.
درنگی بر شخصیت و آثار محمد محمدعلی در اولین سالگرد درگذشت این نویسنده
انتشار : 1403/06/26

 شبنم کهن چی

محمدعلی را نویسنده ای می دانند که بین تنهایی عظیم خود با زندگانی اجتماعی در نوسان است. سیمین دانشور اولین مجموعه داستانی خود به نام «آتش خاموش» را همان سالی منتشر کرد که محمد محمدعلی چشم به جهان گشود؛ سال 1327. مردی که شهریور ماه سال گذشته جهان را ترک کرد. محمدعلی نخستین داستانش «دره هندآباد گرگ داره» را هنگامی که 27 ساله بود، منتشر کرد. داستانی که به شیوه ای واقع گرایانه به زندگی فقرزده روستاییان پرداخته بود و محمدعلی از سال 1349 که به خدمت سربازی رفت و در سپاه ترویج و آبادانی خدمت کرد مشغول نوشتنش شد تا 5 سال بعد منتشر شود. او دو سال بعد از انتشار این داستان، در سال 1356 عضو کانون نویسندگان شد. سالی که جامعه ملتهب بود و پاییزش، برگزاری شب های نویسندگان و شاعران در انستیتو گوته تهران، سر و صدای زیادی به پا کرد. شب هایی که صدای شاعران و نویسندگان در محکوم کردن آنچه «خفقان» و «لجنزار بی قانونی های تنگ چشمانه» و «برداشت های فاشیستی نظام حاکم» می خواندند، بلند شد. صدایی که شب آخر منجر به راه افتادن اعتراضات خیابانی شد و تا 16 آذر ادامه پیدا کرد. آن سال در فضای عمومی جامعه، ورد زبان بسیاری از جوانان ترانه تازه منتشر شده حبیب بود: «من مرد تنهای شبم؛ مهر خموشی بر لبم...» همان تنهایی که محمدعلی را همیشه همراهی می کرد. او سال ها بعد هنگامی که در مراسم شب های بخارا حاضر شده بود (1395) درباره این تنهایی گفت: «برای من در آغاز کلمه نبود. تنهایی بود. من بودم و تنهایی و تنهایی و آن افق بی انتهای تنهایی. او بود و تنهایی و آن وسعت بی انتهای تنهایی. کلمه باعث فراموشی تنهایی من و تو نشد. تنهایی در درون من و تو بالید...»

محمدعلی یکی از شرکت کنندگان جلسات داستان خوانی و داستان نویسی پنجشنبه ها در کنار هوشنگ گلشیری بود. همچنین همراه با جواد مجابی و محمد مختاری جلسات شاعران سه شنبه را ترتیب داد.

نگاهی کوتاه به کارنامه ای طولانی
محمدعلی را می توان نویسنده پرکاری دانست. از جمله آثار او می توان به از ما بهتران (1357)، بازنشستگی و داستان های دیگر (1366) که برای نوشتنش جایزه 20 سال ادبیات داستانی را دریافت کرد، رعد و برق بی باران (1370)، نقش پنهان (1370)، چشم دوم (1373)، باورهای خیس یک مرده (1376)، دریغ از رو به رو (1378)، برهنه در باد (1379)، قصه تهمینه (1382)، آدم و حوا (1382)، جمشید و جمک (1383)، مشی و مشیانه (1386)، جهان زندگان (1394) و آخرینش خطابه های راه راه - داستان ناتمام (1402) اشاره کرد. همین بخش از کارنامه اش نشان می دهد که او نویسنده ای پرکار بود. در کنار داستان نوشتن، روزنامه نگار و در کانون نویسندگان فعال بود. در کنار اینها تدریس هم می کرد. خسرو دوامی، نویسنده درباره تدریس محمدعلی گفته: «یکی از وجوه محمدعلی سعه صدر اوست. رابطه مرید و مرادی که در بسیاری از کلاس های ادبی وجود دارد و مانند کارخانه شبیه سازی است و از افراد کسانی می سازد که مثل او بنویسند و بخوانند و نگاه کنند، در کلاس های محمدعلی نبود. در کلاس های او هر کس شخصیت مستقل خود را دارد، تلقی خویش را نسبت به ادبیات و داستان دارد و آثارشان این را نشان می دهد.»

بسیاری معتقدند محمدعلی را باید در داستان هایش شناخت. نسیم خاکسار، چند ماه پیش از درگذشت محمدعلی درباره داستان «برهنه در باد» او گفت: «در این رمان نه تنها نثر زیبا و جزیی نگری شگفت انگیز است، بلکه ساختار و روایت های تو در تویش نیز دلنشین است. هنگام خواندن این رمان گاهی به ذهنم می رسید که روایت این کار شبیه داستان های هزار و شب است و در اواخر کار هم در یکی از دیالوگ ها اشاره به این مساله می شود.» او معتقد است «گنجینه لغاتی که محمدعلی در این رمان، در دیالوگ ها، توصیفات از شهر، مکان و از آدم ها داشته بسیار جالب و آموزنده است.»

جهان محمدعلی
با نگاهی به جهان داستانی محمدعلی شاید بتوان گفت این جهان بین آثار کارگری، اسطوره ای و مبارزه علیه رسوم نادرست و خرافه تقسیم شده است. در همه این بخش ها او نزدیکی به فرهنگ و ادبیات عامه مردم، وضعیت اجتماعی، معیشت و شرایط زندگی مردم را از یاد نبرده است؛ چه پیش از انقلاب، چه پس از انقلاب. در گفت وگویی که سه روز پس از مرگ او در روزنامه اعتماد منتشر شد، محمدعلی درباره داستان نویسی پیش از انقلاب گفته: «در آن دوران، ادبیات، میدان مبارزه بود و نسل ما دلبسته اعتراض به قدرت بود و ستیزه جویی با حاکمیت را دوست داشت و این به ما روحیه مضاعف می داد. در دوره جوانی ما جهان دوقطبی شده بود و ما بیشتر مسائل را به صورت حرکت های جمعی و گروهی می دیدیم. نویسنده ها همواره خود را یکی از این قطب ها می دیدند و چون همه قدرت و امکانات در دست حاکمیت بود، بیشتر نویسنده ها و شاعران با حاکمیت نوعی ستیزه جویی داشتند و این موضوع در آثارشان به خوبی خودش را نشان می دهد و موضوعات اجتماعی نیز این امکان را به نویسنده می داد که حرف خودش را بزند و اعلام مخالفت و تلاش کند تا به صورت علنی و غیرعلنی مخالفتش را با حاکمیت نشان بدهد. برخی این مخالفت را با پناه بردن به سمبل و استعاره و کنایه جهانی در داستان شان می ساختند و حرف شان را می زدند و برخی هم نه، صراحت لهجه داشتند. در دوره ای که شروع به نوشتن کردم نادرپور، احمد شاملو و سیاوش کسرایی از شاعران بنام و مطرح بودند و شعر «آرش» کسرایی و «اسب سفید وحشی» آتشی بسیار مورد توجه بود. من هم متاثر از دورانی که در آن زندگی می کردم در داستان هایم به موضوعات اجتماعی می پرداختم.» جواد مجابی در بخشی از سخنان خود که با حضور محمدعلی با هدف بزرگداشت او برگزار شده بود از زیست محمدعلی و جهان داستانش این طور صحبت کرد: «محمدعلی چند خصیصه معین دارد که ویژه خود او است. یکی اینکه همان طور که زندگی می کند، همان طور که با صراحت و شفافیت می نویسد و بین تنهایی عظیم نویسنده با زندگانی اجتماعی هنرمند در نوسان است، کارهایش به سوی نوعی نگرش عمیق اجتماعی می رود. نوشته ها اگرچه ظاهر ساده ای دارد ولی در عمق به مسائل اساسی این جامعه، از جمله مرگ و عشق و مبارزه می پردازد.»

مجابی معتقد است محمدعلی هیچ گاه با قطعیت سخن نمی گوید و این نگاهی که طیفی از احتمالات را در نظر می گیرد و می گوید که هیچ گاه به حقیقت نمی رسیم اما می توانیم با حقیقت روبه رو شویم و در بسیاری از نوشته های شان این طور نیست که بگویند من به حقیقت رسیدم و این اجازه را به خواننده اش می دهد که با این بلندنظری با قضایای زندگی روبه رو شود، قابل توجه است. اگر ادبیات چیزی است که به درد زندگی بخورد این باید یکی از درس هایی باشد که این نویسنده به خوانندگانش می دهد؛ اینکه انسان اندیشه ورز شخصی است که از زوایای مختلف به یک مساله می پردازد.»

تاریخی به نام محمدعلی
حسین آتش پرور، نویسنده جایی گفته «محمدعلی برای من تاریخی گویاست.» این «تاریخی» بودن محمدعلی را شاید بتوان یکی از ویژگی های او دانست. جواد مجابی، نویسنده از منظر دیگری به این «تاریخی» بودن نگاه کرده و گفته: «محمدعلی از جوان ترین نویسندگانی است که یک دوره تاریخی را می بندد. یک دوره تاریخی که از زمان مشروطیت آغاز شده است و تا 1360 رسیده است و از 1360 یک دوره دیگری شده است. در این دوره ای که مقصود من است چند خصیصه در نویسندگانش به طور مشترک وجود دارد: آرمان گرایی، مردم گرایی، در میان مردم زیستن، برای فرهنگ این مملکت کار کردن و تمام زندگی را با نوعی ایثار صرف حرفه نویسندگی کردن و هیچ توقعی نداشتن. عنصر اصلی این دوران به جز مساله انسان گرایی و مردم گرایی، مساله فرهنگ ایران است. محور اصلی اندیشه ایشان فرهنگ این مملکت و فرهنگ این مردم و موضوع آن زندگی این مردم است. بعدها از دهه 60 به بعد ارتباطات جهانی گسترده تر می شود و منابع را از ادبیات جهانی می گیرند و شکل آن دیگر متفاوت است؛ ولی باز در دوره ای نسلی دیگر یک سنت ادبی را ادامه می دهد و رشد می دهد، محمدعلی از نخبه های نیرومندش است. ویژگی مشترک آنها توجه به فرهنگ، مردم، تعریف زندگی مردم، تسلط به ادبیات و زبان و سنت های دیرین یک فرهنگ و زبان است که دارای شاهکارهای ادبی است.»

در باب تاریخی بودن محمدعلی، آنچه در داستان هایش می توان دید این است که این داستان ها تنها صدای محمدعلی نیست؛ او صدای یک دوره، یک نسل و یک جامعه است.

مبارزه برای آزادی بیان
«ما باید ایمان بیاوریم به آنچه هستیم و نیستیم.» این یکی از جملاتی است که در داستانی از محمدعلی تکرار شده: «وارثان گذشته». به گمانم او به این جمله اعتقاد داشت و تمام فعالیت ها و تلاش هایش برای ارتقای ادبیات و دفاع از آزادی در همین راستا بود. رحمان چوپانی، نویسنده معتقد است: «نقطه فعالیت و حیات روشنفکری محمدعلی نه فقط آثارش بلکه انتشار دعوتنامه ای است با عنوان «فراخوان فرزانگان» که در مجله تکاپو در دهه 70 منتشر شد. در این فراخوان از اهالی قلم دعوت شد در مورد ضرورت فعالیت مجدد کانون نویسندگان بحث و نظر ارائه کنند. بالا گرفتن بحث و ادامه یافتنش منجر به انتشار نامه ای معروف شد.» محمدعلی معتقد بود: «سانسور مثل یک بختک بر روان نویسنده سنگینی می کند و نمی توان منکر تاثیر مخرب آن بر زندگی و روان نویسنده شد. سانسور نمی تواند سازنده باشد و قطعا مخرب است. همان قدر که نوشتن به موقع مهم است، انتشار به موقع هم مهم است.»

مرگ اندیشی که عاشق زندگی بود
هرچند بسیاری از نویسندگان و منتقدان یکی از مولفه های آثار او را «مرگ» می دانند اما خودش جور دیگری به مرگ و زندگی اندیشید. اواخر سال 1369 وقتی مجله گردون از او مانند بسیاری از نویسندگان و شاعران مطرح آن سال ها پرسید: «دهه شصت چگونه گذشت؟» محمدعلی در پاسخ داستان کوتاهی به نام «هراس» نوشت و آنجا از قول شخصیتش گفت: «...من زندگی را به یقین و اعتماد دوست دارم. این ماه را که از پنجره نظاره ام می کند، می پرستم. نکند که در آزمایش شوم محک زده می شوم؟ برخیز مرد؛ برخیز!» هرچند سال ها بعد در گفت وگویی گفت: «از همان نخستین باری که قلم به دست گرفتم تا کتابی بنویسم سایه مرگ را پشت سرم حس می کردم. شاید بتوان گفت که مرگ را چیزی شبیه همزاد خودم می بینم.»

23 شهریور ماه سال گذشته، برای من تداعی گر یک جمله از داستان کوتاه محمدعلی، «هراس» است که پیش تر به آن اشاره کردم. او جایی از زبان راوی می گوید: «نفسم فریادی است، استغاثه ای شاید، بغضی است که در گلویم سنگینی می کند. تسلیم...» و محمدعلی تسلیم مرگ شد.

حسن صفدری چند ماه پیش از مرگ محمدعلی برایش چنین سرود: «ببین چقدر از هم دوریم/ اگر تو بیایی اینجا اردیبهشت است... / اگر تو بیایی فراموش می کنی کجا بودی/ فقط اردیبهشت بیا/ سال از اینجا شروع می شود...»