«آواز کشتگان» اثری است از رضا براهنی (نویسندهی اهل تبریز، از ۱۳۱۴ تا ۱۴۰۱) که در سال ۱۳۶۲ منتشر شده است. این کتاب به روایت ماجرای استاد دانشگاهی میپردازد که به دلیل مبارزات سیاسی، شغل خود را از دست داده است.
دربارهی آواز کشتگان
«آواز کشتگان» رمانی نوشته رضا براهنی است. داستان این رمان، پیرامون مبارزههای سیاسی جامعه روشنفکری ایران در پیش از انقلاب با ساواک و پیامدهای فردی و اجتماعی آن برای مبارزان است.
رمان فضایی بحرانی و در جدال دارد. بازگشت به گذشته بسیار به موقع و در جای خودش اتفاق می افتد. و البته نگاه و گذری است بر قسمتی از تاریخ سرزمین مان. آواز کشتگان در سه فصل نوشته شده و در هر فصل نویسنده با شگردهای خاص خود داستان را به گونه ای روایت می کند که مخاطب با داستان درگیر شود.
نثر براهنی در این رمان می تواند به شکل یک کارگاه آموزشی عمل کند و خواننده پیگیر و علاقه مند را با زیرو بم های نوشتن آشنا کند. رمان آواز کشتگان با ساختاری آشفته، بیان گر وقایع دانشگاه تهران، نحوه تعامل یا تعارض استادان با دانشجویان روشنفکر و هم چنین عملکرد ماموران ساواک در مسائل مختلف فرهنگی، عقیدتی و سیاسی دانشگاه در دوران قبل از انقلاب اسلامی است.
این رمان را می توان از نوع رمان های تاریخی به حساب آورد؛ زیرا براهنی در خلق این رمان، علاوه بر توصیف موقعیت های شغلی، مقامی، خلقی و روانی شخصیت ها، به صورت جسته و گریخته به پاره ای از حوادث تاریخی قبل از انقلاب پرداخته است. خوش پرداختی تیپ های شخصیتی، استیلای عنصر جدال بر فضای کلی رمان، تلفیقی بودن شیوه روایت (دانای کل و من روایتی)، بهره گیری از شیوه رجعت به گذشته، لحن طنزآمیز و طعنه گونه رمان، ناشاد و بحرانی بودن فضای کلی آن و غیره ارزش هنری این اثر را اعتلا بخشیده است.
کتاب آواز کشتگان در وبسایت goodreads دارای امتیاز ۳.۸۰ با بیش از ۲۹۵ رای و ۵۶ نقد و نظر است.
داستان آواز کشتگان
محمود شریفی استاد دانشگاهی است که به دلیل نوشته هایش علیه حکومت به زندان افتاده است. بعد از آزاد شدن سمت استادی اش از او گرفته می شود و او به عنوان یک کارمند اداری در دانشگاه مشغول می شود .
محمود سعی می کند دور سیاست را خط بکشد، مطلب تحریک کننده ننویسد و فقط به همسر خود سهیلا و دخترش گلناز فکر کند. ولی زندگی عادی برای او ممکن نیست، ساواک همه جا او را زیر نظر دارد، دانشجویان به او عنوان یک رهبر نگاه می کنند، همکاران و دوستانش از کوچکترین معاشرت با او هراسانند .
بخشهایی از آواز کشتگان
در خیابان پهلوی سه چهار قاب عکس فروش میشناخت، ولی هیچکدام عکس شاه نمیفروخت. محمود سوار تاکسی شد، رفت بهارستان. در آنجا یک قاب عکس فروشی میشناخت که حتی عکسهای شاهان قاجار را هم داشت. ولی عکسی که محمود دنبالش بود، دیده نمیشد. عکسی بود از شاه با لباس خلبانی، عکسی دیگر در لباس نظامی با دهها نشان و مدال، عکسی بود با کلاه لنگی و پالتوی سیاه و کلفت که شاه را در فرودگاه مسکو نشان میداد.
در این عکس شاه عینک دودی قهوهای سیر به چشم داشت، و انگار ناشیانه میکوشید که هویتش را مخفی کند. عکسی بود از شاه در کنار آیزنهاور در این عکس شاه پاهایش را گشاد گذاشته بود. سر حال بود میخندید، آیزنهاور هم میخندید. و شاه، انگار داماد آیزنهاور بود. بالاخره محمود عکسی پیدا کرد که جالب بود.
عکسی بود از بچگی شاه روی زانوی رضا شاه، و رضا شاه، شاه را مثل یک بچه گربه گذاشته بود روی زانویش، و برخلاف بقیهی عکسهایش، یک قدری کم اخمتر بهنظر میآمد و در لباس نظامی نیمه مستعملش، شبیه مارشالهای شکستخوردهی آلمانی در جنگ اول جهانی بود. و قیافهی بچگی شاه، هم با وقار بود، و هم قدری سرس زده.
به نظرش رسید که عکس اندازهی عکس شاه و شهبانو در لباس استادی است. عکس را خرید و گذاشت توی کیفش. وقتی که میخواست برگردد به دانشگاه، یادش افتاد که کلید را به فراش داده. تصمیم گرفت که فردا صبح زود خود را به دانشگاه، برساند و عکس را به دیوار بزند. نمیخواست مأموران ساواک و گارد جای خالی عکس روی دیوار را ببینند.