.
نام نویسنده: انوش‌ صالحي‌

احمد محمود با چهارده‌ عنوان‌ رمان‌ و مجموعة‌ داستان‌ جايگاه‌ تثبيت‌ شده‌يي‌ درادبيات‌ِ معاصر ايران‌ دارد. اولين‌ كتاب‌ او مجموعة‌ داستان‌ مول‌ در سال‌ 1336 وآخرين‌ اثر او رمان‌ دوجلدي‌    «درخت‌ انجير معابد» در سال‌ 1379 منتشر گرديد ؛علاوه‌ بر اين‌ بايد، در كارنامة‌ ادبي‌ او، از رمان‌هاي‌ همسايه‌ها، داستان‌ يك‌ شهر، زمين‌سوخته‌، مدار صفردرجه‌ و مجموعة‌ داستان‌هاي‌ دريا هنوز آرام‌ است‌، بيهودگي‌،زائري‌ زير باران‌، پسرك‌ بومي‌، غريبه‌ها، ديدار و قصة‌ آشنا نيز نام‌ برد.

 روزگاري‌ در بارة‌ ميزان‌ ارزش‌ و اعتبار آثار بالزاك‌ عقيده‌ بر اين‌ بود كه‌ مجموعة‌ آثار او براي‌ بازسازي‌ِ جامعة‌ فرانسة‌ اواخر قرن‌ نوزدهم‌ كفايت‌ مي‌كند. امروز مي‌توان‌آثار بسياري‌ در ميان‌ نويسندگان‌ دنيا سراغ‌ گرفت‌ كه‌ بازتاب‌ دهندة‌ سيماي‌ مردم‌سرزمين‌هاي‌ مختلف‌ است‌، و احمد محمود، در كشور ما از جملة‌ اين‌ نويسندگان‌است‌. بستر و خاستگاه‌ِ بسياري‌ از آثار محمود جنوب‌ِ ايران‌ است‌ كه‌ به‌نظر او «سرزمين‌ِحوادث‌ِ بزرگ‌ است‌»؛ اما اين‌ بستر نويسنده‌ را در اراية‌ مضمون‌ و محتواي‌ آثارش‌محدود نكرده‌ است‌. آن‌چه‌ او مطرح‌ مي‌كند و از حوادثي‌ هم‌چون‌ كودتا، انقلاب‌ وجنگ‌ مي‌گويد در زبان‌ِ مشترك‌ِ مردماني‌ مي‌گنجد كه‌ در اين‌ سرزمين‌ پهناور زندگي‌مي‌كنند و جملگي‌ سيماي‌ جامعة‌ شگفت‌ و رو به‌ تحول‌ِ ايران‌ رانشان‌ مي‌دهد كه‌ دايماًدر حال‌ پوست‌ انداختن‌ است‌. بخشي‌ از آثار او جنبة‌ اتوبيوگرافيك‌ دارد و از تجربة‌زندگي‌ خودش‌ شكل‌ گرفته‌ است‌. از ديدگاه‌ او «هر نويسنده‌يي‌ تا دوران‌ پيري‌ از روزگاركودكي‌ و جواني‌اش‌ تغذيه‌ مي‌كند؛ يعني‌ تاثيرگذاري‌ زندگي‌ دوران‌ كودكي‌، نوجواني‌، وجواني‌ آن‌قدر نيرومند است‌ كه‌ هميشه‌ به‌هنگام‌ نوشتن‌ آدم‌ زير نفوذش‌ است‌». ازآن‌جايي‌ كه‌ دورة‌ نوجواني‌ و جواني‌ نويسنده‌ مقارن‌ با يكي‌ از مهم‌ترين‌ رخدادهاي‌تاريخ‌ معاصر ايران‌، يعني‌ نهضت‌ ملي‌ شدن‌ صنعت‌ نفت‌ و متعاقب‌ آن‌ كودتاي‌ 28مرداد 1332 بوده‌ است‌، اين‌ حوادث‌ انعكاس‌ بسياري‌ در آثار اولية‌ او داشته‌ است‌. امامحمود در بازخواني‌ِ تاريخ‌ دچار كلي‌نگري‌ و محدودانديشي‌ نمي‌شود و معمولاًحوادث‌ بزرگ‌ را از منشورِ روندِ زندگي‌ِ معمولي‌ِ مردم‌، با ذكر جزييات‌ و جنبه‌هاي‌خصوصي‌ِ زندگي‌ِ آن‌ها، تصوير مي‌كند. او همانند بسياري‌ از نويسندگان‌ هم‌نسل‌اش‌خود را از داوري‌ و قضاوت‌ دربارة‌ مضمون‌ و جهت‌گيري‌ داستان‌ها و شخصيت‌هاي‌داستاني‌ به‌طور كلي‌ كنار نگه‌ نمي‌دارد. خودش‌ مي‌گويد:«سياست‌ بايد در داستان‌ باشد. وقتي‌ مي‌گويم‌ بايد به‌ اين‌ معنا نيست‌ كه‌ از بيرون‌ گرفته‌ شود و بر داستان‌ سوار شود بلكه‌ اين‌ بايد بايد از درون‌ بجوشد و حدش‌ هم‌ مشخص‌ است‌. همان‌قدر كه‌ حد زيبايي‌ مشخص‌ است‌ و بايد شناخته‌ شود».
 آن‌چه‌ او مطرح‌ مي‌كند گاهي‌، عموماً در آثار اوليه‌اش‌، ناديده‌ گرفته‌ مي‌شود، به ‌اين‌ معني‌ كه‌ در مقام‌ نويسنده‌ نسبت‌ به‌ ماهيت‌ِ داستان‌ و عملكرد شخصيت‌هاي ‌داستاني‌ به‌ داوري‌ مي‌پردازد، تا جايي‌كه‌ شخصيت‌هاي‌ اصلي‌ آثارش‌ در دو جبهة خير و شر محدود مي‌مانند. محمود در آخرين‌ اثرش‌ ـ درخت‌ انجير معابد ـ تلاش ‌وافري‌ دارد تا بسياري‌ از قواعد معهود و دست ‌و پاگير را به‌ كنار نهد، و هر چند كه‌ اين‌بار جريان‌ها و تحولات‌ِ سياسي‌ در متن‌ داستان‌ِ او حضوري‌ فعال‌ ندارند، اما گذارِ يك ‌جامعه‌ از شيوة‌ زندگي‌ سنتي‌ به‌ شيوة‌ نوين‌ در بستر رمان‌ نظرگير است‌. اين‌ مضمون‌ ازطريق‌ نشان‌ دادن‌ِ اضمحلال‌ِ خانوادة‌ بزرگ‌ آذرپاد طرح‌ و در متن‌ رمان‌ منتشرمي‌شود. همان‌طور كه‌ در نمايشنامة‌ باغ‌ آلبالو اثر چخوف‌، صداي‌ مداوم‌ تبر نمادِ ِانقراض‌ِ يك‌ خانوادة‌ زمين‌دار سنتي‌ است‌ در درخت‌ انجير معابد نيز تاج‌الملك‌، خواهر آذرپادِ بزرگ‌، به‌عنوان‌ تنها ميراث‌ معنوي‌ باقي‌ مانده‌ از گذشته‌، به‌جايي‌ مي‌رود تا با حسرت‌ «آوار شدن‌ِ عمارت‌ كلاه‌فرنگي‌ را ببيند. ببيند كه‌ سروِ بلند اسفنديارخان ‌چگونه‌ سرنگون‌ مي‌شود. كدام‌ دست‌ و كدام‌ تبر نخلِ پربارِ سَعمران‌[نوعي‌ نخل‌] رامي‌اندازد».
 داستان‌ از جايي‌ شروع‌ مي‌شود كه‌ اسفنديارخان‌ِ آذرپاد بزرگ‌ از دنيا مي‌رود، ومرگ‌ او زوال‌ خانواده‌ را به‌همراه‌ دارد. همسرش‌ افسانه‌ با مهندس‌ مهران‌ جوان‌ كه‌داعية‌ تجددخواهي‌ دارد، ازدواج‌ مي‌كند، كه‌ در نتيجه‌ تمام‌ اموال‌ِ خانواده‌ به‌ تصرف‌ مهران‌ درمي‌آيد. پس‌ از مهاجرت‌ِ كيوان‌، پسركوچك‌ خانواده‌، و خودكشي‌ دختر و مرگ‌ مادر، فرامرز تنها بازماندة‌ خانواده‌، دركنار عمه‌ تاجي‌، فقط‌ در فكر انتقام‌ از مهران‌ است‌، درحالي‌ كه‌ با يك‌ جسم‌ معتاد و عليل‌ توان‌ِ انجام‌ آن‌ را ندارد. خلق ‌شخصيتي‌ هم‌چون‌ فرامرز، به‌عنوان‌ آدم‌ اصلي‌ رمان‌، چه‌بسا موجب‌ نوعي‌ فاصله‌ بين‌خواننده‌ و اثر گردد، زيرا اغلب‌ خوانندگان‌ تمايل‌ دارند كه‌ با شخصيتي‌ ممتاز و مثبت ‌همذات‌پنداري‌ كنند. شايد نويسنده‌ خواسته‌ است‌ از گذشته‌اش‌ - گزينش‌ قهرمان‌ِخيرانديش‌ - فاصله‌ بگيرد و خواننده‌ را وادارد كه‌، هم‌ چون‌ خودِ او، عادت‌هايش‌ را از سر بيندازد.
 محمود اين‌بار نيز در گفت ‌وگو نويسي‌ بسيار موفق‌ است‌. شخصيت‌ها حضور و موجوديت‌ اجتماعي‌ و طبقاتي‌ خود را به‌كمال‌ حفظ‌ كرده‌اند، هرچند نقش‌ نويسنده‌ به‌عنوان‌ داناي‌ كل‌، در لحظاتي‌، اين‌ حضور يا موجوديت‌ را تحت‌الشعاع‌ قرار مي‌دهد. براي‌ نمونه‌ نويسنده‌ مي‌توانست‌ بسياري‌ از اطلاعات‌ را از طريق‌ همان‌ عنصر گفت ‌وگوبه‌ خواننده‌ منتقل‌ كند و از نقش‌ خود، در مقام‌ داناي‌ كل‌، بكاهد. محمود بر اين‌ عقيده‌است‌ كه‌ دو مقطع‌ِ آغاز و پايان‌ِ رمان‌ بسيار مهم‌ است‌، طوري‌ كه‌ «وقتي‌ خواننده‌ كتاب ‌را بست‌ بتواند هم‌چنان‌ با داستان‌ باشد و آن‌ را در ذهن‌اش‌ ادامه‌ بدهد» اما نبايد فراموش‌ كرد كه‌ پراكندگي‌ و عدم‌ انسجام‌ِ بخش‌ِ مياني‌ِ هر رماني‌ نيز ممكن‌ است‌ خواننده‌ را دچار ملال‌ كند و او را تا پايان‌ داستان‌ كنجكاو نگه‌ ندارد؛ به‌ويژه‌ اين‌ كه‌ ما در درخت‌ انجير معابد با يك‌ متن‌ِ حجيم‌ و تفصيلي‌ روبه‌رو هستيم‌. رمان‌ داراي‌ آغاز و پايان‌ِ متفاوتي‌ است‌؛ به‌ اين‌ معني‌ كه‌ آغازِ آن‌ واقع‌گرايانه‌ و پايان‌اش‌ «سمبوليك‌»است‌؛ سمبوليزمي‌ كه‌ ممكن‌ است‌ در امتداد داستان‌ به ‌نظر نرسد، چون‌ دقيقاً براساس‌ روابط‌ دروني‌ِ اجزاي‌ رمان‌ شكل‌ نگرفته‌ است‌. در پايان‌ِ رمان‌ درخت‌ انجير با تنه‌ و ريشه‌هايش‌ بر اثر گسترش‌ِ بي‌روية‌ شهرك‌ِ «مدرن‌» و نوساخته‌ ويران‌ مي‌شود و جمعيت‌ِ شورش‌گر در فرداي‌ پيروزي‌ چاره‌يي‌ جز پناه‌ بردن‌ به‌ خرابه‌هاي‌ شهر ندارند. شايد بتوان‌ گفت‌ كه‌ اين‌ پايان‌بندي‌، كه‌ جنبة‌ كنايي‌ و نمادين‌ِ آن‌ كاملاً مشهود است‌، با جهان‌ِ ظاهري‌، يا واقعي‌، داستان‌ كاملاً هماهنگ‌ از كار در نيامده‌اند؛ شايد هم ‌همين‌ نمادْ رازِ خلاقيت‌ِ نويسنده‌ باشد