گیاه، خوابِ زرد میبیند
در پاییز
مورچه، خواب انبار خوشههای طلایی گندم
خرس، خوابِ زمستانی
و من
خواب نان گندم زرد طلایی
در زمستانِ این مرزِ پرگهر
کتاب «دیدار با احمد محمود» با این شعر از او آغاز میشود. هر کس که زندگینامه احمد محمود را بخواند، خواهد فهمید که زندگی این پادشاهِ ادبیات داستانی ایران، چیزی نبوده جز یک رنجِ مدام و فقرِ مستمر. از سختیهای دوران کودکی در یک خانوادهی پر جمعیت جنوبی تا به زندان افتادن در جوانی، تا سانسور و عدم چاپ مهمترین آثارش در اوج دوران نویسندگی. به راستی مگر از یک نویسنده چه میماند با این همه رنج. نویسندهای که در هر جای دیگر جهان به دنیا میآمد، بیشک زندگی سعادتمند و بیدغدغهای میداشت و یا اقلا فکر نان شبش نبود.
احمد محمود، جایی از یادداشتهای روزانهاش در روز شانزده آذر ۶۴ مینویسد: «واقعاً که نویسنده تو مملکت ما باید پوستش از پوست کرگدن کلفتتر باشد تا بتواند به نوشتن ادامه بدهد.»
به شهادت یادداشتهای روزانه احمد محمود در این کتاب، او خودش چنین بود، اگر نبود، با روزگار سختی که پس از زندان و تبعید، مشکلات مالی پس از بازخرید، جنگ هشت ساله و جلوگیری از انتشار کتابهایش تجربه کرده بود، نوشتن آن تعداد کتاب ممکن نمیشد.
احمد محمود جوانیاش را با پنج سال زندان و تبعید شروع کرد. اتهامش عضویت در سازمان افسران حزب توده بود. همین محکومیت باعث شد که از نظر حاکمیت «صلاحیت اجتماعی» برای کار دولتی نداشته باشد و برای گذران زندگیاش به کارهایی مثل بزازی و نانوایی بپردازد. او در مصاحبهای که در همین کتاب هم باز منتشر شده میگوید «از سال ۱۳۳۶ رابطهام را با […]قطع کردم تا در نوشتن مستقل باشم. چون من معتقدم که نویسنده نباید در چارچوب سازمانهای سیاسی و احزاب بگنجد، زیرا تبدیل میشود به یک وسیله تبلیغاتی برای حزب و سازمان.»
با این حال احمد محمود را میتوان یک نویسندهی سیاسیِ مستقل برشمرد، چرا که سیاست جزو لاینفک رئالیسم اجتماعی است و اجتماع یکسره یعنی سیاست. به قول ویسواوا شیمبورسکا، شاعر لهستانیِ برندهی جایزه نوبل ادبی.
ما بچههای این زمانه ایم
و عصر، عصر سیاست است
همهی امور روزانه و شبانه
چه مال تو باشد چه مال ما یا شما
اموری سیاسیاند
چه بخواهی چه نخواهی
ژن هایت سابقهی سیاسی دارند
پوستت ته رنگ سیاسی دارد
حتی رنگ چشمهایت سیاسیاند.
هرچه میگویی طنین سیاسی پیدا میکند
حتی سکوتت چه بخواهی چه نخواهی
سیاسی تعبیر میشود
او در سال ۷۲ در جواب نامه کسی که برایش نوشته بود «اگر مدار صفر درجه به سیاست روز آلوده نشده بود بهتر بود» مینویسد: «من با این باور خیلی موافق نیستم. آدمها و حوادث، از ابزار کار نویسنده هستند. من چطور میتوانم آدمهای امروز سرزمینام را، جدا از سیاست تعریف کنم و مدعی باشم که حق مطلب را ادا کردهام؟» او نامهاش را با این جمله تمام میکند که «اصلا خود جدا کردن سیاست از ادبیات اگر که صادقانه هم باشد، نوعی سیاست است.»
بعد از انقلاب احمد محمود خودش را از کار در موسسه تولید لباسی که در آن کار میکرد بازخرید کرد و تصمیم گرفت «نویسنده حرفهای» شود. آن هم در شرایطی که به نوشته خودش در ایران باید برای انتشار کتاب، مجوز گرفت و مردم کتابخوان کماند و حکومت، نویسنده مستقل را ارج نمینهد و نان خوردن از راه نوشتن به «قلم به مزدی» تعبیر میشود، نویسنده حرفهای شدن کار کرگدنها است.
«سختیهای زندگی» که احمد محمود از آن حرف میزند هم شامل درگیر شدن با مخارج زندگی روزمره است که شواهد آن را در خاطرات روزانه او میتوان دید و هم بازماندن از تجربه و سفر. او در پاسخ به نامه و دعوت ابراهیم گلستان که او را به انگلیس دعوت کرده مینویسد: «گرانی بی حد و حساب، لحظه به لحظه همه چیز، طوری درگیر گذران روزانهمان کرده است که خیال سفر چنان دور از ذهن میشود که انگار نه انگار چیزی به نام “سفر” هست. سفرهای دعوتی هم که معاذالله!»
حتا یک بار ناشر یکی از کتابهایش به عنوان «حقالتالیف» به او شلوار میدهد. او در یادداشتهایش نوشته که «کتاب پسرک بومی و غریبهها را انتشارات بابک چاپ کرد -هر دو در سال ۵۰- حق التالیف هم داد؛ سیصد تومان و تعدادی شلوار کار – یکی هفده تومن حساب کرد که از تولیدی همسایهاش گرفت و داد بردم خانه بچهها بپوشند. خودم هم پوشیدم. تو خانه خوب بود.»
محمود در نامهای به یک دوست که در کتاب «دیدار با احمد محمود» منتشر شده نوشته: «هنوز که هنوز است استقلال خودم را حفظ کردهام و البته لازمهاش تحمل سختیهای زندگی است.»
این تعهد احمد محمود است. تعهدش به مردم و نشان دادنِ امر واقع. یعنی همان حقیقت گویی که خودش در آثارش به دنبالش بود. جدا از زبان و تکنیکهای منحصر به فرد محمود در داستانهایش، آنچه آثار او را تا به این اندازه از دیگران متمایز میکند، نشان دادن واقعیت جامعه است. آثار محمود به نوعی آینه قرار دادن است در مقابل مردم. یعنی مردم در آثار او، خود واقعیشان را میبینند؛ و این تعهدیست که او بدان تا پای جان پیابند بود.
محمود در کتاب «حکایت حال» که گفتگوی مفصل لیلی گلستان با اوست، در باره تعهد اینگونه میگوید:
«شاید روزگاری، تفسیر دهان پُر کنی از تعهد برای خودم داشتم، اما امروز دیگر آنطور فکر نمیکنم. من معتقدم نویسنده متعهد است که به خودش و به مردم دروغ نگوید. صادق باشد. همینقدر که این تعهد را اجرا کرد، متعهد شده است»
به هر حال آنچه اکنون ما سالها پس از درگذشت احمد محمود، این غول تکرار نشدنیِ ادبیات داستانی ایران میدانیم است که حفظ استقلال در نویسندگی و تعهد به مردم، چیزی برای او نداشت، جز سختی و فقر، اما همین سبب آن است که قدرت نویسندگیاش، تاج رئالیسم اجتماعی در ادبیات داستانی معاصر را به حق بر سر او ببینیم. نویسندهی مردم، برای مردم.