محمدمعین شرفایی
جولین بارنز سال هاست که در مقام رمان نویس سعی کرده است با استفاده از تاریخ ادبیات موضوع نوشته های خودش را پیش ببرد. این روند برای بارنز در سیری متفاوت بوده و معمولا سعی کرده است با نوآوری در بیرونی ترین حالت ایده، تفاوت مهمی در ساختمان رمان ایجاد کند. رمان «طوطی فلوبر» یا رمان «آرتور و جورج» گواهی بر این مدعاست. در هر دو این رمان ها این نویسنده انگلیسی تلاش کرده پیوند عمیقی با تاریخچه ادبیات جهان برقرار کند. در رمان «طوطی فلوبر» که از مهم ترین آثار اوست، به شکل کاملی زندگی نامه فلوبر نویسنده شهیر فرانسوی را بازتعریف کرده یا در رمان «آرتور و جورج» به قصه واقعی از سرگذشت سر آرتور کانن دوئل پرداخته است، اما در رمان «فقط یک داستان» ارتباط با تاریخ ادبیات به شکل ضمنی تری رخ داده و سعی کرده است به شکلی تازه یکی از معروف ترین رمان های فلوبر یعنی «مادام بوآری» را به لحاظ
در امر ادبیات و داستان نویسی این تکرارهای مشابه چیزی عادی است و غالبا نویسندگانی که تحت تاثیر نویسنده خاصی قرار گرفته اند، بدون هیچ پروایی رمان یا داستانی را -چه در بحث فرم و چه در بحث محتوا- تکرار کرده اند. گراهام گرین در آخرین رمان خود «عالیجناب کیشوت» قصه خودش را در قالب «دن کیشوت» اثر سروانتس نوشته است یا ناباکوف به تاثیر از رمان «مادام بوآری»، رمان «شاه، بی بی، سرباز» را نوشته. بسیاری از آثار نویسندگان جدیدتر ، کسانی که نام شان به خاطر رمان مهمی به سر زبان ها افتاده، سعی کرده اند در آثار دیگرشان از علاقه شخصی خودشان پرده برداری کنند. رمان «فقط یک داستان» نیز همین قاعده را دارد. جولین بارنز که سه بار نامزد جایزه بوکر شده و یک بار هم موفق شده این جایزه را برای رمان «درک یک پایان» کسب کند و البته جزء برندگان احتمالی جایزه نوبل ادبیات است، به تاثیر از فلوبر به موضوع اصلی رمان «مادام بوآری» پرداخته و سعی کرده بازخوانی تازه ای از قصه عشق های ممنوعه داشته باشد. رمان «فقط یک داستان» درباره پسری جوان به نام پل است که عاشق زنی میانسال به نام سوزان می شود. سوزان که مادر دو بچه هم سن وسال پل است، رابطه خوبی با همسرش ندارد لذا تن به این دل و دلدادگی می دهد. عشق میان این دو با شور و هیجان پیش می رود، اما معمولا در این طور مواقع یک نفر از بین دو نفر باید از گردونه سلسله عشق حذف شود که در رمان «فقط یک داستان» قرعه به نام سوزان می افتد.
جولین بارنز در این رمان نگاهی بی طرفانه داشته و سعی کرده با جابه جایی راوی و البته غیر قابل اعتماد نشان دادن آن، از اثرات رمانتیک اتمسفر قصه بکاهد و سعی در پرداخت فرمی آن داشته باشد. رمان از چند نکته مهم پیروی کرده تا خواننده را به سمت قلم فلوبر سوق بدهد و البته با زیرکی در بسیاری از قسمت های رمان امضای خودش را پای قصه کاشته؛ برای مثال در شروع رمان ما برخلاف داستان های مدرن با شروعی کلاسیک روبه رو هستیم. بارنز مانند لحظه ای که مادام بوآری همراه با همسرش به روستای دیگری نقل مکان می کند، به شرح کلی شهر می پردازد. انگار که می خواهد پلان شهر ویلج را تعریف کند. خانه ها، مغازه ها، فضای سبز و خیابان و... را یک به یک توصیف می کند تا به در خانه شخصیت اصلی رمان برسد. از این دست تکنیک های فلوبری که خاص این نویسنده فرانسوی است در جای جای رمان وجود دارد. همان طور که فلوبر در رمان «مادام بوآری» سقوط اما بوآری را با توصیف اشیا و خانه و محیط در ذهن مخاطب می کارد، جولین بارنز پل را که تنیسور حرفه ای است موقعی که در حال بازی است نشان می دهد و در لحظه ای از بازی وقتی می خواهد توپ راحتی را از روی تور زمین تنیس رد کند زمین می خورد. این نکات نشان دهنده اشراف دقیق نویسنده به قلم رمان نویس محبوب خودش یعنی فلوبر است.
اما بارنز که خود قلم خاص و تکنیک های منحصربه فرد روایت گویی را دارد، در خلال قصه آن را به کار بسته تا از شباهت های صددرصدی دوری کند. مثلا یکی از نکات جالب توجه این رمان، لحن سرد راوی است که آن گونه که فلوبر روایت می کرد نیست و ما را یاد رمان «درک یک پایان» می اندازد، یا نکته دیگر این رمان موقعی است که قصه به نقاط اوج می رسد و نویسنده با ردشدن از آن، فضای خالی ای باقی می گذارد تا روند قصه از حالت عاشقانه و درس آموز خارج شود.
بارنز در طول رمان با جا به جایی راوی به زمان حال، بسیاری از قسمت های رمان را پیش از رسیدن برای مخاطب تعریف می کند تا تلاشی بر روند کاهشی بار رمانتیک داستان باشد، همچنین اشاره های پی درپی راوی به نکته عشق بیشتر و رنج بیشتر یا عشق کمتر رنج کمتر، ذهن مخاطب را به دوگانگی وجودشناسانه می رساند تا با این تاکید مداوم و البته تکرار «فقط یک داستان» است، رمان را از زیر سایه چنین ایده های مشابهی خارج کند.از قسمت سوم به بعد این رمان، بارنز عملا با چیدمان خلاصه تری نسبت به دو بخش ابتدایی روند قصه را به سمت پایان حرکت می دهد، همچنین شکل پایان بندی را با ترکیب کردن لحن راوی انگار اما بوآری مدعی تری را برای مخاطب تصویر می کند تا آقای جوان یعنی پل در رمان «فقط یک داستان» در همان حد راوی بدون اعتماد و موجزگو باقی بماند.ایده بازتعریف کند.