در رمان همسايهها بيان شده است كه تسكيندهندة راوي اثر در لحظات تنهايي زندان است:
«ـ ساربون غم كجاس غممه كنه بار
سرنشين مو بووم، گردم گيچه بازار»
بهكارگيري اشعار محلي در ترسيم فضاي داستان، نقش زيادي دارد؛ مانند نمونههايي كه قبلاً ذكر شد. چنين اشعاري در ايجاد فضاي غم و اندوه كمك زيادي به نويسنده ميكنند و خواننده در چنين فضايي شريك ميشود. گاهي اوقات نيز چنين اشعاري دلالت بر حالت عاشقانة راوي اين اشعار دارند:
«دو شو ايته م خولف شرّاق پرِس بيد
اَ سينه سُل مَغَله گلُو بوف دِرِس بيد
سرهنگَ اَچَن»
در بخشهايي نيز اشعار عوامانه با لهجة جنوبي در آثار مختلف ذكر شده است:
«اگه سفيدي ميخواي تهروني بسون
اگه سبزه ميخواي آباداني بسون
اگه سياه ميخواي بوشهري بسون»
در مواردي نيز، نويسنده براي واقعيتر كردن فضاي داستان، از چنين اشعاري استفاده ميكند؛ مانند آنچه كه در رمان داستان يك شهر متناسب با قتل شريفه، اشعاري از زبان بچهها در كوچه و خيابان زمزمه ميشود:
«شريف دندونطلا شه
جوجة ويل سياشه
خبر آده اََ دوسش
كه غفوري آشناشه»
با استفاده از اشعاري كه از زبان شخصيتهاي مختلف داستاني زمزمه ميشود، تا حدودي ميتوان به حالت دروني (غم، شادي، عشق،...) آنها پي برد. علاوه بر اينكه چنين اشعاري دلالت بر ميزان اطلاعات شخصيتها نيز دارد؛ مانند آنچه كه در رمان درخت انجير معابد از زبان تاجالملوك بيان ميشود كه بر دانستههاي ادبي چنين شخصيتي مهر تأييد ميزند:
«عمه تاجي گفته بود: خان داداشم همينِ ميگِ. ميگه كه نظامي هيچ نداشته كه صحنههاي عاشقانه را توصيف كند، جز شتر و سياهچادر و شن و ماسه. خود نظاميم گفته:
دهليز فسانه چون بود تنگ
گردد سخن از شدن آمدن لنگ
نه باغ و نه بزم شهرياري
نه رود و نه مي نه كامكاري
بر خشكي ريگ و سختي كوه
تا چند سخن رود در اندوه
بايد سخن از نشاط سازي
تا بيت كند به قصه بازي»
بر اساس آنچه گفته شد و نمونههايي كه ذكر شد، ميتوان اينچنين بيان كرد كه احمد محمود، به زبان فارسي گفتاري و به لحن عاميانة خاص و تعديلشدهاي از لهجه جنوبي (خوزستاني) مينوشت و چنين كاري بر اساس علاقه و شناخت صحيحي كه وي، از مفردات، تركيبات و اصطلاحات و مثلها داشته است، به ثمر رسانده است.
احمد محمود علاقه و وابستگي خود را به سرزمين جنوب چنين توصيف ميكند:
«سرزمين آدم مثل سينة مادر است كه به او شير ميدهد. نويسندهاي كه از سرزمين خودش دور ميشود، مثل بچهاي است كه از سينة مادرش دور افتاده باشد»
در اين قسمت ميتوان گفت در عرصه ادبيات داستاني معاصر، شايد، هيچكس همچون احمد محمود، زبان جنوبي را صيقلخورده و هنرمندانه به كار نگرفته است، چنانكه برخي از نويسندگان محلينويس ناخودآگاه و تحت تأثير او جنوبي مينوشتند. حال آنكه ممكن بود، جغرافياي داستان جنوب نباشد.
در پايان اينچنين بايد اظهار كرد كه اقليمي بودن آثار احمد محمود، به اين معني نيست كه نويسنده دربند اقليم مانده است و خود را محدود به منطقة خاصي كرده است، بلكه آثار احمد محمود متعلق به يك قوم و ملت، در يك مقطع از تاريخ معاصر ايران است.