این هم یک جورش است
«بیدارم یا خواب؟ هر روز، یک بار، دو بار و شاید هم چند بار از آن جلو رد می شوم. از هر گوشه میدان هم که می گذرم، نگاه می کنم. هر بار نگاه می کنم: این همان جاست، مردی که نمی شناختم، شبحی که با ماست و در ماست روزهای آخر را در اینجا گذرانده است: ساختمانی شش یا هفت طبقه و نه خیلی بیشتر». کتاب ناصر پاکدامن درباره مرگ هدایت با این جملات آغاز می شود. پاکدامن، اقتصاددان و نویسنده ای که پیش از این نیز کتاب «هشتادو دو نامه صادق هدایت به حسن شهیدنورائی» را گردآوری و منتشر کرده بود، در اواخر عمرش مرگ هدایت ذهن او را به خود مشغول کرده بود و از این رو در فکر تدوین کتابی درباره مرگ هدایت بود که در فاصله ای کمتر از یک سال از مرگ او در سوم اردیبهشت امسال در نشر مان کتاب منتشر شد. چنان که در پیشگفتار محمد دهقانی بر کتاب «صادق هدایت: مرگ در پاریس» آمده است، این کتاب را پاکدامن خود به دقت حروف چینی و با قلم غلط گیری کرده و نسخه اصلی آن را برای انتشار به دوستانش می سپارد و بعد، آن دوست که مایل نبوده نامش افشا شود، کتاب را به دهقانی سپرده تا مقدمات چاپ آن را فراهم کند. دهقانی معتقد است نویسنده در این کتاب کوشیده با استمداد از نوشته های خود هدایت از راز خودکشی پرده بردارد و نشان دهد که خودکشی وی نه تصمیمی آنی و از سر هیجان بوده است و نه هدایت خود به تنهایی و فارغ از علل و عوامل اجتماعی، به آن روی آورده است. پاکدامن می نویسد: «خودکشی امر فردی نیست و فقط از روان فرد سرچشمه نمی گیرد. خودکشی امر اجتماعی است و همچون هر اجتماعی، حامل پیامی به دیگران است. خودکشی بریدن از دیگران است. در فروبستن و دم درکشیدن که دیگر نیستم. چراکه نیستید. همین». اما پاکدامن در ابتدای کتاب آورده که «آنچه در این سطور فراهم آمده است، حاصل کوششی نیست برای گشودن رازی که سربسته می ماند، بلکه مجموعه ای است از آنچه هدایت در یکی دو سال پایانی، اینجا و آنجا، از حالات و روحیات خود و وضع و گردش زمانه گفته و نوشته است و یا شهادت های این و آنی که در آن ایام و خاصه در سفر پاریس با او نشست و برخاستی و گفت وگویی داشته اند درباره اینکه چه می گفت و چه می کرد و چه می دید. بنابراین کتاب درصدد گشودن راز خودکشی هدایت نیست، که برعکس، بر آن است نشان دهد «خودکشی همچون بسیاری از پدیده های دیگر اجتماعی، در مرز جمعی-فردی، ذهنی-عینی شکل می گیرد، بی آنکه هرگز بدانیم که در پیدایش آن وزن عینیات و ذهنیات کدام بوده است». بنابراین به قول پاکدامن، «راز همچنان در برابر ماست و ما را به پاسخ می خواند... و ما همچنان عاجز از پاسخ به این پرسش. شاید که پرسنده پاسخ را به همراه برده است». پاسخی که هدایت خودش با عبارت مبهم و مکرر در نامه هایش آن را وصف می کند: «این هم یک جور است». چنان که در نامه ای به تاریخ 11 مهر 1327 به شهیدنورائی نوشت: «مدتی ناخوش بودم. باز پا شدم و راه افتادم. بادمجان بم آفت ندارد... همه اتفاقات اینجا عصبی کننده و قی آور شده است. اخیرا کاغذی از جمالزاده داشتم. خیلی اظهار لطف کرده بود. نمی دانم چرا آن قدر خسته شده ام. همه چیز مرا از جا درمی کند. عاقبت خوبی ندارد. برای هیچ جور کاری دل ودماغ ندارم. این هم یک جورش است». هدایت به پاریس رسیده و قرار است حواله ای را از صراف نقد کند. «امروز به سراغ آن مردک [تاجر صراف] رفتم. اول خودش نبود، ولی به محض اینکه آمد مبلغ را پرداخت... اگر مطلب فوری هست توسط هویدا در سفارت ایران برایم بنویس. عجالتا در یک مهمانخانه هستم و از تمام ایرانی ها حتی آنهایی که می شناختم فاصله گرفته ام. این هم یک جورش است...» (نامه هدایت به انجوی شیرازی، 16 آذر 1329).