زنان آثار ارسطویی اگرچه اغلب محصول بازتولید کهن الگوی «زن زمینی / زن اثیری» هستند اما او این دو وجه زنانگی را در جست وجوی گمشده ای ثبت می کند که همان «هویت» است. درگذشت شیوا ارسطویی نابهنگام بود. در 64 سالگی از دنیا رفتن دور از انتظار است. جدای از نامنتظره بودن، غم انگیز بود هم برای آنها که می شناختندش و شاید دوستش داشتند و هم برای «ما»ی کثیر و بی پناه ادبیات مستقل که فرصت نوشته شدن و انتشار رمان ها و داستان های کوتاه یحتمل مهمی را از دست دادیم. این را وزن کارنامه ادبی ارسطویی به ما می گوید. خصوصا رمان که تجربه زیسته می خواهد و چه بسیار رمان هایی در جهان که در دهه های هفتم و هشتم عمر نویسنده و حتی بعد از آن نوشته شدند. با این استدلال، کسی که تا به اینجا «نسخه اول»، «بی بی شهرزاد» و مجموعه های «آمده بودم با دخترم چای بخورم» و «آفتاب مهتاب» نوشته بوده، در 64سالگی می توانست آبستن آثاری باشد ای بسا تاریخ ساز و سبب اعتباربخشی به ادبیات داستانی عصر ما. با این همه، همین آثار به جا مانده از او هم کافی است تا نامش به عنوان یکی از نویسندگان مهم ما در تاریخ ادبیات داستانی ثبت شود. به مناسبت درگذشت شیوا ارسطویی سراغ مهسا محب علی رفتیم تا از او و آثارش بگوید. محب علی، جدای از نوشتن رمان و داستان کوتاه، وجه اشتراک دیگری هم با ارسطویی دارد و آن عضویت در کارگاه شعر و قصه رضا براهنی است. بنابراین روایت محب علی از این نویسنده فقید، نه فقط روایت نویسنده ای درباره نویسنده ای دیگر بلکه روایت یک همکلاسی هم هست. از محبعلی تاکنون مجموعه داستان های «صدا» و «عاشقیت در پاورقی» و رمان های «نفرین خاکستری»، «نگران نباش» و «وای، خواهیم ساد» منتشر شده است.
سعی می کنیم پرسش ها بیشتر ناظر بر جهان داستانی شیوا ارسطویی و به طور مشخص زنان آثار او باشد. اما قبل از آن می خواهم از شما بپرسم نخستین بار کی و کجا او را دیدید؟ زنده یاد گفته بود شما را از بچگی به یاد دارد، همراه پدر و مادر در کارگاه آقای دکتر براهنی. از این پرسش می خواهم به روایت هر چند کوتاه شما از شخصیت نویسنده فقید برسم.
بله من به همراه پدر و مادرم سال 1367 به جلساتی می رفتیم که دکتر براهنی در جمعی خصوصی تدریس می کرد. من شیوا ارسطویی را اولین بار آنجا دیدم و خیلی زود با هم دوست شدیم. در آن جمع، سپیده شاملو و فرخنده حاجی زاده هم بودند. من آن زمان نوجوان بودم و سخت شیفته براهنی شده بودم. استادی که بحق، دینی به گردن من دارد. آن زمان سپهر کوچک بود و گاهی شیوا او را همراه خودش به جلسه می آورد. توی اتاق روی زمین می نشست و با سپهر بازی می کرد و از لای در اتاق به حرف ها گوش می کرد. به قول خودش غیرحضوری.
یک بار وقتی داشتیم با دوستم برای کنکور درس می خواندیم، ناگهان به یاد شیوا افتادم... اسمش را گوشه کتابی نوشتم و گفتم: «این اسم رو یادت باشه. این آدم نویسنده معروفی می شه.» الان که برمی گردم به آن روز، فکر می کنم چه چیزی در وجود شیوا بود که باعث می شد من در هفده سالگی چنین ایمانی به او داشته باشم. ایمانی که هرگز به خودم نداشتم. احتمالا به خاطر نوع زیستن شیوا بود، دیوانه وار. انتشار کتاب آن زمان مثل سفر به کره ماه بود، حتی غریب تر... ولی شیوا سفر کرد. «او را که دیدم زیبا شدم» یک عاشقانه متفاوت؛ زنی در حال استحاله، در حال پوست انداختن. «گم» باور نکردنی. شعرهای مجموعه گم را یک به یک توی کاغذهای سفید آچهار خوانده بودم؛ با آن خط منظم با انحناهایی زنانه با خودکار آبی. نسخه دست نویس نسخه اول را خوانده بودم. گیج بودم. صادقانه بگویم دوست نداشتم وقتی شخصیت های واقعی را می دیدم در کتابش. خودم را باز می شناختم. همان دختر لوس و ننر پولدار که پیانو می زد. همان که شهرزاد انگشترش را فروخت و پول کلاس پیانو داد تا مثل او باشد و نشد. ولی حالا دیگر چه اهمیتی دارد؟ حالا وقتی بچه های این نسل رمان هایت را می خوانند، هیچ کدوم می دانند «سایه» یا «شاعر» یا «او» چه کسی هستند در واقعیت؟
هر نویسنده ای از واقعیت های پیرامون خود تاثیر می گیرد، اما به نظر تاثیر این واقعیت ها در آثار ارسطویی به صورت نوشتن از خود این واقعیت ها و آدم ها درمی آید. این تجربه را به طور عام چگونه می بینید و نتیجه آن را در آثار ارسطویی چطور؟
آنهایی که واقعیت اطرافیان شان را می نویسند، ریسک بزرگی می کنند. آینه ای در برابرشان می گذارند تا سیمای راستین خودشان را ببینند. هیچ کس دوست ندارد به خودش نگاه کند، هیچ کس. شاید برای همین بود که تشییع جنازه شیوا اینقدر غریبانه بود. به خانه که برگشتم، لیست آنهایی که نبودند هی طولانی تر و طولانی تر شد. شب که به رختخواب رفتم غمگین بودم. بیدار که شدم عصبانی بودم. انگار همه می خواستند تبری بجویند، حتی از کالبد تهی از روحش. شیوا حتی در تابوت هم آینه ای به دست داشت به روی عجیب ترین کاستی های روح ما... ولی دیدید که چه سبک رفت شیوا! روی دوش دوستان و شاگردانش. بذری که کاشت حاصل می دهد، می شکفد. آنها که نیامدند، داغی بودند بر ناتوانی روح از گشوده شدن. شیوا سرسخت بود. دیوانه وار زیست. دیوانه وار نوشت و دیوانه وار مرد. یک بار که دست نوشته های «نفرین خاکستری» را روی میزم دید با مداد و پاک کن؛ با خوشحالی فریاد زد: «عبدی ببین... مهسا هم با مداد و پاک کن می نویسه...» من هیچ وقت نمی توانستم به تمیزی او بنویسم. همیشه یک بسته کاغذ آچهار سفید و پاک داشت و بدون خط کشی، همیشه صاف می نوشت. خطوطی فاصله دار که تحشیه نویسی را ممکن می کرد.
در داستان های شیوا ارسطویی ما با تفاوت هایی در روایت او از «زن» روبروییم. در بعضی از آثارش با زنانی روبروییم که بیشتر معمول عوامل دیگر یا بهتر که بگوییم معلول علت های دیگر و عمدتا مردانند و در بعضی ها خود مستقلا عاملیت دارند. مثلا شخصیت زن رمان «افیون» از رهگذر کنکاش برای پی بردن به راز قتل یک مرد که پدرش باشد، ساخته می شود. دختر داستان «عصر» از مجموعه «آمده بودم با دخترم چایی بخورم» مساله غیاب پدر را دارد و دغدغه حضور او را. حتی در داستانی مثل «برای پیرزن های خودم» از مجموعه «آفتاب مهتاب» که در فضایی به قاعده زنانه و در میان جمع زنان شکل می گیرد، باز روایت رنج ناشی از خیانت نامزد است که شخصیت زن را می سازد. پیش از آنکه به زنان متفاوت داستان های او برسیم، می خواهم قدری بر این گروه از زنان آثار ارسطویی درنگ کنیم. شما دلیل این وجه مشترک، وابستگی به، و تاثیرپذیری درونی از، مردان پیرامون را در چه می بینید؟ آیا غریزی و برآمده از ساختار روان و شخصیت خود نویسنده است؟
بحثی که شما مطرح می کنید نیاز به نقد و پژوهش مفصلی دارد و می تواند به عنوان یکی از مولفه های کارهای شیوا ارسطویی مطرح بشود. شیوا سعی می کرد فرم روایتی متفاوت و منحصر به فرد خودش را کشف کند و تا حدود زیادی هم موفق بود و این کار کمی نیست. همه ما زنان نویسنده داریم در سنت کاملا مردانه از نوشتن دست و پا می زنیم و تولید خلاقانه ای که مبری از باز تولید الگوهای مردانه باشد کاری به غایت دشوار است. برای همین، گاهی در رمان های زنان داستان نویس یا وابستگی شدید از جانب شخصیت های زن داستان نسبت به مردان دیده می شود یا حتی مرگ شخصیت مرد است که نقطه بحران روایت است. مرد، غیاب مرد، استحاله پدر، معشوقه به عنوان گرانیگاه هستی... ولی شیوا در این نقطه باز نمی ماند. مهم ترین خصیصه آثار شیوا این است که به رغم باز تولید کهن الگوی زن زمینی و زن اثیری در اغلب آثارش، این دو وجه زنانگی را در بحران هویت، در لحظه «شدن» ثبت می کند. زنان چه اثیری و چه زمینی در آثار شیوا ارسطویی به دنبال گمشده ای هستند. آن بی قراری، آن جست وجو، لحظه بحران شخصیت و روایت می شود و همه آثار شیوا را چون مهره های تسبیح در کنار هم قرار می دهد. شیوا بحران را زندگی می کرد تا بحران را روایت کند. بحران هویت زنی که تلاش می کرد دیگرگونه باشد. دیگرگونه نگاه کند. ببیند. روایت کند. دیگرگونه و گاهی بی رحمانه. با همان چاقوی تیز نوشتنش به جان خودش می افتاد.
مقابل زنانی که برشمردیم، آنهایی هستند که خودشان محورند؛ از رهگذر تاثیر مردان ساخته نمی شوند و به شخصیت های دیگر هم شکل می دهند. غریب اینکه خط وربط زمانی و به اصطلاح سیر تحول چندانی نمی توان برای رسیدن به این زنان مستقل در آثار ارسطویی قائل بود. زن «او را که دیدم زیبا شدم» که آغاز دهه هفتاد منتشر شد یا «نسخه اول» که در نیمه دوم آن دهه در آمد، از این منظر مستقل تر از بعضی از آثار بعدا منتشر شده نویسنده.
البته من با نظر شما موافق نیستم. گاهی این سیر تطور شخصیت ها کاملا متفاوت با این برداشت است. مثلا شخصیت شهرزاد در «آفتاب مهتاب» بسیار پیچیده تر، واقع بین تر است تا رمان «او را که دیدم زیبا شدم» یا «نسخه اول» ولی نکته مهم برای من این است که تمام آثار شیوا این خاصیت را دارند که می توانند در امتداد هم باشند. البته نه در سیر خطی، بلکه دایره وار. حتی مجموعه شعرهایش. مثلا اگر «گم» را در نظر بگیریم و همین طور بر محور زمان جلو بیاییم تا برسیم به «ولی دیوانه وار» و بعد دوباره برگردیم برویم سراغ «گم» می توانیم این دایره را کامل کنیم و عجیب این است که شخصیت ها در امتداد هم در مقابل هم، همه مانند کارناوالی که جهان دیوانه وار شیوا را می ساخت در این دایره می چرخند.
منتقدی نوشته که - نقل به مضمون- ارسطویی نویسنده ای معترض و اهل تمرد از الگوهای تحمیلی زندگی اجتماعی بود و «در داستان های کوتاهش کمتر مجالی برای خلاقیت های روایی و نگارش انتقادی پیدا می کرد» و «جنون... و صدای شماتتگر او را باید در داستان های بلند و رمان های او سراغ گرفت.» آیا داستان های کوتاه ارسطویی از اعتراض و نگارش انتقادی بی بهره اند؟ و اساسا آیا داستان کوتاه نمی تواند بستر این کنش انتقادی باشد؟
جواب این سوال سخت است. من خودم شیفته فرم رمان هستم. فکر می کنم شیوا ارسطویی هم بیشتر از شعر و داستان کوتاه شیفته رمان نوشتن بود. تعداد بیشتر رمان ها و نوول های او چنین می گوید. البته که داستان کوتاه های شاخصی هم دارد و فراموش نکنیم که مجموعه داستان «آفتاب مهتاب» برنده جایزه بنیاد هوشنگ گلشیری شد. ولی شاید چون شیوا در رمان هایش سنت نویسندگانی چون بهمن فرسی را در پیش گرفته بود، بیشتر خوانده شد و بیشتر خشم برانگیخت. رمان بهمن فرسی هم همین واکنش ها را داشت، ولی امروز وقتی «شب یک شب دو» را می خوانیم، فارغ از ارجاعات خارج از متن به فرم و به عشق، توجه می کنیم. شاید این آمرزش هم روزی نصیب رمان های شیوا ارسطویی شود و متن هایش فارغ از ارجاعات به عنوان متنی تکینه در غیاب نویسنده و شخصیت ها خوانده شود.
مهم ترین تاثیرهایی که ارسطویی بر نویسندگان بعد از خود گذاشت، به نظر شما کدامند؟ اگر بخواهیم این تاثیرها را فارغ از جنسیت نویسنده ببینیم، او برای تاثیرگذاری بر آثار نویسندگان مرد چه دارد؟
به طور قطع شیوا ارسطویی بر نسل جدید نویسندگان تاثیر داشته است. شیوا چه در شیوه زیستش و چه در شیوه نوشتنش تاثیرگذار بود. قطعا مجموعه شعر «گم» را به خاطر می آورید که در دهه هفتاد منتشر شد. از اولین مجموعه شعرهای موسوم به جریان «شعر زبان». این مجموعه به طور قطع بر روی شاعران زن و مرد آن دهه و دهه های بعد تاثیر گذاشت. همچنین کتاب های «او را که دیدم زیبا شدم»، «نسخه اول»، «آفتاب مهتاب»، «افیون» و... ولی شاید بیشترین تاثیر شیوا بر نسل خود و بعد خودش، این بود که شیوا جنگید و نوشت. برای نوشتن جنگید. برای مجوز گرفتن جنگید. برای چاپ کردن جنگید و خودش را ویران کرد ولی ادامه داد. گاهی که آدم در مسیر نوشتن بی تاب می شود می تواند به شیوا ارسطویی فکر کند و یاد این بیفتد که شیوا چطور همه چیزش را قمار کرد که نویسنده باشد.