واژه هجرت، بار معنوی ویژهای دارد و ادبیات پر از لحظات هجرت گونهای است که در آن قهرمان به جهان درون و معنویت کشیده میشود و از دنیای عینی و مادی میگریزد. توماس مان نویسنده کتاب «کوه جادو»، با همین نگاه شرایط ذهنی و جسمانی یک بیمار را به عنوان پلی برای سیر به معنویت معرفی میکند. هانس کاستورپ جوان، تازه مهندسی از خانوادهای تاجر در هامبورگ، سوار بر قطار، مسیری طولانی را از شهر خود تا اعماق کوهستان طی میکند تا در کنار فراغتی کوتاه، از پسرخاله بیمارش در آسایشگاه بینالمللی برگهوف در کوهستانهای آلپ دیدار کند. سفری سه هفتهای که به هجرتی هفت ساله میانجامد و او را از مهمان آسایشگاه به مقیم آن تبدیل میکند. راوی، ابتدای داستان هشدار میدهد داستانی که قصد روایت آن را دارد، داستان قهرمانی است که ویژگی خاص و شگفت انگیزی ندارد. به عبارت دیگر، قهرمان داستان یک آدم بسیار معمولی است. حتی قرار نیست کار ویژه و قهرمانانهای انجام دهد. بلکه آنچه قهرمان قرار است در سیر رمانی طویل از سر بگذراند، گذشتن از مرزهای عادی و تثبیت شده زندگی انسانی معمولی در نظام شهری و ورودش به حاشیه ماجراهای زندگی شهر است.