.
نام نویسنده: مهدی قریب

درباره زنده یاد احمد محمود نویسنده بزرگ و انسان دوست روزگار ما، حرف های بسیاری گفته اند و نقدها و تقریظهای متعدد بر آثار او نوشته اند و بازهم خواهند نوشت. از ایرادها که بگذریم، اما، میان به اصطلاح تفریظ هايی که در آنها یا به ایجاز و یا با کلی گويی های بی اعتبار به ارزشهای زیبايی شناختی آثار محمود پرداخته شده گاه به انتساب ها و اصطلاح هايی بر می خوریم که غریب و شگفت آور و در نهایت تأسف آور است و باید آن ها را از مقوله همان مدح شبیه ذم تلقی کرد. آن به ظاهر مدیحی که آثار محمود را به لحاظ ویژگی های ساختاری به مکتب رئالیسم سوسیالیستی، رئالیسم اجتماعی و یا ادبیات کارگری منتسب می کند، دانسته یا نادانسته بر محمود و بر میراث با ارزش ادبی او جفانی گران روا می دارد. معتقدان به این نظریه دو گروه اند؛ دو خصوصیت متفاوت دارند و با دو هدف متباین قلم می زنند. گروهی مخلصان ناآگاهند که اظهار نظر آنها را باید نوعی رفع تکلیف قلمداد کرد؛ این گروه، نوعاً، نه اصطلاحی را که به کار برده اند می شناسند و نه اصلاً آثار محمود را خوانده اند. به سخن دیگر این دسته معرفانی هستند که نه شان معروف را شناخته اند و نه با تعریف آن آشنايی دارند. اطلاعات جسته گریخته و افواهی است و طوطی وار شنیده را بازگو می کنند. اما، گروه دیگر، مغرضانی آگاه هستند که می کوشند زیر نقاب مدح، ارزش های زیبايی شناختی آثار محمود را به حد يك مكتب ادبی ایدئولوژيك تقلیل دهند و یا در بهترین حالت و با خوش بینانه ترین داوری، صداهای آثار او را به صدای واحد يك طبقه اجتماعی معین محدود کنند. مکتب در اصطلاح رئالیسم سوسیالیستی که هیچ گاه به عنوان يك نحله داستان نویسی با مختصات ویژه آن، مورد پذیرش اکثر منتقدان و نظریه پردازان ادبی جهان قرار نگرفت، پدیده ادبی شرایط تاریخی دهه های آغازین قرن گذشته میلادی در شوروی سابق است که به ویژه در دوران حکومت استالین و به وسیله نظریه پرداز و ادب مدار مورد وثوق او یعنی «ژادنف» به صورت جدی تئوریزه و مطرح شد. آثاری که عمدتاً در شوروی سابق و بعد در شمار معدودی از کشورها على الظاهر با انتساب به این نحله ادبیات نوشته و منتشر شد، بالفعل نتوانست حتی به اكثر خواسته هایی که به شکل نظر در پلاتفرم این مکتب تئوریزه شده بود پاسخ دهد.

در رمان همسایه ها وقتی صدای حضور فردیت غریزی انسان در قالب اخلاق رفتاری و کنش اجتماعی قهرمان رمان و دیگر شخصیت های خاکستری آن، رساتر از هر صدای دیگر به گوش خواننده می رسد، زمانی که نویسنده کتاب در گره گاه های تعیین کننده زندگی شخصیت اول رمانش، عشق را به عنوان جوهره و آن«کیمیاي کهنه هستی» نه تنها بالاترین و مطمئن ترین تکیه گاه آدمی تصویر می کند و آن را فراتر از هر نوع تفکر و اندیشه ای، قرار می دهد، بلکه راه نجات اندیشه و آرمان اجتماعی شخصیت داستان نیز، گاه ، به نیروی لایزال آن هموار می شود، چگونه می توان این رمان را به آن مکتب پیش گفته سنجاق کرد؟ افزون بر این در آخرین تصویر رمان، که در حقیقت به مثابه آخرین صدای صداهای داستان است، شگرد هنر داستان نویسی محمود در قالب تمثالی استعاری و درخشان، انگشت اشاره داستان را رو سوی افقی نشانه می رود که بی گمان واجد مفهوم ایدئولوژيك نیست. توجه کنید به صحنه آزاد شدن خالد از زندان در پایان کتاب، در آن جايی که در آغوش گشوده در انتظارش است، یکی در عین و دیگری در ذهن او. راوی نخست همرزم حزبی اش را در آغوش می گیرد، اما در ذهن، خود را با تمام وجود در آغوش سیه چشم می بیند تا جائی که حتی بوی موی و روی او را نیز احساس می کند و جالب این که وقتی شخصیت داستان در همین صحنه از دنیای ذهنی خود یعنی آغوش سیه چشم، بیرون می آید، در واقعیت نیز این آغوش مادر است که او را آرام می کند و در پناه خود می گیرد. در یک رمان که مجاز است فقط به یاری شگردهای هنری و ساخت های داستان سخن بگوید، آیا این قدر قرائن تصویری برای نفی مطلق این انتساب کذايی کافی و گویا نیست؟

در «داستان يك شهر» که ظاهراً به عنوان سیاسی ترین و جهت دار ترین اثر محمود تصور شده، ماجرای تاریخی اعدام دسته جمعی و متناوب گروهی از افسران وابسته به سازمان نظامی حزب توده ایران به عنوان گذشته داستانی روایت شده که در تداعی های ذهنی راوی رمان از گذشته آزاد می شود و با شگردهای داستانی نویسنده در زمان حال تصویر می گردد. محمود در «داستان یک شهر» با شکستن زمان و جذب تدریجی مکان از تداعی های قهرمان کتاب در حقیقت جهانی ذهنی داستان را از قید جغرافیای مکان و صیرورت جبری زمان که تغییر و جا به جایی و گذشت فراموشی جزو سرنوشت آنها است آزاد می کند تا این رویداد تراژيك تاریخی از هویت تقویمی و ایدئولوژیک آن جدا شده و به يك واقعه حماسی بیرون از زمان و مکان بدل شود و با مفاهیم انسانی و تعمیم یافته اش متعلق به همه مردم آزاده جهان قلمداد گردد.

از داوری های مغرضانه و هدف دار که بگذریم این رسم نادرست ارتجاعی که بی گمان بازتاب حضور تفکرات و علقه های قبیله ای و پیشامدرن در تفکر معاصر ماست چه موقع دست از سر ما برمی دارد؟ چه وقت اگر نویسنده ای به هر دلیل گوشه ای از عاطفه زخم خورده تاریخ تراژيك معاصر میهن مان را کشف و بازآفرینی کرد، عموماً دیگر سیاسی کارش نمی دانیم و خصوصاً او را به ایدئولوژی خاصی وابسته نمی کنیم؟! چرا باید نویسندهای بزرگ و انسان دوست مانند احمد محمود و رمان درخشان او داستان یک شهر با آن لحن غنايی و بیان شاعرانه و ساختار نو و بدیعش به جرم این که ماجرای دردناک و فاجعه آمیز گروهی از بهترین فرزندان این مرز و بوم را بدون توجه به اندیشه آنان تصویر کرده در مذبح نقادی های ساده لوحانه و یا معرضانه قربانی شود و یا منتسب به مکتبی قلمداد گردد که به لحاظ سبکی و فنی هیچ سنخینی با آن ندارد؟  در سراسر رمان منسجم و مفصل «مدار صفر درجه» که صداهای طنزآمیز و جدی شخصیت ها و کنش رویدادها در ساختار بیرونی آن با اصوات و تصاویر نمادین و تحذیر دهنده ساختار درونی کتاب درهم می آمیزد و سمفونی هماهنگی می آفریند که خواننده در طنین آن آینده ای تراژیک را می بیند کدام نکته ای را می توان یافت که با آموزه ها و آثار مکتب رئالیسم اجتماعی شباهت دارد؟ به ویژه توجه کنید به صحنه پایانی مدار صفر درجه که نویسنده هیچ گونه پاسخ یا پاسخ های صریح و روشنی در تأکید بر درستی راهی مقدر که آینده پیش روی قهرمانان کتاب گشوده نمی دهد؛ فقط خواننده را کنجکاو می کند و ذهن او را برمی انگیزد که پس از پایان کتاب او نیز به همراه شخصیت های داستانش همچنان به حرکت، شناخت و مبارزه ادامه دهد.

و سرانجام درخت انجیر معابد و دو جهان واقعی و تمثیلی آن، که فرجام دردناک و تراژيک جامعه ای ایدئولوژی زده و آدم هایی شارلاتان و مردم فریب از سويی و گروهی مردم فریب خورده و متوهم از سوی دیگر در درون آن با پرداختی هنرمندانه تصویر شده چه ربطی با مکتب من درآوردی «ادبیات کارگری» که به ویژه در این روزها و پس از درگذشت محمود آثار، او را، بعضاً، بدان منتسب می کنند دارد؟ چندی و چونی تقلیل آثار محمود با ترفندهايی از این دست به يك مکتب ادبی ایدئولوژیک که به هر حال ماندگاری یا عدم ماندگاری ارزشهای زیبايی شناختی آن تابعی از متغیر آن جهان بینی است به طور قطع و یقین در تاریخ ادبیات معاصر ما در آینده تبین و تعلیل خواهد شد. در همین جا باید تاکید کنم که کوشش برای تبیین وجود تفاوت میان آثار محمود یا هر نویسنده دیگر با این مکتب پیش گفته الزاماً به معنی فضیلت دادن یکی بر دیگری نبوده و نیست.