الیاس کانتی از مهم ترین نویسندگان آلمانی زبان قرن بیستم است که در ایران هم به لطف ترجمه های خوبی که از برخی آثار او در دست است، به خوبی شناخته می شود. کانتی به جز داستان ها، رمان ها و نمایش نامه هایش، سه کتاب هم دارد که در آنها به شرح زندگی خود پرداخته است. اولین کتاب این مجموعه سه تایی، «زبان نجات یافته» نام دارد. این کتاب که چند سال پیش با ترجمه حسن نقره چی در نشر نیلوفر منتشر شده بود، اخیرا بازچاپ شده است.
«حکایت یک نوجوان» عنوان فرعی این کتاب است و از این نام مشخص است که کانتی در اینجا به شرح زندگی اش در دوران کودکی و نوجوانی پرداخته و درواقع از دورترین خاطره هایش آغاز کرده است. با این حال و آن طورکه در پیشگفتار کتاب هم اشاره شده، کانتی در این کتاب فقط به شرح حوادث پیش آمده در طول زندگی خودش نپرداخته، بلکه در آنها «اوضاع اجتماعی و تفکرات خود را نیز از محیط این حوادث در زمان خود» به تصویر کشیده است.
کانتی در سال های دهه هفتاد میلادی بیشتر به شرح زندگی خود می پرداخت. «زبان نجات یافته» اولین کتابی است که در این دوره یعنی در سال 1977 منتشر شد. او در این کتاب به شرح زندگی اش تا سال 1921 پرداخته است. دومین کتاب، «مشعل در گوش» نام دارد که در سال 1980 منتشر شد و کانتی در آن شرح زندگی اش را در فاصله میان سال های 1921 تا 1931 نوشته است. «بازی چشم» نیز سومین کتاب است که در سال 1985 به چاپ رسید و به سال های 1931 تا 1937 مربوط است.
در ترجمه فارسی «زبان نجات یافته»، به جز پیشگفتاری که در آن شرحی مختصر درباره کانتی و آثارش آمده، متن سخنرانی او هنگام دریافت جایزه نوبل ادبی در 1981 هم ترجمه شده است. فصل اول این کتاب به نخستین خاطرات کانتی مربوط است که در بخشی از آن می خوانیم: «نخستین خاطراتم رنگ سرخ می پذیرد. دختربچه ای مرا در آغوش گرفته از یک در بیرون می آورد. زمین روبه رویم سرخ است و سمت چپ پلکانی فرود می آید که آن هم سرخ است. در همان سطح، روبه رویمان دری گشوده می شود و مردی خندان از آن بیرون می آید. مهربان به سویم می آید. بسیار نزدیک می شود. می ایستد و به من می گوید: زبانت را نشان بده! زبانم را بیرون می آورم. او دست در جیبش می کند. یک چاقوی جیبی از آن درمی آورد. آن را می گشاید و به زبانم بسیار نزدیک می کند. می گوید: حالا زبانش را می بریم. می ترسم زبانم را عقب بکشم. نزدیک و نزدیک تر می شود. الان است که لبه تیز چاقویش با زبانم تماس پیدا کند. در لحظه آخر چاقویش را پس می کشد. می گوید: امروز هنوز نه، فردا. چاقویش را بار دیگر می بندد و آن را در جیبش می نهد. هر روز از آن در، به سرسرای سرخ وارد می شویم. در گشوده می گردد و مرد خندان ظاهر. می دانم چه می خواهد بگوید. منتظر فرمانش هستم: زبانت را درآر. می دانم می خواهد آن را ببرد و هر نوبت بیشتر از قبل می ترسم. روزم با این قضیه آغاز می شود و این موضوع بارها تکرار می گردد». کانتی در سال 1905 در بلغارستان متولد شد و در 1966 در سوئیس درگذشت. او هم برنده جایزه نوبل شد و هم جایزه بوشنر که معتبرترین جایزه ادبی در ادبیات آلمانی زبان به شمار می رود.