.
نام نویسنده: بهرام آرامی

مؤلفه های سیاسی در آثار احمد محمود غلبه ای مشخص و در عین حال حل شده در اجزای داستانی دارد و به همین دلیل می تواند در عین پررنگی، بی ایجاد مزاحمتی فراداستانی و مخل، نقش خود را در کشش و جذابیت داستان اعمال کند. 

درست است که زندگی شخصی احمد محمود و تجربه های دوران جوانی وی در مبارزات سیاسی دهه سی و زندانی بودن و تبعیدش، نقش مهمي در ایجاد این مولفه ها دارد، اما چگونگی استفاده از آنها در شاکله ساختاری اثر، چیزی است که تنها این پشتوانه نمی تواند ضامن آن باشد و بازتاب مطلوب آن در داستان مدیون ممارست و تلاش بی وقفه نویسنده در ارتقاء بیان معمولی یک واقعه، به ایجاد فضاسازی موزاییکی موقعیت هایی است که قابلیت چند باره خوانده شدن اثر را پدید می آورد. دغدغه محمود در این مؤلفه ها، شریف و انسانی است. او همواره در تعلق خاطر به کسانی که بی انتظار منفعتی شخصی، حاضر به پذیرش سختی ها هستند و بابت آرمان شان تا پای جان فداکاری مي كنند، نشان داده است که در آثار خود از عهده پرداختن به آنها و مسائل شان به خوبی بر می آید، و موازنه ای ظریف و بسیار مشکل درباره این موارد انجام دهد. آن چنان که نه به دام شعارنویسی بیفتد و نه آنکه از بیم این قضیه آن موارد را یکسره حذف کند. در اینجا، نمونه وار به یکایک از این موارد می پردازیم: 
«نوذر گفت باشه حاج آقا بده» یارولی نگانگاه نوذر کرد و رفت تو دکان. عطا گفت این یارولی حرمت کسب تو این محل از بین برده!» 
نوذر پیش رفت «می دونم حاج آقا جاسوسی می کنه» و به دوروبر نگاه کرد - «مشعوف شنیدی؟» و سر برد بیخ گوش عطار - «- با جزنی – نه تا» عطار، سر و گردن را پس کشید و نگاه نوذر کرد و هیچ نگفت. نوذر از کنار عطار رفت تو دکان- «تشریف بیار-» عطار رفت تو دکان. نوذر، اعلامیه را از چنته درآورد تا کرد و گذاشتش تو دست عطار- «بخوانش بعد ردش کن به بنده خدایی دیگه» عطار اعلامیه را باز کرد. نوذر گفت - نه حالا، حاج آقا. خیلی خطرناکه! و لبخند زد - «هر کلمه ش بدتر از یه نارنجک!» عطار، اعلامیه را انداخت تو طبله تخم ریحان.» (ص ۱۰۷۱) 
آنچه آمد پاره ای از رمان مدار صفر درجـه بـود؛ که یکی از برجسته ترین و خواندنی ترین رمان های زبان فارسی است و شخصیت اصلی آن نوذر - از به یاد ماندنی ترین قهرمانان آثار احمد محمود به شمار می آید. در این رمان احمد محمود در بازگویی اعدام ۹ مبارز در زندان های شاه، با تمهیدی به جا با آوردن اسامی تمامی آنها، یاد آنان را در ذهن دارد و در هر بار خوانده شدن این رمان، خواننده زنده و پایدار نگه . می بر حضور فراموش ناشدنی شان تأکید مي كند:
«باران گفت 
- هنوز به پایه ها نگاه می کنی عمو نوذر؟ 
نوذر، دور پایه برق گشت و بعد شانه به شانه باران راه افتاد و زمزمه کرد - «می خوام ببینم راجع به سورکی و سرمدی و اینا چیزی نوشتن یا نه -»
باران لبخند زد-«رو پایه؟» نوذر گفت 
- چه فرق می کنه؟ نه تا اسم که بیشتر نیستن ظریفی و - 
- انگار حفظ شان کردی عمو نوذر 
- حفظ کردن نداره - خوشدل و افشار و - 
ماند. غر زد- «ئی یاد و هوش میراث مانده!» نگاه باران کرد «پیر شدم، باران» باران گفت 
- موج دریا و طوفا- 
نوذر گفت 
- يادم نومد - ذوالانوار و طوفان زاده - 
و خندید - «دود از کنده ور می خیزه!» چنته را شانه به شانه کرد.» (ص ١٠٨٦) 
وجود این مؤلفه ها مبین حضور تمایلات نویسنده در قالب راوی و یا در وجهی از شخصیت قهرمانان آثار اوست که در عین عهده دار بودن نقشی مستقل و شامل خصلتی خبری، به مثابۀ شناسنامه تاریخی اثر عمل کرده؛ و در پیچیدگی شبکه ساختاری آن نیز همپای سایر اتفاقات و عوامل، به ایفای نقش پرداخته و به تنیدگی یکپارچه اثر خللی وارد نمی کند.