.
نام نویسنده: مجتبى حبيبى



شکست قیام ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و پیامد آن، پیروزی کودتای آمریکایی در ایران، که حلقه ای از شکست های زنجیرهای حرکت های مردمی در گوشه و کنار جهان بود در تاریخ و اذهان مردم جهان به ویژه مردم کشور ما باقی خواهند ماند. هنرمندان کشورمان هر یک شکست قیام را به نحوی بازتاب دادند نقطه اشتراک اکثریت شاعران و نویسندگان، یأس تلخ ناشی از شکست بود. 
هر نویسنده جهان معاصرش ملتی را که به آن تعلق دارد و اقلیمی را که خود از آن برخاسته است در مراتبي از درجه هاي دروني شده بازتاب می دهد. شکست مردم اندونزی هم در آن سال ها، با سه ميليون کشته به همین تلخی بوده است.
احمد محمود از خطهٔ خوزستان برخاسته است. جایی که در یکصد ساله اخیر - تا پیش از پیروزی انقلاب اسلامی - محل حضور و جایگاه و پایگاه ثابت انگلیسی های استعمارگر و بعدها شرکای آمریکایی شان بود و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی هم، جنگ ناجوانمردانه صدام بیشتر در آن خطه زبانه کشید. وجود نفت و حضور بیگانگان در سطوح میلیون، کشف و حفاری و پالایش و صادرات آن با حاکمیت شاهان دست نشانده پهلوی در آنجا دایمی بوده است. احمد محمود، تأثیر فرهنگی حضور بیگانگان را در خوزستان شاهد بوده و تغییرات اقتصادی را در جهت وابسته کردن ایران به انگلیسی - آمریکاییها از نزدیک دیده است. طبیعی است نویسنده ای که وجدان بیدار جامعه اش است، مردم را در جریان تجربه های خود قرار بدهد، مصایب و مشکلات آنان را بازتاباند، و به آنان هشدار بدهد که چوب به دست های ورزیل، بیش از آنچه مفید می نمایند مضرند. از این منظر است که اغلب نوشته های احمد محمود، مستقیم و غیرمستقیم به حضور نامشروع بیگانگان در ایران می پردازد. 
مجموعه داستان کتاب دیدار از سه داستان کجا میری ننه امرو»، «دیدار» و «بازگشت» تشکیل شده است. در هر سه داستان حضور و محبت بی دریغ مادر، عنصر اصلی است. همۀ بالندگی و رشادت فرزندان، از آغوش مادر آغاز می شود؛ و وظیفهٔ مادر در قبال فرزندان، تا واپسین دم حیاتش است.
«کجا میری ننه امرو»، مصاحبۀ نویسنده با شخصیت اصلی داستان یعنی ننه امروست. امرالله به امیدیه رفته بود تا با کار لوله کشی پولی گرد بیاورد و دو سال بعد برگردد و عروسی کند. پدر امرالله هم در هنگام برق کاری در اثر برق گرفتگی مرده است. نویسنده در اول داستان، با تصویر کردن تیر خوردن امرالله روی پلکان و دستگیری او در خانه اش، پابه پای ننه امر الله به کلانتری و زندان و نزد شیخ مسجد و رمال می رود تا بتواند از حال تنها فرزندش باخبر بشود. داستان، در گفتگوی متقابل ننه امرالله با نویسنده که گاه «من درونی» ننه امرو می شود و گاه از دهان کسانی که او را پینشانی می فرستند ادامه می یابد. درماندگی ننه امرو، او را با اشخاص و دستگاه های دولتی که پیشتر هرگز سروکاری با آنها نداشته آشنا می کند و به افشای آن اشخاص در پس و پشت پرده ها و دستگاه ها مي پردازد.
شیوه نویسنده در این کار فنی بوده، و داستان، با کشش و راحتی خوانده و فهمیده می شود. سروانتس در تبیین داستان نویسی گفته است: «ما در زندگی به دنبال چیزهایی راه میافتیم و معمولا به چیزهای دیگری دست می یابیم.» امرالله جوان، برای پول درآوردن از راه لوله کشی رفته است تا بعد از دو سال بیاید عروسی بکند، اما سر راهش با افراد مبارزین ضد حضور آمریکایی ها در ایران آشنا شده است و آمریکایی کشته است.
نحوه دستگیری اش در منزل هم، در پرده ابهام قرار می گیرد. آیا خودی ها او را فروخته اند؟ آیا نیروهای امنیتی شاه و آمریکایی ها او را تعقیب کرده و برده اند. هر چه هست، مهم مرگ مبارزین است. آنهایی که می خواستند جهانی مبتنی بر عدالت به وجود آید. این را ننه امرو، بعد از نا امید شدن از یافتن نشانه امرالله غریبانه مویه می کند. او از بی کسی می نالد: همه «پهلوان زنده« را می خواهند و امرالله که کشته شده است باید فراموش شود. شاید هم نویسنده به عمد سرنوشت قهرمامانی را که بدون شرکت دادن مردم در مبارزه، خودسرانه عمل می کنند، چنان تصویر می کند
عمد دیگر نگاه چپگرایانه احمد محمود، قهرمان قرار دادن طبقهٔ کارگر است. دیگران یا در طبقه سلطه گرند یا سلطه پذیر. اما پیام داستانهای احمد محمود، رسانه ای نیست. انعطاف آنها، مردمی و دوست داشتنی بودنشان، آنها را باور پذیر مینماید؛ چنان که مادران داستان های او، مادر ماکسیم گورکی نیستند كه پرچم به دست بگیرند. جایگاه احمد محمود در داستان نویسی رئالیستی دهه چهل و پنجاه در ایران، او را میان تأثیر پذیری از ماکسیم گورکی و هاينريش بل آلماني قرار می دهد. یعنی چپگرای آزادی که نمی خواهد با لجاجت، از شوروی دفاع و تعریف کند.

داستان دوم: دیدار
دیدار داستانی است به افسوس بازپروده از کسانی که رفته اند و
کسانی که باقی مانده اند. نرگس خاتون وقتی در تهران، با تلگرام رسیده می فهمد دده نصرت - کسی که با صیغهٔ خواهری خوانده است، با هم جوانی شان را سر کرده بوده اند و هر یک پس از ازدواج به نوبت شوهرانشان را از دست داده بودند- از پسرش، که حسابدار شرکت است می خواهد او را به دزفول ببرد تا پیش از شب هفت، آنجا باشد. پسر می خواهد وظیفه را از گردن خودش ساقط کند و کار را به برادر بزرگتر واگذارد. برادر بزرگتر هم سه شفیته کار می کند و جوابش از پیش روشن است.
نرگس خاتون بقچه اش را برمی دارد و با اتوبوس از تهران راهی دزفول می شود. باز هم نویسنده تصاویر سالیان گذشته را از خاطر نرگس خاتون و از صافی ذهن امروز او می گذراند. دده نصرت بر گردن پسران او، غلام عباس و غلامرضا، حق مادری داشته است اما روزمرگی و عشق پایتخت نشینی چنان آنان را در خود گرفتار کرده که نه دیروزها را به یاد دارند و نه امید به آینده ای دارند. تا اتوبوس به دزفول برسد، خاطره های نرگس خاتون می جوشد و می جوشد.
محور بازتاب خواب و رؤیا در واقعیت در این قصه هم خود را نمایاند. رؤیا یکی از محوری ترین اساس زندگی انسان در داستانهای احمد محمود است. او کارکرد رؤیا را نتیجه عقده ادیپ و ادیب و غریزه های سرکوب شده نمی بیند، بلکه آن را از ضمیر ناپیدای آدمی جاری می سازد: در اندرون من خسته دل ندانم کیست / که من خموشم و او در فغان و در غوغاست.

بازگشت
در داستان «بازگشت» احمد محمود را نویسنده ای می بینیم سیاسی نویس، جهت گرا و دارای بینش سیاسی؛ که آن محصولی از فرآیند دوره تاریخی شکست ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ به بعد است. کودتایی که مسئولیت پیروزی اش را کسی و یا جریانی به گردن نگرفت هر یک از حزب توده و مصدق و ارتش دیگری را متهم کردند. شکستی که بازیگران معرکهٔ آن کمدی درام، چند صد نفر چاقوکش و لات بی سروپایی بودند که متأسفانه امروز هم شعبان بی مخ به بازگویی خاطراتش از آن می پردازد. دسته ای دزد و لات را از زندان و جاهای دیگر به میادین شهر تهران آوردند و آنها آغازگر پیروزی کودتا شدند.
بازنمایی خبط و خطاها در آثار هنرمندان، آیندگان را از افتادن به همان چاه ها باز می دارد. چنان که دیدیم بختیار و اویسی، نتوانستند از آن حربه در سال ۵۷ استفاده کنند. لرزه های شکست ۲۸ مرداد سال ۳۲ پس آثارش را بیش از سیاست و اقتصاد در فرهنگ و هنر بازتاب داد. شاعرانی موضوع شعرهایشان را مرثیه خوانی قرار دادند. نویسندگانی از دیدگاه های خاص خودشان شکست و پس لرزه های آن را مورد نگارش قرار دادند. احمد محمود هم یکی از نویسندگان مرثیه سرای شکست ۲۸ مرداد سال ۳۲ بود. 
در داستان «بازگشت» نویسنده گاه به شیوه هاینریش بل آلمانی نزدیک می شود؛ اما از طنز او، برخوردار نیست. گاهی به ماکسیم گورکی نزدیک می شود، بی آنکه از امید به آینده بهتر او برخوردار باشد. شخصیت های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را در موقعیت های متخیرشان تصویر می کند. قهرمان امروز خائن فردا می شود و بالعکس. هر چند، به طبقه کارگر است که در هر صورت شخصیت های اصلی داستانش هستند، اما به دیگران هم در خور موقعیت و ایجاب داستان، بها می دهد.
او روند رو به رشد بحران ها را یکسره ادامه می دهد و چنان انتظار
خواننده را در سطور داستانش جواب می دهد که نه تنها سیراب می شود بلکه حس کنجکاوی اش را نیز بر می انگیزد تا بی وقفه، تا آخرین جملهٔ کتاب پیش برود. نثر شیوا و درک روابط اجتماعی شهرهای جنوب از ویژگی های بارز نویسنده است. قهرمان داستان «بازگشت»، جوانی سی و یک ساله به نام گرشاسب است که بعد از سپری کردن پنج سال تبعید به اهواز بر می گردد. بازگشت به گذشته باز هم در اتوبوس شکل می گیرد. طی هر منزلی، بازگویی خاطره ای است. گرشاسب جزو کارگران سازمان کارگری شورای متحده وابسته به حزب توده بوده، و رابط بین کارگران ریسندگی با شرکت نفتی ها در اهواز و مناطق اطراف است. به فاصلهٔ دو ماه بعد از پیروزی کودتا هر کس و هر تشکیلاتی، منهدم می شود.
گرشاسب، وقتی از اتوبوس پیاده می شود تغییرات شهر و آرایش بعضی از مردم را به شکل آمریکایی ها می بیند. بانکهای خارجی و داخلی، مثل قارچ از زمین روییده اند. زنها با دامن های کوتاه، توی خیابان ها راه می روند. تابلوهای نئون هر کدام تولیدات یک شرکت خارجی را تبلیغ می کنند. رژیم شاه بعد از کودتا، سعی کرده بود تلخی کودتا را با آوردن کولر گازی و یخچال و پنکه و... به کام مردم شیرین کند.
گرشاسب خیال می کند به محض اینکه مردم و انقلابیون سابق او را ببینند استقبالش خواهند کرد و همه حرکتهای ضد کودتا را، از سر خواهند گرفت اما روی برگرداندن اشخاصی مثل عنایت از او، رؤیایش را آشفته می کند. به پسر خاله اش می گوید «پاشو پاشو آب بزن به صورتت مبارزه واقعی تازه از امروز شروع شده پاشو به خودت تکون بده.» 
پسر خاله، با گرشاسب کار سیاسی را شروع کرده است. اما او از مشت های آسمانکوب وا شده، واخورده است. گرشاسب، سر راهش، در شهرهای مختلف، دوستانی را دیده است که برای در امان ماندن از اداره امنیت، خود را به شهرهای دیگر تبعید کرده اند. در واقع خود و هویت خود را گم و گور کرده اند. عذر و بهانه هیچ کس برای گرشاسب قانع کننده نیست. از دیدگاه او همه باید تا نابود کردن و نابود شدن پیش بروند. عطر گل، مادر گرشاسب مثل همه مادرهای رمانهای احمد محمود که رنج فرزندان در بندشان را به جان میخرند و می سوزند، رنج دوری گرشاسب را به جان خریده است. پدرش، کارون، که شصت سالی دارد و همه عمر را بنایی کرده است حالا با پایی لنگ، خانه نشین است. خواهرش بنفشه بزرگ شده و برادرش دیپلمش را گرفته است. کانون خانواده، فقط با خیاطی مادر گرم است، رضا پسر خواهرش مهتاب، می خواهد از گرشاسب الگوبرداری بکند. اهل خانواده و فامیل می خواهند هر طور شده او را به سر کار بفرستند. گشت و گذار در شهر، در همان روزهای اول گرشاسب را در جریان تغییرات آدمها در عرض پنج سالی که او نبوده است قرار می دهد. کتابفروشی ها سوخته اند، و نیکمرام کتابفروش مانده است تا کتابخوانان را به اداره امنیت لو بدهد. آنهایی که پیشتر شعاری میدادند و خود را رهبران مردم می نمایاندند هر یک به گوشه ای خزیده اند و زندگیشان غرق در رفاه شده است. هر جا برای کار سفارشش را می کنند به سبب نداشتن عدم سوء پیشینه، در میماند. هر کسی که موقعیتی دارد به جهت خیانتش به مردم کسب کرده است. حاج ملک مغازه اش را به سالنی بزرگ تبدیل کرده است و کلی هم اعتبار دارد. پسر خاله، مغازه لوازم خانگی باز کرده است. غلام، خودفروشی را جور دیگری لاپوشانی کرده و شرکتی به هم زده است. برای آنکه گرشاسب را متقاعد بکند میگوید اداره امنیت اخته اش کرده و طاقتش را شکسته است. صفدر کارگزار بانک شده است. در کل، آنهایی که مانده اند، به قیمت خودفروشی و دیگران فروشی به امکانات دست یافته اند کس دیگری هم مثل حمید مانده است، یک دستش را میان دو قطار از دست داده است. ابراهیم کارگر سیلو، راه چاره در نیفتادن به چاه خودفروشی را در خودکشی دیده است. کسانی به خدمت سازمان امنیت درآمده اند. درست در زمانی که ذهن گرشاسب به لانه زنبوران مانند شده است و همه صداها در آن میپیچد، و قسمتی او را به زندگی و قسمتی به مرگ فرا می خواند، در خیابان به دلیل داشتن سبیل کلفت گرفتار مأموران امنیتی میشود. 
تراشیده شدن سبیلش در بازداشتگاه همهٔ ملاحظات قبلی را از ذهنش پاک میکند. انتقام تنها صدایی است که شبانه روز در ذهنش طنین می اندازد.
بعد از آنکه در خیابان و در میان فامیل به خاطر نداشتن سبیل، مورد تمسخر قرار میگیرد نقشهٔ به آتش کشیدن ماشین سرهنگ را در ذهنش می پرورد. آگاهی پیدا می کند که خدمت به سلطنت و کودتا و آمریکاییها بدون خوشگذرانی و عیاشی و تقلید از آنان برای سرهنگ و مهندس عبدی که پیمانکار عمده شرکتهای آمریکایی است، ناممکن می نماید. بهترین زمان اجرای طرح که انداختن بمبی به درون ماشین سرهنگ است که سگ دارد و بیشتر اوقات مست است - شب را تشخیص می دهد.
سوختن ماشین ،سرهنگ زمانی که خودش و دخترش در آن بوده اند آتش انتقام گرشاسب را فرو می نشاند؛ و به جای آن، تردید و گریز از خود را در ذهنش تشدید می کند.
مردم شهر، شکست سکوت سرد و سنگین شهر را، با دهان به دهان گرداندن ابعاد ترور، هیجان می بخشند. شایعه ها، ترور چند آمریکایی در آن ماشین و جاهای دیگر را هم در بر میگیرد. جیپ جنگی پسرخاله و بیست و هفت جیپ جنگی دیگر توسط اداره امنیت، توقیف میشوند. گرشاسب می خواهد کسی را پیدا بکند تا شهادت بدهد شب حادثه او در نزد وی بوده است. هر کسی را که از پیش در ذهن خود نامزد کند، وقتی با او روبرو میشود از خیرش میگذرد.
پسرخاله با سر و صورتی کبود و خونین، از بازداشت آزاد میشود. شنیدن اخبار از دهان پسرخاله درباره آزار بازداشت شدگان گرشاسب را بر آن میدارد که به سازمان امنیت برود و بگوید که از سرهنگ انتقام شخصی گرفته است. همه اهل خانواده مخالفت می کنند. عذاب وجدان خیال او را به همه جامی برد در نهایت همه اهل خانواده تشخیص می دهند که او دچار جنون شده است و باید برای مداوا به تهران فرستاده بشود.
وقتی داستان به پایان می رسد، رضا پسر مهتاب خواهرزاده گرشاسب آماده است تا پا جای پای او بگذارد. او به گرشاسب گفته بود: اگر آرمان بلند باشد میشود آزار و تحقیر کردنها را تحمل کرد.
در این داستان هم، احمد محمود چپاولگر بهای شرکتهای نفتی آمریکایی را در خوزستان بازگو میکند. باز هم قتلی ناشی از حضور بیگانگان اتفاق میافتد؛ خشونتی که خشونت به بار می آورد. یکی دیگر از وجوه بارز نوشته های احمد محمود درباره دهه های سی و چهل و پنجاه مبارز بودن قهرمانانش است. قهرمان اصلی، علی رغم شرایط و موقعیت درهم شکننده روح مبارزه و آرمانخواهی، و یارانی که خیانت کرده اند، بر سر آرمان خود می ایستند و از همه سختی ها استقبال می کنند. تلخی و سردی قلم احمد محمود از سطور اول خواننده را آماده می کند که پذیرای سرنوشت شوم شخصیت ها باشد؛ ویژگی ای که هاینریش بل آن را «زهر» مینامد و در لفافه ای از طنز می پیچاند و بلعش را آسان می کند. همانگونه که سویفت با زبانی دوگانه و تمثیلی، آغاز گرش بوده است. افول ستاره قهرمان از آسمان جامعه هم در داستان های احمد محمود، پایان آن زندگی است؛ و هیچ اثری از هیچ عملکرد ابرانسانی در ذهن خواننده نمینشیند. گونه ای که زندگی را به شدت فردی شده می نمایاند و تکرارش را برای دیگران ناممکن. در حالی که در آثار گورکی، هرجا که داستان قطع میشود راه رفته خود منشأ سعادت و خیر اجتماعی است؛ هر چند نارسا و کوتاه. از این منظر هم شاید بتوان او را به نوعی نیهلیسم متهم کرد. نیهلیستی از نوع «بیگانه» آلبر کامو، و به دور از مفهوم ارزشی، نام شهید و شهادت؛ که یک مفهوم مشترک انسانی و آسمانی است و در همۀ ادیان و در میان همه مبارزان عدالتخواه جایگاه ویژه ای دارد. برای مستدل نمودن این ادعا، که آثار احمد محمود بین آثارهاینریش بل و گورکی است، به دو نمونه از کار آنان اشاره ای می کنم:
 داستانی کوتاه از ماکسیم گورکی هست با نام قلب فروزان دانکو دانکو رهبر عده ای است که می خواهند از جنگل و جزیره و تاریکی بگذرند سختی راه آنان را علیه، رهبر که دانکو باشد می شوراند. دانکو قلبش را به آنان میدهد تا با نور و گرمای آن، به ساحل سعادت برسند. دانکو می میرد؛ اما گروه به سر منزل سعادت میرسند؛ همچنان امیرکبیر در حمام فین کاشان کشته می شود اما سرمنشأ خیری میشود که تا کنون در جامعه جریان دارد. در مقابل، به داستان چهره اندوهگین منهاینریش بل اشاره می کنم جوانی پانزده ساله روزی که ارتش هیتلر شکست خورده و او چهره ای بشاش داشته است دستگیر و به پنج سال زندان محکوم گردیده است. ساعاتی بعد از آزادی او با چهره ای اندوهگین، در ساحل رود راین حرکت می کند، که دستگیرش می کنند. در این روز او باید مثل میکنند هر شهروندی چهره ای بشاش داشته باشد اما به پنج سال زندان محکوم می شود.
در هر دو مثال، عمل و هدف آرمانی همه جهانی و انسانی است. در بازگشت گرشاسب نه تنها جامعه شکست خورده است، بلکه آوایش درگور گوشهای گرشاسب طنین دارد و او باید به تبعید و نیستی برگردد.
ادبیات بعد از شکست ۲۸ مرداد ۳۲ در ایران، بعضی از نویسندگان را به خودکشی فراخواند. بعضی را نیز در هنرشان بـه خودکشی رهنمون شد همچنان که در آثار احمد محمود این گونه بازتاب یافت.