هرقلم وهرنویسنده سبکی داردکه که اوررا از دیگر نویسندگان جدا ومتمایزمی کند.به به طور مثال زبان نوشتار جلال بابزرگ علوی متفاوت است.این به چگونگی استفاده از کلمات چگونه تراش دادن کلمات باز می گردد،بعضی کلمات را به ادا کردن کلاسیک می پسندندیکی هم به محاوره گویی در داستان علاقه داردبدین صورت است که یک نویسنده صاحب سبک می شود.سبک نویسندگی.چیزی که قلم اورا از دیگران متمایز می کند .آری سبک.
احمد محمود یا همان احمد عطاء نویسنده خوزستانی متولد1310 اهوازااز سال 1333تا سال 1336 داستان های کوتاه خود را در مجله ی امید منتشرکردمدتی را هم در دانشکده افسری درس خواند که حاصلش تبعید در بندر لنگه بود همان جامجموعه داستان مول را نوشت.همین شد شروع حرفه ایی داستان نویسی برای نویسنده جنوبی.
نویسنده ایی باقلمی رئالیستی آن هم از نوع اجتماعی.قلمی که بی محاباتمام زوایای زندگی طبقه ی کارگری را به تصویر می کشید.واژه به واژه وحرف به حرف.درست مانند یک نقاش آناتومی که در تصویر گری هیچ محدودیتی ندارد.قلم می زند می نویسد.
اوج قلم فرسایی وداستان نویسی احمد محمود را در رمان های مشهور همسایه ها(1353)ومدار صفردرجه(1372)می توان مشاهده کرد.
در رمان همسایه هانویسنده زندگی یک جوان دهه سی(خالد) را به تصویر می کشد یکی از شگردهای محمود در بیان تکیه کلام ها وخلق دیالوگ هایی است که مخصوص آن مردم با ان زادوبوم است که هر خواننده ایی رامجذوب می کند.اودر تصویر اهوازدهه ی سی سنگ تمام می گذارد.تب وتاب دهه سی که بوی بیست وهشت مرداد می دهد وکودتاوتفکرات رایج حزبی آن دوره مانند کمونیست ودیگراحزاب نوپا.نمی توان هیچ کدام از این دو کتاب را رمان تاریخی دانست اماخیلی هنرمندانی گوشه چشمی هم به اتفاقات وحوادث شگرف ان دوران دارد.
شخصیت احمد محمود می تواند شمه تکامل یافته ی خالد باشدبا علائق وخواسته های متعالی تر.خوداوهم دربین شخصیت داستان هایش شخصیت خالد را به خودنزدیک تردانسته.رمان دریک خانه دوری سازسنتی اتفاق می افتد.خانه ایی که همه جور آدم را می توان در آن پیدا کرد.از قهوه خانه چی تاقاچاقچی سیگار.از پاسبان تا شاتر برشکسته وگاریچی ولحاف دوز.اما همه این ها مانند رنگ های لچک ترنجی یک قالی برتن داستان نقش بسته اند.هیچ کدام اضافه نیست.از کتاب فروشی که برای خالد کتاب می آوردتاقاطرچی که همسرش را در اوج تنگ دستی در یک اتاق فکسنی دراوج فلاکت ازدست می دهدوبچه های فرتوت ازگرسنگی اطراف جسد نشته اند وجسد مادر را نظاره می کنند.خالد شخصیتی است که در چنین فضایی خلق می شود.البته محمود برای هیچ کدام از شخصیت هایش دل نمی سوزاند.او فقط یک راوی است وتصمیم را به عهده خواننده می گذارد.نه برای امان اقا وخالد اشک می ریزد ونه پاسبانی را که تنور یک زن محتاج را در کمال خونسردی خراب می کند اما از بیان هیچ نکته ایی حتی جزئی فروگذار نمی کند.
در مدار صفردرجه نیز فضا همان فضاست .همان فضای دهه ی سی زمانی که مملکت در تب وتاب ملی شدن نفت امتحان پس می دهد وشاید می سوزد.فضا ها ی خلق شده درمدارصفر درجه شباهت زیادی به همسایه ها دارد.در این فضا بیشتر سعی شده شخصیت هایی کمیک مانند نوذرخلق شود.مانند نبی بی حال، گردن شق پسرکی افلیج که روی ویلچر نشسته وتفش تاچند متر می رود البته نه شخصیت هایی لوده که شخصیت هایی با طنز نیشداروتلخ.
در مدارصفردرجه با اینکه سال هفتاددو منتشر شده اما نویسنده دست تورا می گیر ودر کوچه پس کوچه های دهه ی سی قدم می زند ازشرجی خسته نمی شوی گاهی بانوذر که کت وشلوار وکروات رنگ رورفته اش زار می زند وکیف چرمی اش را رها نمی کنددرکنار ساحل کارون خاکی آن روز هایی نوشابه می خوری وعرقت را که درچشمانت می رود پاک نمی کنی چون لذت می بری چرا چون نویسنده از ان لذت می برد .
در رمان صفردرجه هم همه جور ادم می بینی از سیاسی وحزبی گرفته تاسلمانی ومثل نوذر بیکار. همه جاهست وهمه چیز می داند اما هیچ کاره است.
قلم احمد محمود یک قلم مارک دارست.حتی یک پاراگراف او را دربین یک رمان هزارصفحه ایی می شود شناخت.صمیمی می نویسد وحرفه ایی.همان حکایت سهل وممتنع.کلمات را خوب می شناسد وجایگاه ان ها را.زبان راهم خوب می شناسد.چرا چون در بین آن ها زندگی کرده گوشه ایی ننشسته وفقط خیال پردازی کند.بلکه بیشتر جریان های داستان هایی کتاب هایش را تجربه کرده.از کارگری گرفته تا راننده تاکسی.همه جور دیالوگی را شنیده.ازنزدیک.آن هم ازنوع کوچه بازاری.
رمان زمین سوخته(1361)را بعد جستجوی خانواده ی خود در اهواز نوشته اولین رمانی که به جرعت می توان گفت اولین رمان در زمینه دفاع مقدس وجنگ تحمیلی است..
احمد محمود نویسنده ایی که در لایه های پایین جامعه زندگی کرد درد های ان هارا شنید.با آن ها وبرای آن هانوشت.وي در سال ۱۳۸۱به دليل مشكلات تنفسي، ريوي و قلبي در يكي از بيمارستانها تهران بستري شد و سرانجام در دوازدهم مهر ماه همان سال ديده از جهان فرو بست و در امامزاده طاهر كرج به خاك سپرده شد.