بررسي تحليلي و همهجانبة رمان «درخت انجير معابد»احمدمحمود، در حجم ومحدودة يك مقالة كوتاه، نميگنجد. براي اجتناب از كليگويي و تكرار جملههاي قالبي و كليشهيي ميتوان به يك جنبة شالودهيي رمان توجه كرد و چگونگي بهرهگيري و كاركرد آن را نشان داد. «صحنه» در رمان درخت انجير معابد و شيوة پرداخت و نمايشِ سينمايي آن نقشي شالودهيي دارد. نكتة فوق ميتواند بحثي را در ارتباط با ديدگاه راوي و خواننده بگشايد كه در داستاننويسي روزگارِ ما مطرح است. «صحنه»Setting در داستان بهطور كلي بيانگر مكان و زمانِ خاصي است كه واقعه يا عملِ داستانيِ شخصيت در آن رخ ميدهد. البته اين تعريف كلي نميتواند معناي چند بُعدي صحنههاي گوناگون داستاني را بيان كند و كاركرد مشخصاش را براي خواننده معلوم نمايد. هر يك از نويسندگان صحنههاي داستانشان را با نگاه و ديدگاه ويژة خويش تصوير كردهاند كه شباهت زيادي با هم ندارند. نويسندگان برجسته از الگو و شيوة صحنهپردازي يكديگر تأثير ميگيرند، اما در نهايت ميبينيم هر يك صحنههايي ميآفرينند كه رنگ و مشخصة خاصي دارند. در داستاننويسي روزگار ما، نقش صحنهها در داستان با نقش و كاركرد آن در داستانهاي گذشتگان تفاوتي ريشهيي را نشان ميدهد. آفرينش صحنهها در داستانِ گذشتگان، بيشتربراي تأكيد بر مكان و زمانِ تاريخي خاصي بود. مثلاً در آثار بالزاك و ديكنز و ديگران، نقش و كاركرد صحنهها هم براي ارائة زمان تاريخي و مكان مشخص بود و هم براي تزيين و آرايشِ داستان. اينگونه نويسندگان در بسياري از رمانهايشان صحنههاييآفريدهاند كه ارتباط زيادي با شخصيتها و عملكرد آنها ندارند و گاه نيز نقش مستقلي دارند و جدا از خط اصلي روايت يا واقعة داستاني ظاهر ميشوند. مثلاً بالزاك در رمان «اوژني گرانده» در آغاز ويژگيبنديِ رمان، در چهار صفحه، صحنهيي ميآفريند كه يك شهر با تمام خصوصيات اقليمي و هوا و نوع رويش گياهان و درختان و ويژگيِ تاريخي و نوع بناها و خصوصيات روحي كلي آدمهايش و حتي نوع كسب و كار و تجارتشان نشان داده ميشوند. حتي نويسنده با توضيح و قضاوت تحميلي خويش، رنگ و فضاي دلگير و اندوهزا و ملالآور صحنهاش را نيز به رخ خواننده ميكشد. درست است كه واقعة اصلي و عملِ داستاني آدمها ميبايستي در اين صحنه نمايشداده شود اما با اندكي تعمق در ساختمان روايت «اوژني گرانده» ميتوانيم بگوييم كه بدون آن صحنة آغازبندي نيز اصل داستان كامل است و چيزي كم ندارد.
اما صحنهپردازي در داستاننويسي روزگار ما نقش مستقل خود را از دست دادهاست. صحنهها ديگر نقش تزييني و آرايشي ندارند. نويسندگان امروزي، صحنههاي داستانشان را با ريزنگاريِ ميناتوري و با نمايي تصويري و سينمايي ميسازند و بهگونهيي غيرمستقيم وضعيت روحي و عاطفي و نوعِ نگاه شخصيتها را در تار و پود آن ميتنند تا صحنه با شخصيتها يگانه شود و بهعنوان عنصري مستقل بهچشمخواننده نيايد. صحنههاي رمان درخت انجير معابد با نگاه و كردار و رفتار شخصيتها ساخته ميشوند. پردازش اينگونه صحنهها با ديدگاه راويِ هميشه پنهان داستان با بافتي تصويري و سينمايي ظاهر ميشوند. بر چشمهاي كلام راوي، هميشه دوربيني نصب شده است تا همهچيز را در صحنههاي نمايشگونه تصوير كند و ارائه دهد: «ميبيند كه از سبدِ كيف مانند دستش شمع بر ميدارد و ميكاردش رو كرسيِآجري و روشناش ميكند. چارچرخه حسنجان پيش افتاده است. عمه ميماند تا نفس تازه كند. حسنجان سر برميگرداند و نگاهش ميكند، عرق بهچشمش ميشكند. تاجالملك را لرزان ميبيند ـ در هُرم داغ كه مثل دود از زمين برميخيزد، مي بيندش كه رو به آسمان ميراند. درِ بزرگِ خانة تقي شيربرنجي باز است. گاوميشها زير سايبان حصيري چرت ميزنند. صدايكسي را ميشنود».
زبان احمدمحمود به زبان گفتاري و محاورهيي نزديك ميشود و گاهگاه نيز به تكيهكلامها و گويش مردمان جنوب ميآميزد و تركيبي شيرين پديد ميآورد. نويسندة درخت انجير معابد در اغلب صحنههاي رمان، به خواننده توضيح نميدهد و قضاوتي نيز بر بافت روايت تحميل نميكند. او همهچيز را در صحنههاي نمايشي با تصوير ارائه ميدهد و توضيح و تفسير و قضاوت را به عهدة ذهن و خيال خواننده واميگذارد. احمدمحمود در رمان داستان يك شهر نيز از شيوة داستان پردازي سينمايي بهره گرفته بود، اما اين شيوه با نگاه راويِ پنهان در صحنههاي نمايشگونة رمان درخت انجير معابد درخشيده است. مثلاً در صحنة ذيل دوربين راويِ پنهان، نقش زمان و مكان و هوايي را كه آدمهاي داستان در گرماي آن شناورند چنان تصويركرده كه راوي نيز در آن حضور ندارد. «حسنجان نفس تازه ميكند و ميراند تو خيابانِ شرق باغچه. محمدتقي بقال از ته دكان پيش ميآيد. بادبزنِ خيسِ حصيري دستش است و قدح سبز سفاليِآب يخ دست ديگرش. از دكان ميآيد بيرون. نگاه يخچال نشسته بر چارچرخه ميكند. يخ را با ته دستة بادبزن تو آب قدح ميگرداند. نگاه قاليچههاي ابريشمي ميكند، مژههايش به هم نزديك ميشود، صدايش تر و تازه است».
در اين رمان، حوادث و رفتار و كردار شخصيتها، صحنهصحنه با تمام جزييات ريزنگارانه ارائه ميشوند. ميدانيم كه نمايشِ جزييات بدون ارتباط عضوي و خوني و معنايي در بافت كلي داستان، كاري هنري نيست و نميتواند اثري خلاقه پديد آورد. اگر نويسندهيي بيش از حد مجاز در صحنههاي داستانش دست به جزءنگاري و ريزنگاري بزند و بخواهد كه همه چيز را عكاسي وار نشان بدهد، خواه ناخواه به شيوة نگارش طبيعتگرايي(ناتوراليسم) لغزيده است. ريزنگاري و جزءپردازي، بدونگوشت و خون و رگهاي ارتباطي با هستة اصلي روايت و عمل داستانيِ شخصيتها، كاري بيهوده و تفنني است؛ كاري است در حد تزيين و آرايش صحنهها كه زمانشسپري شده است.
در رمان درخت انجير معابد ريزنگاري و جزييپردازي صحنهها به هيچوجه براي تزيين و آرايش عمل نميكنند و عموماً كاركردي بر دوش دارند و رگهاي پرخون ِارتباطي راوي را نيز با عمل شخصيتها برقرار ميكنند. در برخي از صحنههاي رمان، نويسنده از نگارش جزييات دست برميدارد و تصاويري فشرده و اشارهگونه پديد ميآورد كه تأثير و كاركرد داستانيشان به مراتب قويتر است و ذهن خواننده را نيز بهخيالپردازي سوق ميدهد: «تاجالملك هر دو پنجره را باز ميكند. آواز دستهجمعي بلمرانان و ماهيگيران ازدور ميآيد. غروب جمع ميشوند تو جزيره، ضرب ميگيرند و ميخوانند و دست ميزنند. بعد آتش مي گيرانند، ماهي كباب ميكنند، شام ميخورند و ميزنند به شط و تور مياندازند».
ديدگاه و زاويه ديد سينمايي راوي رمان، جاي بحث مفصلي را ميطلبد كه درمحدودة اين مقاله نميگنجد. نگاه و زاويه ديد نويسنده، در نقش راوي سوم شخص، چنان خونسردانه و پنهان از صحنة روايت عمل كرده است كه انگار دوربين فيلمبرداري را بر پيشاني مجسمهيي سنگي و تهي از احساس آويختهاند تا همهچيز را بدون دخالت احساس و عواطف و قضاوت، تصوير كند و نشان بدهد. اين ديدگاه و زاويه ديد، با وجود اينكه شيوة متداول و نويي در داستانسرايي امروزي است اما افراط در آن ميتواند به بافت حسي و شاعرانة روايت لطمه وارد كند و متني بي روح و بياحساس مقابل چشم خواننده قرار دهد. در برخي از صحنههاي رمان درخت انجيرمعابد چنين برداشتي برايم بهوجود آمده است كه البته نميتوان آن صحنهها را بهكليتِ ساختار اثر گسترش داد. هرچند كه صحنههاي عكاسيوار در لابهلاي رمان بهچشم ميزند اما اغلب صحنههايي ميناتوري و خوشساخت، آن عكسها را ميپوشاند و از خاطر ميزدايد.