.
نام نویسنده: مديريت سايت

تعهد در کار نوشتن

من درباره تعهد با آن کیفیتی که مطرح بود یا هست فکر نمی‌کنم. شاید روزگاری، تفسیر دهان‌پرکنی از تعهد برای خودم داشتم، اما امروز دیگر آن‌طور فکر نمی‌کنم. من معتقدم نویسنده متعهد است که به خودش و به مردم دروغ نگوید. صادق باشد. همین‌قدر که این تعهد را اجرا کرد متعهد شده است. تا به تعهد اشاره می‌شود بلافاصله تعهد سیاسی به ذهن متبادر می‌شود، نه این‌که نویسنده نباید به سیاست فکر کند. چه بخواهد چه نخواهد به سیاست فکر می‌کند. نه این‌که نویسنده نباید جهان‌بینی داشته باشد، حتما باید داشته باشد، اما نباید در چهارچوب و قالب خاصی فکر کند. وقتی نویسنده در یک چهارچوب بگنجد، تبدیل می‌شود به یک آلت فعل. تبدیل می‌شود به یک وسیله تبلیغاتی. هر انسان، هم اثر می‌گذارد، هم اثر می‌پذیرد. مجموعه افکار نویسنده می‌تواند کمابیش با مجموعه افکار خاصی از سیاست هماهنگی داشته باشد. اما این به آن معنا نیست که او در یک چهارچوب، محدود و محبوس شود. تعهد را در این حد می‌پذیرم که نویسنده به خودش و به جامعه دروغ نگوید و نگاهش به جهان- دست‌کم- برای خودش مشخص باشد و به عبارت دیگر جهان‌بینی داشته باشد.

ادبیات بعد از انقلاب

… در داستان‌نویسی امروز، حرکت می‌بینم، جرات نوشتن بیشتر شده است. حجم نوشته هم بیشتر شده است، درست است که ممکن است بخش بزرگی از این «حجم بیشتر» به درد نخورد، اما همین‌قدر که در کار داستان‌نویسی تحرک ایجاد شده، نویددهنده است. در آغازِ حرکت نمی‌شود که همه‌چیز خوب، همه‌چیز به‌جا، برجسته یا دست‌کم در حد قابل‌قبول باشد. حرکت آغاز شده است. آنهایی که نفس نیرومندی دارند به جایی خواهند رسید و کسانی که توانایی نداشته باشند طبیعی است که یک جایی متوقف خواهند شد. نفس حرکت در داستان‌نویسی بعد از انقلاب به‌خوبی دیده می‌شود. و اگر مشکلات گرانی کاغذ و چاپ و… را نداشته باشیم تیراژ چاپ هم حرکت خواهد کرد. حالا گروه بیشتری کتاب می‌خوانند، هرچند نسبت کتاب‌خوانان ما به سوادآموختگانمان بسیار ناچیز است.

خلاقیت ادبی

در این مورد، خیلی به الهام و کشف و شهود معتقد نیستم، بیشتر معتقد به تجربه هستم. البته آن را هم نفی نمی‌کنم. لحظاتی است که آدم بدون این‌که خودش منتظر باشد، به‌خصوص در حین نوشتن، یک‌مرتبه انگار حالتی الهام‌گونه یا اشراق‌گونه به او دست می‌دهد که به نوشتن و پرداختن داستان کمک می‌کند. منتها دلم می‌خواهد بگویم که آن همه نتیجه ناشناخته آن تجربیات درونی خود انسان است که گاهی به آن کیفیت نمود می‌کند. من حالا خلاقیت را برای کسی که می‌نویسد نتیجه دو نکته می‌دانم. یکی «جنّم» که اخیرا بیشتر به آن معتقد شد‌ه‌ام. روزگاری عقیده داشتم که فقط کار، کار و کار نویسنده را می‌سازد. امروز به اینجا رسیده‌ام که انگار «جنّمی» هم باید باشد-یک حالت خاص، حالتی که شاید تعریفش مشکل باشد یا غیرممکن، حالا اگر «جنّم» بود و کار هم بود، آن‌وقت چیزی از آن سر برمی‌کشد به نام خلاقیت. کسانی هستند که خیلی کار می‌کنند اما آن «جنّم» را ندارند. این است که وقتی کارشان را نگاه می‌کنید، می‌بینید آن زندگی، آن حسی را که باید داشته باشد ندارد. کار پرداخته است، قشنگ است، از نظر نثر خوب است، سالم است، حتی از نظر توصیف و از نظر مفهوم و معنی خوب است، حوادث را خوب کنار هم چیده، در تلفیق و ترکیب حوادث موفق است، حتی از نظر آغاز و پایان هم خوب است، هیچ ایرادی هم نمی‌شود به آن گرفت، فقط می‌شود گفت که «هیچ حسی به من منتقل نکرده!»