داستان
زمین سوخته گزارشی دقیق و واقعگرایانه از سه ماه اول جنگ ایران و عراق است. همچون وداع با اسلحه اثر ارنست همینگوی، زمان داستان از اواخر تابستان شروع میشود. داستان شامل سه بخش میشود. مقدمهای بسیار طولانی، که به چگونگی وقوع جنگ میپردازد. تنهی اصلی داستان که به بررسی تغییرات عمدهای که جنگ در زندگی مردم به وجود آورده است، میپردازد. قسمت پایانی نیز سرنوشت عمده شخصیتهای داستان را رقم میزند.
مقدمه
راوی به همراه مادر، خواهر، برادرانش و سایر مردم اهواز شاهد وقوع و شروع جنگ است. وقوع جنگ در ابتدا، در حد یک شایعه و نقل محافل محلی است. تصرف اولین پاسگاه مرزی، بمباران مراکز صنعتی و در نهایت مناطق غیرنظامی، شخصیتهای داستان را با واقیعت تلخِ قطعی جنگ مواجه میکند. هرچه جنگ نزدیکتر میشود، بر تعداد افرادی که روزانه از شهر فرار میکنند افزوده میشود. از خانواده راوی به غیر از خود و سه برادرش، همه شهر را ترک میکنند. محسن، کوچکترین برادر، عازم جبهه میشود. خالد در جریان بمباران بیمارستان، شهید میشود. شاهد که در لحظهی مرگ خالد، بر بالین او حاضر میشود، مشاعرش را از دست میدهد. راوی او را به تهران و نزد آنچه از خانوادهاش باقی مانده است، میفرستد. راوی مشخص نیست به چه علت در شهر میماند. او خانه پدری را رها و به خانه ننهباران نقل مکان میکند.
تنهی اصلی
خانهی ننهباران، قهوهخانه مهدیپاپتی، دکان کلشعبان، خانه امیرسلیمان، خیابان کمیته، مسجد و … همه، دورتادور میدانی قرار گرفتهاند که تنهی اصلی داستان را تغذیه میکند. راوی که ساکن خانه ننهباران شده است، روزهای خود را یا با رفت و آمد در این اماکن و یا با نقل رفت و آمد سایر شخصیتها به این اماکن سپری می کند. ننه باران به عضویت کمیته درمیآید و مسلح میشود. پسر باران راهی جبهه و شهید می شود. کلشعبان کم و گرانفروشی میکند. اما عاقبت توسط مردم غارت میشود. احمدفری، رضی جیببر و یوسف بیعار خانههای رهاشدهی مردم را غارت میکنند. عاقبت توسط مردم و در راس آنها ننهباران، محاکمه و اعدام میشوند. ننهباران در پی این ماجرا خلع سلاح میشود و قرآن بهدست میگیرد. گروهی مهاجرت میکنند. گروهی مایوس از مهاجرت ناموفق خود بازمیگردند. گروهی شهید میشوند تا اینکه از تهران با راوی تماس گرفته میشود.
قسمت پایانی
صابر یکی از برادران راوی به او اطلاع میدهد که حال برادرش شاهد بد است. گویا شاهد گمان میکند بهزودی راوی کشته میشود. از وی خواسته میشود که عازم تهران شود. همان شب بعد از دو هفته آرامش نسبی، اهواز بهشدت بمباران میشود. راوی به میدان میرود و مرگ تقریبا تمام شخصیتهای اصلی و فرعی را به سوگ مینشیند.
درونمایه
جنگ برای احمد محمود رویدادی ملی و میهنی است. گاه با نگاه عربستیزانه آمیخته میشود. شخصیتهای داستان همه به لزوم مشارکت در دفاع مقدس تاکید دارند. البته عدهای سودجویی میکنند که طبیعی است. گاهی به نقش امپریالیسم در برافروختن آتش جنگ اشاره میکند. در چند جا شعار مرگ بر آمریکا نمودار میشود. بهخصوص آنجا که اهالی محل در مقابل مسجد تجمع میکنند. در حالی که شعار مرگ بر آمریکا ارتباطی با هدف تجمع ندارد، از آن استفاده میشود. ننهباران توسط کمیته در مسجد بازداشت شده است. موضوع، گناه ننهباران در اعدام یوسف بیعار است. اما انگار ریشهی همه بدبختیها زیر سر شیطان بزرگ باشد.
عافیتطلبی بورژوازی هم از چشم احمد محمود دور نمیماند. این درونمایه در خردهروایت حاجی مسیّب به تصویر کشیده میشود. با شروع جنگ، حاجی به اتفاق پسرانش فلنگ را میبندند. سودجویی خردهبورژوازی را در قالب شخصیتهای کلشعبان و همسرش سروجان به تصویر میکشد. آنها تنها دکان باز منطقه را در اختیار دارند. به بهانه نایاب و گران شدن، همه چیز را به چندین برابر قیمت واقعی به فروش میرسانند. پرولتاریا هم از نظر محمود دور نمیمانند. گاهی در قالب یوسف بیعار و احمد فری خیانت میکنند. گاهی در قالب ننهباران و محمد مکانیک خود زمام امور را در دست میگیرند. شاکی میشوند. قضاوت و محاکمه میکنند. حکم را اجرا میکنند.
منطق و قانون جنگ؛ دستاویزی برای دور زدن قانون
آوارگی، مرگ عزیزان، خیانت دولت مرکزی در اعزام به موقع نیروی کمکی و… تغییرات عمدهای در شخصیتهای داستان ایجاد میکنند. اگر اختیارش را داشته باشند، اسیران عراقی را خود به سزای عملشان میرسانند. آنها دو نفر را به جرم دزدی اعدام میکنند! گرانفروشی میکنند. اسلحه به دست میگیرند و خرده حسابهایشان را تصفیه میکنند. مساله، تبدیل جنگ به یک وضعیت اضطراری است. در وضعیت اضطراری حکومتها، قانون اساسی را نقض میکنند. دستیابی به چنین قدرتی، گاها حکومتها را به ایجاد یک وضعیت اضطراری سوق میدهد. در این بین تکلیف مردم عادی کاملا مشخص است. ننهباران با انگیزهی شخصی، یوسف بیعار را اعدام میکند. شوهرش حاجی تریاک، در دوران قبل از جنگ با دخالت دزدها کشته شده است.
راوی منفعل؛ گزارشگر رمانی رئالیستی
راوی داستان اسم ندارد. مشخص نیست که بزرگترین یا چندمین برادر است. جایی در داستان، شاهد او را باتجربهتر از بقیه خطاب میکند. او در شکلگیری حوادث داستانی کوچکترین نقشی ندارد. معلوم نمیشود به چه علت در اهواز میماند. از ماهیت کارش کسی خبر ندارد. او در حد یک زاویه دید باقی میماند. آنجا که امیرسلیمان راوی را به ناهار دعوت میکند، این خواننده رمان است که به ناهار دعوت میشود. در واقع احمد محمود به واسطه شخصیت راوی، جایی در داستان برای خود باز کرده است. به هرکجا که میخواهد سرک میکشد. اتفاقات را یکبهیک برای مخاطب شرح میدهد. در نتیجه شخصیت راوی، منفعل و در حد یک گزارشگر باقی میماند.
احمد محمود چندان هم به مکتب رئالیسم وفادار باقی نمیماند. اتفاقاتی به دور از امر واقع را میتوان در رمان پیدا کرد. در قسمت پایانی داستان این مساله به اوج خود میرسد. قبل از اینکه بمباران همهی شخصیتهای مهم داستان را از بین ببرد، یکی از این اتفاقات رخ میدهد. بعد از دو هفته آرامش نسبی، فاضل تصمیم میگیرد بدون فوت وقت شهر را ترک کند: «به دلم برات شده که امشب نباید تو ئی خراب شده بخوابیم». یا کمی جلوتر صابر در تماس تلفنی، در رابطه با حال بد شاهد به راوی می گوید: «اتفاقی نیافتاده، توهم بهش دست داده که تو اونجا کشته میشی». به نظر میرسد محمود برای داستانیتر کردن رمانی که بیشتر به گزارش میماند تا رمان از این الهامات، استفاده کرده است.
داستانی برای تمام فصول
زمین سوخته یک برههی تاریخی مشخص را به تصویر میکشد. عکسالعمل نویسنده به مرگ برادرش و جنگی است که کشورش را به مخاطره انداخته است. بیشتر به گزارش می ماند تا رمان، اما محدود به تاریخ مصرف نمیشود. گزارش احمد محمود از شروع جنگ، دقیق و تکاندهنده است. با وجود گذشت نزدیک به چهل سال، زمین سوخته تصویر دقیق و قابل بررسی از جنگ بهدست میدهد. چندان به چرایی وقوع جنگ نمیپردازد. مساله مصیبتهایی است که بر سر مردم عادی آوار میشوند.