داستانِ «برخورد» روایت ماشین و انسان و زمین است. ماشینی که قرار است جایِ دهقانهایی که زندگیشان وابسته به کار بر رویِ زمین است. زمینی که متعلق به مالک است و اکنون مالک با اجارۀ ماشینِ شخمزنی دهقانها را به روز سیاه مینشاند.
دهقانها از همان ابتدای داستان میدانند که این ماشین آنها را بیچاره میکند و به همین دلیل با بیحوصلگی لای شورهگزها وول میخورند و جاده را برای تراکتور صاف میکنند. رانندۀ مهندس دلیل این کمکاری را به مهندس میگوید: «آخه براشون هیچ صرفی نداره...تو ده محمدآباد سیودو خانوار آلاخون والاخون شدن...» و همه میدانند آمدن این ماشین موجب گرسنهگی و بدبختی و کوچِ آنها از زادگاهشان میشود. «وختی تراکتور میاد تو ده، باید فاتحۀ برزگرارو خوند.»
همین داستان سادۀ ورود تراکتور به «شورآباد» بخشی از آن چیزی است که مارکس «مبارزۀ طبقاتی» میخواند. مارکس در کتابِ «دست نوشتههای اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴» تولیدِ تولیدکنندهگان را دارای دو جنبه میداند مادی و اجتماعی.
اولی به معنای یک سازمانیابی تولید، تملک ابزارهای مناسب و جز آن است. دوم، تولید فرآیندی اجتماعی است که از آن مردم برای تولید چیزهای موردِ نیازشان همکاری میکنند. این امور همیشه متضمن روابط اجتماعی میان کسانی است که در تولید شرکت دارند. کارل مارکس اولی را وجه مادی نیروی مولد و دومی را وجه اجتماعی روابط تولید میخواند.
انسانهای نخستین با شکارِ جانوران زندگی میکردند. این کار مستلزم قدرت و مهارت در شکار بود. آنگاه شروع به کِشت زمین برای رویش مواد خوراکی کردند که باز مستلزم قدرت و مهارت بود و اکنون با ماشین سرو کار داریم.
در تمام اینها به قول «آلکس کالینیکوس» سه چیز را تشخیص میدهیم نخست طبیعت است که در داستان «برخورد» در حال دگرگون شدن است و دهقانها، تنبلانه، مشغول درست کردن جاده و پُل هستند تا راه برای ورود تراکتور به «شورآباد» باز کنند. دوم کار انسانی است و سوم ابزارها هستند. اعم از نیزۀ شکار و ابزارهای کاشت و برداشت و ماشینها.
مارکس این سه چیز را تحت دو عنوان جای میدهد او میگوید: «فرآیند کار مرکب از دو عنصر اساسی است. نیروی کار انسانی و وسایلِ تولید. و وسایلِ تولید را دوباره دو بخش میکند. زمین و موادِ خام که باید به اشیای مورد نیاز تبدیل شود. ابزارهایی که ما به کار میبریم (یا آنگونه که مارکس میگوید آلاتِ کار.) عنصر تعیین کننده را در فرآیند کار تشکیل میدهند. آنچه کارِ انسانی میتواند به بار بیاورد بستگی به آلات موردِ استفاده در آن دارد.
به عبارت دیگر سازمان فرآیندِ کار (برای مثال تقسیمِ کار) خود خصوصیتِ جامعه مورد نظر را تعیین میکند. میان جامعههای کشاورزی و خط تولید مدرن اختلاف فاحشی وجود دارد. در نخستین وهله برآیند مهارتِ نیرویِ کار است.
پیدایش و رشد شناخت علمی و در نتیجه این پیچیدگی بسیار بیشتر آلات و ابزارِکار مورد استفاده است. مارکس نشان میدهد که ما بدون بررسی اینکه مُهار وسایل تولید در دست چه کسی است نمیتوانیم خصلت تولید و خصلت جامعه را بشناسیم. جامعهای که «احمد محمود» در داستان «برخورد» به تصویر میکشد جامعهای عقب افتاده و واپس مانده است که ابزار تولید آن در دست مالک است و آنها نه توانایی این را دارند که با آن ابزار کار کنند و نه میتوانند بدون کار بر روی زمین زندگی کنند. و از طرف دیگر مالک به دنبال سود بیشتر با پرداخت دستمزد کمتر است و از طرفی کاری که ماشین انجام میدهد دنیایی با کاری که دهقانها انجام میدهند تفاوت دارد. این موضوع موجبِ مناقشۀ بین آنها میشود.
به عبارتِ دیگر شیوۀ تولید در حال تغییر است و جایگزینی این شیوۀ تولیدی به صورت مسالمتآمیز صورت نمیگیرد بلکه به شورش و برخورد قهرآمیز و آب بستن به محصولِ برداشت شده میانجامد و در نتیجه، به مقابلۀ مالک با دهقانها میانجامد. آنها رابطۀ خودشان، و مالک را درک میکنند اما حضور ماشینی را که بیچارهشان کرده نه. و در این زمان تنها چیزی که به عقل دهقانها میرسد این است که: «من عقلم به هیچکاری قد نمیده. جز اینکه بعد از کار خرمنکوب، وختی که همِ مزرعه درو شد و کاهش جدا شد، آبِ رودخانه رو زیرِ گندما بندازیم. در همۀ کیسهها رو بِشکافیم و گندما رو به رودخونه بدیم.»
این همان چیزی است که مارکس به آن اشاره کرده است: «در مرحلۀ معینی از تکامل، نیروی مولد مادی جامعه با روابط تولید موجود یا با روابط مالکیتی که در چارچوب آنها تا آن هنگام عمل کردهاند وار د تضاد میشود.» و ما این تضاد را در داستان «برخورد» به سادگی مشاهده میکنیم.