بخشی از کودکی من در اهواز گذشت. وقتی به دنیا آمدم جنگ شروع شده بود و قبل از اینکه بفهمم ماجرا چیست در همان کودکی من هم پایان یافت. در همان ایام که در پی کشف جهان بود میدانستم پدرم دوست و همکاری به نام مهندس اعطا دارد و باز هم میدانستم مهندسی کشاورزی خوانده و با پدرم که دامپزشکی خوانده بود همکار بودند. گاه گاهی منزلمان هم میآمد و در خلال صحبتهای پدر و مادرم دانستم برادر احمد محمود است و اینقدری سواددار شده بودم که بدانم اسم روی جلد رمان «همسایهها» در کتابخانهمان احمد محمود است.
در همان ایام کودکی من، مهاجرت کردیم و هیچوقت فرصت معاشرت با برادر احمد محمود را نیافتم. اما رمانهای او در کتابخانه مادر رمانخوانم میآمد و جا خوش میکرد و من شریک مادرم در تجربه کشف جهان داستانی محمود بودم.
از آن سالها بسیار گذشته هر چند نتوانستم با او و یا شخصی از اعضای خانوادهاش گپ بزنم اما امروز این فرصت را یافتهام که به رمان «زمین سوخته» او از منظری رئالیستی نگاهی بیندازم و این نظرگاه را با شما به اشتراک بگذارم.
پیش از ورود به مبحث اصلی این نوشتار لازم است یک گام به عقب برگردم و مختصر توضیحی در باب رئالیسم در ادبیات بدهم.
رئالیسم یا واقع گرایی با رویکرد فلسفی نمایانگر نوعی نگاه و تمایل نسبت به هر پدیده و یا موضوعی است که خارج از ذهن و در عالم عین موجودیت دارد. اما در ادبیات اصطلاحا «مکتبی ادبی – هنری است که در اواسط قرن نوزدهم میلادی، یعنی در فاصله سالهای ۱۸۵۰ – ۱۸۸۰ در اروپا و آمریکا رواج یافت. این مکتب عکسالعملی بود در مقابل مکتب رمانتیک. رمانتیک مکتبی درونگرا و ذهنی بود که برای فرار از واقعیت اکنون، به دنیای گذشته پناه میبرد که البته این دنیای ساختگی غالباً مبنای واقعی نداشت؛ اما رئالیسم، مکتبی عینی و بیرونی بود که بر بیان واقعیتهای جامعه تأکید بسیار داشت و معتقد بود که آثار متکلفانه و دیرفهم مکتبهای رمانتیسم و کلاسیسیم راه به جایی نمیبرد و برای نشان دادن تصویر درستی از جامعه باید زبانی بیپیرایه و ساده را برگزید».(۱)
نویسنده واقعگرا در تمامی انواع رئالیسم، در پی آفریدن تصویری است که به واسطه شباهت و تطابق فراوان آن با آنچه از زندگی عادی و روزمره درک میکنیم؛ مجذوب کننده است. ادبیات رئالیستی موضوع خود را جامعه، ساختار و مسائل آن قرار میدهد. به بیان دیگر نویسنده به عنوان راوی ـ ناظر مسائل و آدمها را میبیند و خودش را ملزم میداند که روایتی در قالب داستان بیان کند، از این جهت رفتار نویسنده داستانهای واقعگرا بسان یک مشاهدهگر و مسئولِ پیگیر است که آرام و بیهیاهو در گوشه و از منظری که دیگران نایستاده و نمیبینند؛ ایستاده و میبیند. این روش، نوشتن ـ دیدن است. انتخاب سوژه در تابعیت از حقیقت مانندی داستانی از پدیدههای زندگی اجتماعی انتخاب میشود و داستان را هرچه بیشتر به عالم واقع نزدیک میکند. علاوه بر اینها در داستانهای رئالیستی غالبا بر شخصیت و شیوه روایت داستان بسیار تاکید میشود. هر شخصیت در داستانهای رئالیستی افزون بر اینکه ویژگیهای خاص خود را به همراه دارد، توصیف کننده قشر و طبقهای است که از آن برخاسته است و به عقیده اغلب منتقدان، شاخص اثر رئالیستی همین ابداع شخصیت نوعی است.
برای هر که اهلِ ادبیات و داستان باشد و با رمان ایرانی آشنایی داشته باشد شکی وجود ندارد که احمد محمود در قله ادبیات رئالیستی (واقعگرا) قرار دارد. محمود آن چنان که در گفتگویش با لیلی گلستان گفته بود رسالت ادبیات را جز تعریف انسان، جامعه و فرد نمیداند. و اصلا بر همین پایه است که خودش را دارای چنان رسالتی میبیند که بسان ناظر در جامعه به وجوه مختلف نظر بیندازد و آن را در قالب داستان برای خواننده ایرانی روایت کند و باز هم بر همین اساس است که آثار محمود مملو از نگاهی انسانی به اجتماع، دردها و مسائل آن است. و دقیقا هین امر است که موجب میشود خواننده اثر خودش را از وقایع، موضوع و مضمون داستانهای واقعگرای محمود جدا نبیند. او در آثارش تلاش میکرد تا شرایط حاکم میان فرد و اجتماع را در قالب روایتهای داستانی با مخاطبان ایرانی به اشتراک بگذارد. در داستانهای او توصیف زندگی مردم عادی، نیازها، نگرانیهایشان و ارزشهای حاکم بر نظام اجتماعی در شکل داستانی به تصویر کشیده میشد.
احمد محمود شخصیتی سیاسی داشت در زمان جوانی گرایشها و فعالیتهای متمایل به جریان چپ داشته و از سر همین موضوع چند صباحی هم زندان را تجربه کرده بود. گرفتاریهای زندگی متاهلی و تغییر نظام بعد از انقلاب ۵۷ دریچه تحلیلهای سیاسی را بر روی او نبست. از همین منظر است که وقتی نظرگاهش را از دریچه واقعگرایی در قالب داستان توصیف میکند بر امر سیاسی وقوف و تمرکز دارد. او در همه رمانهایش و به ویژه ابتدای جنگ در «زمین سوخته» از سیاستهای غلط اعمال شده توسط دولت میگوید. اتفاقا این سیاستها بیشترین تاثیر را بر روی زندگی قشری میگذارد که محمود همیشه خود را متکفل توصیف داستانی زندگی آنها میدانست. یعنی قشر ضعیف و متوسط جامعه.
جرقه نوشتن «زمین سوخته» بنا بر آنچه خودش نقل کرده از اینجا شروع شد که ابتدای جنگ وقتی خبر کشته شدن برادرش را شنید از تهران راهی جنوب شد. سر از سوسنگرد و هویزه در آورد. جاهایی که به جنگ خیلی نزدیک بودند وقتی بازگشت به قول خودش دلش تلنبار شده بود (و این عبارت چقدر تلخی و سنگینی دارد آن هم برای مرد خوزستانی که اهل سیاست و کلمه بود). راحتی و بیخبری نسبی مردم تهران از عمق فاجعه و سختیهای جنگ خاصه در ماههای ابتدایی آن و مواجهه حضوری محمود با این شرایط او را وا داشت تا «زمین سوخته» را بنویسد.
«زمين سوخته» در ۳۴۴ صفحه روايت گزارشگونهای است از آنچه در سه ماهه نخست جنگ ايران و عراق بر شهر اهواز و مردم آن گذشته است. اين رمان در سال ۱۳۶۱ چاپ شد تا اواخر دهه هفتاد به عنوان پرفروشترين رمان حوزه دفاع مقدس شمرده میشود.
پیرنگ اصلی آن واکنشهای گریزناپذیر مردمان خوزستان نسبت به جنگ و تبعات ناشی از آن است. این رمان حاوی داستانی ساده، خطی و کاملا رئال با زاويهديد درونی است و به شيوه راوی ـ قهرمان و به شکل اول شخص روايت میشود. راوی داستان مردی است كه خانوادهاش در اهواز زندگی میكنند. تعرض عراق به خاک ایران آغاز شده و به بمباران اهواز و بعد بمباران فرودگاهها میانجامد. بهطور رسمی جنگ آغاز میشود. ابتدا خرمشهر در محاصره قرار میگیرد و زمانی كه این محاصره به آبادان هم گسترش پیدا میكند خرمشهر سقوط میكند. دزدی و گرانفروشی در شهر بیداد میكند. راوی خانوادهاش را از شهر خارج كرده و تنها گزارشگرِ وقایع جنگ خود اوست. برادر راوی در بمباران كشته میشود و مشكلات روحی گریبان برادر دیگرش را میگیرد و در نهایت تمام شخصیتهای نامبرده در كتاب در بمباران كشته میشوند و در پایان راوی دست قطعشدهای را میبیند كه انگشت اشارهاش به نشانه اتهام بهسوی راوی است.
نقطه شروع داستان دقیقا از حرکت آرام و خزنده احساس خطر، ترس، نگرانی و گمانهزنیهای اهالی خوزستان نسبت به وقوع جنگ است. داستان از آنجا آغاز میشود که نگرانی آرام و به تدریج زیر پوست زندگی میخزد. جنگ، اضطراب، نگرانی، ترس، اندوه، حس از دست رفتن امنیت، تلاش برای حفظ جان و تعلقات مثل خانواده، منزل، سرزمین همگی در کنار هم موجب غلیان و شورش احساسات متفاوت و گاه متناقض در انسان است. محمود به خوزستان در آستانه جنگ رفته و همه اینها را با سلولسلولش درک کرده و همه میدانیم که نوشتن با این شرایط چقدر سخت است و این اثر چقدر قابلیت داشت که تبدیل به یک داستان هیجان زده، اغراقآمیز و غیرقابلباور شود. اما او میدانست که برای روایت همه اینها باید خونسرد و عاقل بایستد و ببیند و داستانش را بنویسد.
محمود دست خواننده را میگیرد و با خودش که راوی داستان است آرام و بیهیاهو به میانه زندگی مردم اهواز میبرد تا شاهد تلاش جنگ مانند آدمها برای زنده ماندن، برای حفظ خاک، زندگی و فرار به سمتی که بوی مرگ نیاید باشیم. در این داستان با اینکه شیوه روایت به شکل شخص اول است اما نویسنده اطلاعات را صریح و مستقیم در اختیار خواننده قرار نمیدهد، هر جا لازم بداند روند اطلاعرسانی را قطع میکند و به توصیف حالات خودش میپردازد تا به نوعی در داستان هم تعلیق ایجاد کند. به عنوان مثال در بخشی که دکتر شیدا با راوی تماس میگیرد تا خبر کشته شدن خالد برادر راوی را به او بدهد آنچه محمود از این لحظات برای خواننده گزینش میکند توصیف حال و تصمیم و حرکتش به سمت بیمارستان است. خواننده نمیداند دکتر شیدا به راوی چه گفته که این گونه آشفتهاش ساخته است و بالاخره کاشف به عمل میآید که راوی به سوگ برادرش نشسته است.
در این داستان تکثر آدمها با جهانبینیهای متفاوت و روحیات مختلف که اتفاقا هر کدام نماینده قشر خاصی هستند به رسمیت شناخته شده و محمود یک طرفه به قاضی نرفته است. کارمندان پایبند به اصول اخلاقی و وجدان کاری تا سرباز و پاسدار وطنپرست و آدمهای شیاد و حریص و فرصتطلب و حتی آدمهای بیپناه و آواره همه در جهان داستانی محمود حاضرند و روایتگر بخشی از جامعه به تصویر کشیده توسط او هستند. فقدان هر کدام از اینها میتوانست به کلیت و انسجام کل اثر آسیب بزند.
«یکی از عناصر بسیار مهم و تاثیرگذار در داستانهای رئالیستی عنصر شخصیتپردازی و انواع پردازش آنهاست. اگر شخصیتهای داستان به نظر خواننده واقعی بیایند و حقیقی بودن داستان را باور کند شخصیتهای واقعگرا حقیقی هستند نه این جهت که به ما شبیه هستند بلکه به این علت که قانع کنندهاند»(۲)
داستانهای محمود از نظر شخصیت قابل توجه هستند. شگردهایی که او برای خلق شخصیتهای باورپذیر و قانعکننده در داستان به کار برده را میتوان به شیوههایی مانند رعایت پایگاه اجتماعی شخصیت، نمود عینی شخصیت، چگونگی ورود شخصیتها به داستان مشاهده کرد. در «زمین سوخته» خالد، صابر، مهدی پاپتی، اميرسليمان دبير بازنشسته، محمد مكانيك، ننه باران ،عادل، ميرزا علی، گلابتون، ناپلئون، يوسف بیعار، احمدفری و چندين راننده كبوتر باز و دزد كه اغلب در قهوهخانهای در همان محله میپلكند، به فراخور فراز و فرود داستان، اتفاقات و حوادث روزهای آغازين جنگ وارد داستان میشوند و همگی هم قانعکننده، باورپذیر و حقیقتمانند هستند. کَل شعبان در «زمین سوخته» پدر خانوادهای چهار نفره و مغازهدار محل است. هر چند در آغاز شخصیت منفوری ندارد لکن به تدریج در کل داستان تبدیل به شخصیت سیاهی میشود که در شرایط عجیب جنگ به فکر بهرهبرداری مادی است. سایه جنگ چنان هولناک است که میتواند آدمها را آن چنان مسخ کند که انگار هیچ وقت نمیشناختیشان. این استادی تمام عیار محمود است که مسخ آدمها را در شرایط سخت این چنین باورپذیر تصویر کند که تو به عنوان خواننده تائید نکنی اما تغییر و تحول و شدن آدمها را درک کنی.
محمود ساده مینوشت ولی در عین حال صریح و شفاف. در این داستان هم ادبیات شخصیتها اعم از لحن و انتخاب واژهها و… با شاکله انسانی و شخصیتیشان سازگار است. یکی از شاخصههای حقیقت مانندی در داستانهای واقعگرا توجه به این امر است که حرفها و نظرات بیان شده از جانب پرسوناژهای قصه آن چنان در دهان گوینده بنشیند که از کادر بیرون نزند.
اما در داستانهای محمود ماهیت شهر حضور متفاوتی دارد. بعضیها در شهر زندگی میکنند و بعضیها شهر را زندگی میکنند. تفاوت این دو گروه در این است که شهر برای گروه دوم مکانی برای زیست نیست که بلکه اصلا خود، بخشی از زندگی، هویت و تجربه آن آدمهاست. شهر بستری برای هویتبخشی نیست بلکه خاصهای هویت بخش است. مولفهای که نمیتوان و نباید جدایش ساخت و بدینسان است که محمود نویسندهای است که اهواز، خوزستان و اصلا جنوب را زیسته است. اگر اهل اهواز باشید حتی از بچههای نسل جدید، وقتی «زمین سوخته» را بخوانید حتی با توجه به تغییرات شهری در حوزه شهرسازی، نوسازی و… شهر به شدت برای شما آشناست و بدینسان احساس همذاتپنداری با راوی و باقی شخصیتها به واسطه حضور در شهر ممکن و سهل است. اما آنهایی که تجربه زیسته این شهر را ندارند با توصیفات محمود میتوانند شهر را تخیل کنند و این نتیجه قلم و قدرت تحسینبرانگیز محمود است. برای آنچه که به آن تجسمسازی شهر میگوئیم، به عنوان نمونه در رمان «وقت معلوم» نوشته مهدی کفاش دو شهر قم و مشهد حیرتانگیز در رمان جا خوش کردهاند آن چنان که گویی یکی از شخصیتهای فرعی رمان هستند اما نمیتوان از این نکته چشم پوشید که فهرستنویسی کفاش از محلهها و مکانهای شهر به همراه ذکر برخی عادات و تیپهای شخصیتی ساکنین محل برای کسانی که هیچ تجربه زیستهای در این شهر ندارند ملالانگیز به نظر میرسد و به آشنایی و یا همذاتپنداری خواننده کمکی نمیکند اما در «زمین سوخته» محمود با ظرافت از تجربه زیسته شهریاش میگوید.
در پایان لازم است به چند نکته مبهم و پرسش بیپاسخ در این رمان اشاره کنم؛ نویسنده در این رمان نتایج اتفاقات و وقایع رخ داده در داستان را بر اساس کنش منطق شخصیتها بنا میگذارد به بیان دیگر قاعده علیت در داستان ساری است اما حفرههایی ناشی از بیمنطقی نیز به چشم میخورد. در این داستان خواننده با راوی بیهویت و بیشناسنامهای روبهروست که علت ماندگاریاش در اهوازی که خیلیها از آن گریختهاند مشخص نیست. همه شخصیتهای این داستان راوی را میشناسند جز خواننده داستان که در بیاطلاعی محض به سر میبرد و یا علت ترک زیر زمین امن منزل و رفتن به خانه ننه بارانی که سقف منزلش از چوب سفید و حصیر کاهگل است دقیقا چیست؟ شاید این گسلها در داستان ناشی از نوعی شتابزدگی باشد.